"قند"



امروز در یکی از پارک‌های شهر چند طوطی دیدم، از همین طوطی‌هایی که عکسشان را می‌بینی. برایشان چند حبه قند انداختم. از بچه‌گی دیده بودم که طوطی‌ها قند خیلی دوست دارند. به دو علت: یکی اینکه شیرین است و خوشمزه و دوم اینکه سفت است و اصولاً طوطی از چیزی که بتواند نوکش را با آن درگیر کند، خوشش می‌آید.

خلاصه برایشان چند حبه قند انداختم و انتظار داشتم مشتاقانه به آنها مشغول شوند. اما اصلاً طرفش هم نرفتند!

حدس زدم علت بی‌علاقه‌گی‌شان چه باشد: نمی‌دانند قند چیست. چون در این شهر مردمش قند نمی‌خورند(چای و قهوه‌شان را با شکر می‌خورند)، برای پرنده‌هایشان هم احتمالاً قند نمی‌ریزند. لذا این پرنده‌ها نمی‌دانند اصلاً آن چیزی که برایشان انداخته بودم چه هست. و بهمین خاطر ابدا طرفش هم نرفتند.

با خودم فکر کردم، آیا ما آدم‌ها می‌دانیم "قند" چیست؟!

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

shayad ham mitarsidan k dast be ghand bezanan. barashon chize na ashnaee bode.

علي گفت...

صد رحمت به جماعتي كه شكر مي خورند .
جماعتي را مي شناسم كه به جاي قند يا شكر گل خواري پيشه كرده اند .

ناشناس گفت...

آیا قند در جمله پایانی وبلاگتان، استعاره است؟

Panevis گفت...

وقتی برای اولین بار این مطلب را منتشر کردم، در انتهای آن، بیتی از مثنوی مولانا نوشته بودم:

آنکه در چه زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه!

بعد، فکر کردم شاید ضروری نباشد و حرفم روشن است.
گویا اشتباه کرده بودم.

"ناشناس" عزیز، بگمانم موضوع "قند" روشن شده باشد، نه؟

ناشناس گفت...

مگر شما در کدام شهر زندگی می‌کنید که مردمش قند نمی‌خورند!؟

عکاس باشی گفت...

جناب پانویس در شهر عشق زندگانی می کنند

Panevis گفت...

"ناشناس" عزیز،

من در خارج از ایران هستم و مردم اینجا از شکر استفاده می کنند.

ضمناً دوستان لطف کنند وقتی یادداشت و نظری می نویسند برای خود اسمی انتخاب کنند، ولو اسم مستعار.
به اینصورت راحت می توانم مخاطب قرارشان دهم.

دوستانی هم که نمی توانند نظر خود را ارسال کنند، به چند خطی که در قسمت بالای جعبهء اظهار نظر نوشته شده، را بخوانند. زیر "ارسال یک نظر"

نسرین گفت...

من فکر می کنم منظور آقای پانویس اینست که حکایت ما آدمها هم مثل این طوطی هاست. و قند همان عشق است.
با توجه به آن بیت مولوی که ایشان هم اشاره کرده اند
آنکه در چه زاد و در آب سیاه - او چه داند لطف دشت و رنج چاه
ما هم چونکه در محیط هایی که بزرگ شده ایم، عشق بمعنای واقعی وجود نداشته بهمین خاطر اگر هم کسی ما را دعوت به عشق کند اصلا طرف آن نمی رویم.
تمثیل خیلی زیبا و البته تلخ و دردناکی است.

ندا گفت...

:)

mahshid گفت...

ziba ast va ghabele tavajoh
mersi

م.ع. گفت...

ما قند را با زحمت زیاد خرد میکنیم و وقتی خاک شد، از آن به جای شکر استفاده می کنیم!

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.