همانجا



   در جلسهٔ آنلاین هفتهٔ پیش(جلسهٔ شمارهٔ ۱۳۵ شرح مثنوی) قول دادم به تعدادی از سئوالات دوستان که هفته‌ها پیش و بعضی‌ها ماه‌ها پیش مطرح کرده‌اند، بپردازم. مدتی است در جلسات آنلاین کمتر وقت می‌شود به سئوالات دوستان برسیم. علتش هم یکی پرچونه‌گی من است، یکی هم کم بودن وقت هر جلسه. و این دو علت، ظاهراً هیچکدام درمان‌پذیر نیستند!

    بهرحال ضمن عذرخواهی از دوستانی که مدت زیادی است سئوالاتی مطرح کرده‌اند و بنده با ایمیل به آنها نوشته بودم "بزودی" دربارهٔ سئوال‌ها صحبت خواهم کرد، با ذکر دو نکتهٔ مقدماتی، به پرسش‌های این دوستان می‌پردازم. نکتهٔ اول اینکه راستش را بخواهید خوش ندارم "جواب"دهنده باشم و بنظرم هم کار عاقلانه‌ای نمی‌رسد. یعنی یکی سئوال کند و من جواب بگویم. زیرا سوای اینکه شبههٔ عقل‌کل بودن و همه‌چیزدان بودن من بوجود می‌آید(که البته از این یکی ژست همچین بدم هم نمی‌آید!)، بنظرم سئوال‌ها بطور کلی می‌تواند حداقل چهار حالت داشته باشد.

   یکی سئوال‌هایی است که پاسخ‌شان نیاز به دانش دارد، که امروز از صدقه‌سری اینترنت و کتابخانه‌ها، اگر سئوال‌کننده واقعاً ‌اهل تحقیق باشد، می‌تواند خودش بروی سایت‌های علمی و معتبر یا در کتابخانه‌ها پاسخ سئوالش را پیدا کند. دوم سئوال‌هایی است که مربوط به خود سئوال‌کننده است، یعنی سئوالات خصوصی مربوط به زندگی فرد سئوال‌کننده. اینگونه سئوالات را محمدجعفر مصفا می‌گوید سئوالهای "موردی"، یعنی همان تشبیه استخر آب گندیده، که نمی‌توانم یک گوشه‌اش را تمیز کنم و باید زیر‌آب استخر را بزنم. مثلاً‌ کسی می‌پرسد: "من فهمیده‌ام حسودم، یا فلان مشکل اخلاقی را دارم، چطور درمانش کنم؟" این پرسش از همین دسته سئوالات موردی است. تا زمانیکه گرفتار پندار "من" هستیم، اینگونه معضلات اخلاقی بصورت اجتناب‌ناپذیر وجود خواهند داشت و هرچه هم زور بزنیم و خودمان را به در و دیوار بکوبیم، کاریش نمی‌توانیم بکنیم، جلوی خودمان را نمی‌توانیم بگیریم. البته با بکارگیری روش‌هایی می‌توان بطور موقت درمانشان کرد، اما اصل مسئله سر جایش است و پس از مدتی از یک طرف دیگر می‌زند بیرون! پس عاقلانه این است که به اصل مسئله بپردازیم و آن، اضمحلال "خود" است. (که البته در جریان خودشناسی می‌فهمیم که "خود" یا "من" وجود واقعی ندارد که اضمحلالش معنی داشته باشد. در حقیقت، همینکه بفهمم "من" واقعی نیست ولی فکر می‌کنم واقعی است، موجب رفع و اضمحلال این پندار "خود" می‌شود.)

   خوب، کجا بودیم؟ پس در نکتهٔ اول هستیم و آن اینکه چهار نوع سئوال داریم، یکی سئوال‌های دانشی، دوم سئوال‌های خصوصی موردی، و سومی هم سئوال‌هایی است که در روند خودشناسی برای فرد پیش می‌آید و اکثر آنها را خود فرد برای خودش می‌تراشد، یعنی خودساخته است، برای فرار از ماندن و روبرو شدن با "خود"، برای فرار از سکوت درونی. می‌گویند ملانصرالدین نشسته بود و سوزن می‌زد به یک جای خودش و داد و هوار می‌کرد و کمک می‌خواست. این سئوالات هم حکم همین قضیهٔ ملانصرالدین را دارد. یعنی بر اثر میل به ملامت خود، خشم نسبت به خود، آزار خود، میل به پیچیده کردن و در خود پیچیدن، شلوغ پلوغ کردن ذهن، و سرهم کردن سئوالاتی برای فکر کردن است، که این پرسش‌ها بوجود می‌آید. قضیهٔ آن دم مارمولک را که یادت هست.

   اما نوع چهارم و آخر پرسش‌ها آن دسته می‌تواند باشد که مشمول این جواب مستطاب مولاناست:
 
 از همانجا جو جواب ای مرتضی          که سئوال آمد از آنجا مر تو را

یعنی سئوالاتی که درستند و موجه اما پاسخش در درون خودم است و خودم باید آن را در درونم ببینم، نه اینکه کسی برایم بگوید. بر فرض هم که کسی جواب اینگونه سئوالم را ببیند و بدهد، برایم فایده‌ای ندارد. خودم باید درک کنم. چون اگر خودم درک نکنم و مسئله را بطور شخصی در درون خودم نبینم و کسی برایم بگوید، انگار کتابی خوانده‌ام، قصه‌ای شنیده‌ام، دانشی یاد گرفته‌ام، که البته بی‌فایده است. اما وقتی خودم آن را درک کنم، باعث کشف حقیقت و تجربهٔ حقیقتی در درون خودم خواهد شد. حداقل این حقیقت که اشتباهم چه بوده.

   برای اینکه از معضل مبهم‌گویی که این روزها خیلی هم عرفان سنتی گرفتارش است بپرهیزیم، این توضیح را بدهیم که منظور از اینکه می‌گوییم "باید آن را در درونم ببینم"، این "درونم" یعنی در نحوهٔ اندیشیدنم، در ذهنم، مکانیسم تفکرم. یعنی بطور واضح متوجه شوم که این سئوالم ناشی از چه اشتباه ذهنی‌ئی است. چون کل این "من"، یک اشتباه است. ذهن اسیر یک اشتباه شده. حال با نگاه به درون، یعنی دقیقاً نگاه و توجه به نحوهٔ اندیشیدن ذهن، متوجه این اشتباه شوم و مهم اینکه آن را خودم بشخصه متوجه شوم.

   خوب، این از نکتهٔ مقدماتی اول که بررسی چهار نوع سئوال را شامل می‌شد. نکتهٔ مقدماتی دوم هم اینست که حقیقتش را بخواهید از روی تجربه‌ای که سال‌هاست در زمینهٔ پرسش و پاسخ پیدا کرده‌ام، کمتر سئوالی را سراغ دارم که خود فرد نتواند جوابش را بدهد! دوستانی که تابحال بخش پرسش پاسخ سایت محمدجعفر مصفا را بدقت گوش داده‌اند، شاید متوجه شده باشند که در این پرسش پاسخ‌ها هم، بجز سه چهار مورد، سئوالی که واقعاً موجه باشد وجود نداشته. منظورم از سئوال موجه، در حقیقت سئوال نیست، نوعی درخواست کمک است. یعنی فرد(اگر آگاه باشد و مجرب) می‌تواند با متوجه کردن و نزدیک کردن سئوال‌کننده به مسئله‌اش او را در یافتن خاستگاه سئوال، یعنی همانجا که سئوال آمد مر ورا، کمک کند.  پس سئوال موقعی می‌تواند مفید باشد و وجه‌ای داشته باشد، که سئوال‌کننده شخصاً تا جایی خود را شناخته باشد، مکانیسم ذهن و تفکر را شناخته باشد، تجربه کرده و پیش رفته باشد، حال در جایی نمی‌تواند موضوعی را بدرستی ببیند و نیاز به کمک(نه پاسخ) دارد که اشاره‌ای بگیرد تا باز خودش ادامهٔ غور و تعمقش را بدهد. (البته اگر فرد کمک‌کنندهٔ آگاه، ناشی باشد و تجربهٔ کافی نداشته باشد، ممکن است پاسخ را درسته در دامن پرسش‌کننده بگذارد! که این البته بسیار بندرت اتفاق می‌افتد، چرا که فرد آگاه، به ضرر این امر واقف است. اگر نباشد، اصلاً آگاه نیست.)

   با این مقدمهٔ مفصله بگمانم تکلیف خیلی پرسش‌‌ها روشن شد. بنابراین اگر یکوقت خدای نکرده کسی خواست سئوالی مطرح کند، حواسش به این توضیحاتی که مرقوم شد باشد، تا مبادا با هم دست‌به‌یقه شویم! حالا برویم سراغ سئوالاتی که تا امروز دوستان فرستاده‌اند و ببینم چه نوشته‌اند و با هم درباره‌شان تأملی کنیم.

   راستش من کمی از تایپ این مطلب خسته شده‌ام، بروم یک قدمی بزنم و هوایی بخورم. تا برگردم، تو هم اگر دربارهٔ مطالبی که گفته شد، نظری داری و چیزی بنظرت می‌رسد، بنویس.

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
بنظر من بیشتر سوال کنندگان صرفا نظر شما را در مورد مسایل می خواهند . آنها از شما یک اتوریته ساخته اند و شاید در حالی که جواب سوال را خودشان می دانند دوست دارند از دهان شما نیز بشنوند تا حرکت شان در جهت حل مشکل آغاز شود که البته پس از مدتی این جواب شما را نیز فراموش میکنند و روز از نو .
بله ، کلاف پیچیده من سالهاست که پیچیده تر شده و برای گشودن آن نیاز به زمان و پشتکار است ، نباید عجله کرد . باور کنید خود مولانا هم یکشبه عارف به این شکلی که ما می شناسیم نشده. فرض کنید کوهی را می خواهید با ناخن صاف کنید .

tabkom گفت...

فکر میکنم خلاصه این مطلب مصداق این ضرب المثل چینی ها باشه که میگه : اگر میخواهی به کسی کمک کنی براش ماهی نگیر بلکه به او ماهیگیری را بیاموز .

شهره گفت...

سلام
یعنی آب پاکی رو دست همه ریختید ...تازه شما رو پیدا کرده بودیم می خواستیم بدانیم ،بفهمیم،که بی رودر بایستی گفتید برید از خودتان بپرسید ؟!!!!

امین گفت...

سلام

دقیقاً اگرما این را درک کنیم که همه چیزدر درون خود ما است. حاجت به کتاب خوب ، پاسخ خوب ، انسان خوب نیست. همهء این ها به درون خودمان اشاره دارند.

ممنون

امین

قطره گفت...

در خود شناسی ، اگه بحثی ، موردی ، باز می شه ، مروری بر تجربه ی کسی دیگر است ...

حتی در کتاب مثنوی ما مرور می کنیم تجربیات خودشناسی مولانا رو ، که اومده از هر حکایتی داستانی با موردی برای نشون دادن اون تجربه خودش در اون چه که به اون رسیده ( در باب خودشاسی ) ، استفاده کرده و بصورت مجموعه ای در آورده .

یعنی کسی بیاد از حفظ باشه حتی مثنوی رو و تفسیر کنه و بحث کنه و تدریس کنه ، اگر واقعا به درک موارد اون نرسیده باشه ، فقط داره معلومات و دانش منتقل می کنه ...

مگر اینکه خودش تجربه کرده باشه و بیاد ببینه که مثنوی هم همان مورد تجربه ی آشنای خودش رو به زیباترین شکل مطرح کرده ...

و یا موردی رو که خودش تجربه نکرده ، میاد در کتابی می خونه یا از کسی می شنوه ، ولی در طول زندگی به اون می رسه ...

یعنی شنیدن فرق داره با درک کردن و تجربه ی شخصی .

و همیشه یادم می افته که :

اون اشتیاق سوزان درونی ما به خودشناسی و مبدا شناسی ، ما رو غافل می کنه از اینکه هر چه هست در درون ماست و پناه می بریم به فقط شنیدن سخنانی در باب خودشناسی ... در حالیکه :

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم .

اینطور می دونم که این وب ، این جمع ، این نوشته ها ، آشنا مونسهایی هستند باارزش که می تونیم تجربیات کسی رو بشنویم ، هم اونهایی که بهش رسیدیم و هم اونهایی که دیگران رسیدند و ما در طی مسیر خودشناسی خواهیم رسید .

شاکرم به خاطر این همدل خانه .....

......

داود گفت...

از نوشته قطره :...اون اشتیاق سوزان درونی ما به خودشناسی و مبدا شناسی ، ما رو غافل می کنه از اینکه هر چه هست در درون ماست و پناه می بریم به فقط شنیدن سخنانی در باب خودشناسی ...

کاملا موافقم با قطره، و شاید انسان در ایتدای راه خودشناسی متوجه این قضیه نباشه و بیشتر به رنگ و بوی موضوعات مثلا همین آهنگین بودن ابیات و غزلیات مثنوی یا هر مطلبی در این باب، توجه میکنه و بیشتر به عنوان یک مسکن بهش نگاه میکنه و معمولا در این مرحله از سیر و سلوک (با توجه به تجربیات شخصی خودم البته) سوالاتی برای انسان مطرح میشه که بیشتر با توجه به برخوردها رفتارهایی که بادیگران داشته، هست، مثلا در برخوردی که با شخصی داشته ایم سعی میکنیم با توجه به شنیده ها و مطالعاتی که به نیت خودشناسی داشته ایم، باز حق رو به خودمون بدیم البته این بار با یکسری دلایل و فلسفه بافی ها و به خیال خودمون ،عرفان که در ذهن انباشته ایم.
پانویس جان شاد و سلامت باشی.
یا حق

داود گفت...

نکته دیگر که فراموش کردم در کامنت اول بگم اینکه گاه همین قدم گذاشتن در راه سیر سلوک (البته باید گفت شبه سیر و سلوک) ابزاری میشه برای سرپوش کارهای ناشایست (البته سرپوش ذهنی و به فرض اینکه ناشایست آن باشد که احساس ناخوشایندی در آدم ایجاد کند)، که برای دور شدن از اون فضا و احساس به فکر پناه میبریم که یکی از ابزارش همین مشغول شدن با مثلا داستانهای مثنوی که از زبان پانویس خونده و تفسیر میشه،میتونه باشه...که به همین جا هم اکتفا نمیشه و بعد برای اطمینان بیشتر به سوال کردن رو میاریم و خیلی زیرکانه سوالاتی رو طرح میکنیم که انتظار داشته باشیم مصفا، پانویس یا هر کسی رو که اتوریته کردیم ، تایید کنه و بگیم که بعله، من خوبم ، من راه رو درست میرم...فکر کنم یکی از دلایل سوال پرسیدن (البته سوال نابجا) همین مورد باشه.
اصلا شاید همین کامنتی که میذارم هم برای تسکین لحظه ای خودم باشه و دارم خودمو گول میزنم.
آقا عجب قضیه پیچیده شد یا شاید هم دوست داریم پیچیدش کنیم!!
دوستان ، خسته نباشید.
یا حق.

علیرضا گفت...

سلام وخسته نباشی.
بد نیست سئوالات دوستان را بصوررت ناشناس مطرح کنید واز سایر دوستان بخواهید که پاسخ آن را درحد
وسع خود بدهند .به هرصورت درسیر شناخت درون این
گونه سئوالات بوجود می اید وهنوز انقدر دوستان تبحرپیدا نکرده اند که از همانجا جواب را جویند؟!
توضیحات ویا شبه پاسخ کمک مفیدی میتواند باشد.

ساناز م. گفت...

آقای پانویس لطفا سوال مرا فراموش نکنید...
دو ماه پیش با ایمیل فرستادم خدمتتان.

ناشناس گفت...

در راه خودشناسی حلوا خیرات نمی کنند پوست می کنند

morteza deyanatdar گفت...

مرتضی میگه(البته از قول مولوی علیه الرحمه) دفتر دوم مثنوی حکایت آن پادشاه که دو غلام نو خریده بود: نور گوهر نور چشم ما شدي
هم سؤال و هم جواب از ما بدي

علي گفت...

ما هيچگاه با تمام توجه به موضوعي نگاه نمي كنيم . يك تمرين بسيار ساده براي اثبات اين قضيه اينگونه است كه: مكان خلوتي را پيدا كنيد و در وضعيت مناسب و راحتي بنشينيد . در اين تمرين سعي شود ستون فقرات عمود بر زمين باشد تا در طي تمرين خستگي و فشاري روي بدن احساس نشود . در اين حالت چشمها در حالت نيمه باز باشد . به ريتم و آهنگ تنفس خود توجه كنيد و از يك تا ده براي هر دم و بازدم بشماريد . شماره يك براي دم شماره دو براي بازدم و و قتي به شماره ده رسيديد دوباره شمارش را از سر بگيريد . در اين وضعيت افكاري را كه در فضاي ذهن ظاهر مي شوند فقط نظاره كنيد و سعي كنيد ريتم تنفس را مورد توجه قرار دهيد . خواهيد ديد كه بسيار بسيار مشكل است كه ذهن فقط و فقط نظاره گر تنفس ارگانيسم باشد بلكه ابرهاي تيره افكار  سيل آسا ذهن را مورد هجوم قرار مي دهند .
در جلوه بيروني اين قضيه نيز اينگونه است كه هيچ موضوعي را تا به آخر و به صورت يكدله و با تمام توجه دنبال نمي كنيم . مدام از اين شاخه به آن شاخه مي پريم تا قوتي براي افريته فراهم آوريم . اصلا خود آن افريته عين بي توجهي است .

قطره گفت...

سلام

قضیه ی همون اشتیاق سوزان درونی ما به خودشناسی ..

مشتاقانه منتظرم سوال جوابها رو بنوشم ...

لبخند...

grey cells گفت...

آخ عجب جائی واسه هواخوری و قدم زدن راستی میشه دل به آب زد وآبدلی کرد

یکتا گفت...

بی دلی در همه احوال خدا با او بود/او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
جواب هر سوالی در قلبمونه
علت این خودن ها،یاد گرفتن ها،تامل کردن ها واسه اسنه که به یاد بیاریم،گردگیری کنیم و زیاله ها رو بیرون بریزیم تا دیده شه تا بتابونه و نورانی کنه
همین

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.