اخیراً در یکی از جلسات آنلاین شرح مثنوی، ذیل داستان "داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت" به ابیاتی رسیدیم که در آن، مولانا جلالالدین دربارهء رهایی از زمان صحبت کرده است. خاطرم آمد ویدیوی فوق، که خیلی هم محبوب افتاده، با این موضوع مرتبط است.
بیت مثنوی این بود:
ای عجوزه چند کوشی با قضا؟ نقد جو اکنون رها کن ما مضی!
که به زندگی روانی در بیزمانی(عدم)، یعنی اکنون، اشاره دارد. در ویدیوی فوق نیز برای کودک بعد از اینکه انگشتش توسط کودک دیگر گاز گرفته میشود و معلوم است درد زیادی هم داشته، بعد از برطرف شدن درد، گویی هیچ اتفاقی نیافتاده و مسئلهء واقعی فقط همان درد بوده، که اکنون دیگر نیست.
اینگونه نگاه به زندگی نگاهی فطری و واقعبینانه است. اما انسان اسیر هویت فکری و شخصیت ذهنی، اگر دردی هم بر او وارد شود و بعد درد برود، ضربهء ذهنی و شخصیتی آن، گویی بر وجود روانی وی باقی میماند.
شما به من سیلی میزنید، صورت من از سیلی شما درد میگیرد. چند دقیقه بعد، درد برطرف میشود و دیگر نیست. اما آیا من هنوز به این فکر نمیکنم که "شخصیت من خورد شد"، "من چه آدم بیجربزه و توسریخوری هستم" و ... ؟
تازه، درد سیلی دردی واقعی است، بسیاری از دردهای ما دردهای ناشی از خود هویت فکری است. یعنی درد هم پنداری است! هم درد پنداری است و هم پسدرد!!
مثلاً تو به من میگویی: "چقدر چرندیات بهم میبافی" یا در میان جمع به من - اصطلاحاً - "توهین" میکنی، و به "من" برمیخورد و ناراحت میشوم. چرا که ارزشهای اعتباری هویتم (که شدیداً هم به قضاوت تو و جمع وابسته است) دچار تزلزل میشود. و این برایم دردناک است. خود این درد از نوع هویتی است. یعنی منشاء آن ذهن است.
پسدردش، یعنی اینکه من فردا و پسفردا و ماهها و سالها این قضیه را فراموش نمیکنم و مدام در ذهنم مرورش میکنم، هم از نوع هویتی است!
نقد جو اکنون رها کن ما مضی
یعنی بشقاب رو بشور!
۱۲ نظر:
Mamnoon ,ya hagahh
بلي پانويس جان جان
همين است اگر ما از دام زمان رها شويم مشكل ما حل خواهد شد!
با تقديم احترام
امين
آقای پانویس سلام ...
تازه با وبلاگ پربارتان و برنامه های هفتگی وزینتان آشنا شدم . تمام برنامه های دو سال قبلتان را دانلود کردم و البته چه کار اشتباهی!!!.... چون به آن بدجوری معتاد شدم و شب و روز تو ماشین و تاکسی ، موقع خواب و بیداری باید به آن گوش بدهم . کارتان بسیار ارزشمند است .
موفق و پایدار باشید
:)
خیلی زیبا نوشتید.
@};-
:)
درود بر شما پانويس گرامي و سپاس از حضور پر مهرتان
از مطالب و نگارش روان و زيباي شما بهره مند گشتم،پايدار باشيد.....پريسا
سلام
مدتی است مطالب شما را روزانه و با حوصله گوش میکنم. این مثال باعث شد تا مطالبی که چندی است ذهن مرا مشغول داشته طرح کنم تا شایداین ابهامات برایم حل شود 1- اصلا اگر قرار نیست تجزیه تحلیلی باشد پس چرا این جلسات باید به من گرفتار تجزیه تحلیل کمک کند( مانند آن کر پیشاپیش جواب احتمالی شما را حدس میزنم ) فرض میکنم این مطلب به من کمک میکند تا به آگاهی برسم که این بی معنی است که ذهن با رسیدن به آگاهی می تواند خود را از میان بردارد! یا نوع دیدگاه مرا تغییر میدهد تا بتوانم با دید جدیدی نگاه کنم یا بقولی بعنوان یک ناظر از ذهنم کمک بگیرم. این شستن خون با خون نیست؟
در کل طی این نزدیک به سی جلسه که گوش کرده ام شاید دچار یک سوء برداشت از کلام شما شده ام که ذهن همان نفس است و نفس دشمن من و من باید بی ذهنی و مرگ نفس را تجربه کنم !
هرچند که احساس می کنم که نفس مجموعه تمایلات من است که ذهن را با القاعات اجتماعی که از آن حمایت میکند آلوده میکند و در خدمت خویش میگیردومسموم میکند و در زندان نگه می دارد. حال با بی تفاوت کردن ذهن نسبت به نفس و اظهار نظر محیط اجازه دهیم تا ذهن بدون آلودگی و بعنوان یک ناظر خالی از هرگونه قضاوت بتواند خود را از اسارت نفس آزاد کند و نفس را در کنترل بگیرد.
امیدوارم در درک این قسمت مرا راهنمایی کنید
اما دومین مورد آیا اصولا می شود نسبت به هجو یا تعریف واکنش نداشت اگر این چنین است پس چرا خود مولوی نسبت به واکنش شنوده سخن این قدر حساس است .
لحظه ای که این بچه میبیند که بچه دیگر فقط دارد گاز میگیرد او را تحمل میکنداما احساس کند این کودک دیگر قصد آسیب زدن جدی به او دارد همین واکنش را میدهد !
آیا واکنش "من" هم به حمله احساسی "شما" همین احساس بچه باید باشد .آیا اگر حمله " شما" بقصد آسیب باشد ( که معمولا هم هست ) می توان ساکت نشست . یا اصلا وقتی "من" احساسی نباشد دردی هم نیست. خوب اگر " من " نباشد پس لذتی هم در کار نیست مستی یا عشق یا حقیقت هم نیست .
دوست عزیزی که با نام "خواب کوتاه" نوشتهاید،
متن شما متاسفانه مشخص نیست کدام جملهاش سئوالی است و کدام، نه.
لذا برای من روشن نیست سئوالتان دقیقاً چیست.
سوال به همین سادگی است "اصلا اگر قرار نیست تجزیه تحلیلی باشد پس چرا این جلسات باید به من گرفتار تجزیه تحلیل کمک کند؟"
هر چند طی این زمان فکر میکنم اندکی از جواب را یا فتم و آن اینکه بهتر به هیچ تجزیه تحلیلی مانند یک مستمع به این جلسات گوش کنم خوشحال میشوم اگر توضیح بیشتری اگر ارایه کنید.
2- مگر نمی گوییم هنگامی که من حضور ندارد درد یا رنچ یا عدم آرامش نیست ؟ خوب این عشق یا حقیقت را وقتی منی در کار نیست چه چیزی حس میکند ؟
"خواب کوتاه" عزیز،
سئوال شما اینست که موقع تماشای فکر، چرا توصیه میشود آن فکرها و تصویرهای مورد مشاهده را تجزیه و تحلیل نکنیم؟
جواب هم همین است که: بدلیل اینکه خود تجزیه و تحلیل کردن، یعنی فکر کردن، احتیاج به تصویرسازی توسط ذهن دارد، و لاجرم فکر پشت فکر ساخته میشود، لذا ذهن یک لحظه ساکت و آرام و بیحرکت نخواهد بود و نتیجتاً سکوت وجود نخواهد داشت. لذا ناآرامی درون همچنان خواهد بود.
تجزیه و تحلیل و فکر کردن هنگام تماشای ذهن، حکم خون بخون شستن را دارد.
امیدوارم روشن شده باشد.
در مورد سئوال دومت، سعی کن جریان را عملی کنی و تجربه کنی. بجای بحث تئوریک، اهل تجربه باش. آنوقت خودت پاسخ را حس و لمس خواهی کرد.
زنده باشی.
و...
زندگی شستن یک بشقاب است...
و باز کردن یک کنسرو ماهی در هوای پاییزی دربند!
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.