احوالپرسی




   عصر روزی تابستانی، نوجوانی در اتاق دنج پدربزرگ در روستای(قدیم) سمیرم، خلوت و آرام، مشغول مراقبه بود و دیدن صدای باد و شنیدن نور آفتاب و لمس آن، که همچون پتویی گرم بر پشتش جا خوش کرده بود.
 
   ناگهان بدون اینکه صدای در زدن بیاید، آشنایی سرزده و ناغافل داخل اتاق آمد و خلوت شیرین مرا بهم زد. گفت: "از این طرف رد می‌شدم و شنیده بودم اینجایی، گفتم بیایم و حالی ازت بگیرم."

   گفتم: "همین کار را هم کردید"!
 

۷ نظر:

ناشناس گفت...

ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریك می گویند!

ناشناس گفت...

آشنا اومده بودازت صدای آفتاب و نور بادبگیره...مگه چیه

ناشناس گفت...

امااگر"خود" ی باشه واقعا حال آدمو میگیره

معین گفت...

طنز ظریفی بود.

شبیه آنرا یکی از دوستانم تعریف می کند:

یکی از تخمه فروش‌های کنار سینما٬ نزدیک میدان انقلاب، برای تبلیغ تخمه‌های بو داده‌اش می‌گفت: ننه‌ام بو داده!! (یعنی اینکه خونگیه تخمه‌هاش)

یک آشنا گفت...

پانويس عزيز هميشه پاينده باشي

ساناز م. گفت...

سلام.

آقای پانویس من الان این نوشته شما را دیدم. عضو خبرنامه سایتتان هستم و دفعه قبل هم برایم ایمیل می آمد. اما اینبار نیامده! چرا لطفا؟

مرسی.

پانویس گفت...

ساناز عزیز،

بگمانم ایمیل مورد نظر به فولدر Spam ایمیل شما رفته باشد و شما آن را ندیده‌اید.

برای اینکه اینطور نشود و همیشه ایمیل‌ها را دریافت کنید، ایمیل مرا به بخش Contacts سرویس ایمیلتان Add کنید. ایمیل من Panevis@Gmail.com است.

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.