تکرار



   بعضی‌ها با لحن اعتراضی می‌گویند "چرا در تعالیم عرفانی موضوعات بارها و بارها تکرار می‌شود؟".

    پدر بزرگم گوشش خیلی سنگین است و ما بچه‌هایش باید حرفمان را چند بار آنهم با صدای بلند بگوئیم تا متوجه شود. خیلی وقت‌ها هم که فکر می‌کند متوجه شده، متوجه نشده و در حقیقت آنچه خودش دوست داشته بشنود را شنیده است!

   خیلی از ما هم دچار سنگینی گوش باطنیم. مطلبی را می‌شنویم، بگوشمان می‌خورد، یا در کتابی می‌خوانیم، اما گویی اصلاً نشنیده‌ایم و نخوانده‌ایم و ندیده‌ایم. نمی‌دانم شده است(حتماً شده است!) که کتابی را دوباره بخوانی یا مطلبی را دوباره گوش کنی و متوجه شوی که دفعهٔ قبل که این مطلب را خوانده یا شنیده بودی، اصلاً متوجه فلان جمله یا جملات نشده بودی. مصلحت "هویت فکری" بسیاری جاها اقتضاء می‌کند انسان گوش فهمش سنگین شود، و حتی کر. حس باطنی که جای خود دارد!

   ما بسیاری از حرف‌های مولانا را هم با وجود چندین بار شنیدن و خواندن، باور کنید که هنوز نشنیده‌ایم، و مانند پدربزرگم، آنچه خودمان می‌خواسته‌ایم را شنیده‌ایم و برداشت کرده‌ایم. چرا که ما بیشتر بدنبال تأئید گرفتن برای دانسته‌ها، افکار و عقاید خودمان هستیم تا دریافت حقیقت.

   لذا علت تکرار موضوعات در عرفان، شاید همین باشد. "باشد کز آن میانه یکی کارگر شود".
 

حدیث




گفتم: ای پریوش زیبا                        ای که هستی به دهر بی‌همتا
بوسه از سر خوش است یا از پا؟         گفت: خیر الأمور اوسطها!

عزیز دردانه



  و اما ناقلان اخبار و راوایان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین‌گفتار چنین حکایت کنند که روزی سندباد بحری در معیت مارکوپولو و دو کودک محبوب، گذارش به صحرای آریزونای امریکا افتاد و متوجه شد در قسمتی از این صحرای نیمه برهوت دو نوع مورچه زندگی می‌کنند که نوع اول روزها به جستجوی دانه و غذا می‌روند و نوع دوم، شب‌ها. مورچه‌های روزکار از کلهٔ سحر تا دم‌ غروب هرچه دانه هست از صحرا جمع می‌کنند و برای مورچه‌های شب‌کار که در همسایگی زندگی می‌کنند هیچ چیز باقی نمی‌گذارند. مورچه‌های بینوای شب هرچه بیشتر می‌گردند که بلکه دانه‌ای تخمکی چیزی پیدا کنند، کمتر می‌یابند.

   اگر تو جای مورچه‌های شب بودی چکار می‌کردی؟! می‌دانم چون انسان هستیم احتمالاً یکی از گزینه‌هایی که به ذهنمان می‌آمد حمله به لانهٔ مورچه‌های روز بود!، اما خوشبختانه مورچه‌های شب انسان‌تر از ما انسان‌ها هستند(عجب پارادوکسی!) و دست به این کار نمی‌زنند. اما کاری می‌کنند کارستان!

والی پنهانی



   محبوب خان که معرف حضور هستند، دوست مسلمان بنگلادشی‌ام. چند سالی است به استرالیا مهاجرت کرده و خیلی هم تنهاست. حتی با جامعهٔ بنگلادشی که در سیدنی هست ارتباط چندانی ندارد.

   مدتی پیش با هم صحبت می‌کردیم و از تنها بودنش می‌نالید. پرسیدم چرا با کسی دوست نمی‌شوی، گفت خودش خیلی مایل است اما رسم و رسوم خانوادگی و عرف اجتماعی بنگلادش پذیرای این موضوع نیست! گفتم: مگر از خانواده‌ات یا فک و فامیل کسی اینجا هست؟ گفت: نه.

   محض اطلاع، کشور بنگلادش همسایهٔ هندوستان است و فاصله‌اش با استرالیا حدود هفت هشت هزار کیلومتر!

   قدرت اتوریتگی جامعه بقدری زیاد است که بعد از مدتی که فرد آموخته‌اش شد، دیگر نیازی نیست جامعه به او دسترسی داشته باشد، ذهن و افکار خود فرد به نمایندگی از جامعه، همچون امیری بالای سر وجود معنوی اوست و فرد هر کجای دنیا هم که باشد ارزش‌ها و معیارهای اتوریته را با خودش حمل می‌کند و خودش امیر و دستوردهنده و راهبرندهٔ وجود خودش است.

   بگمانم مولانا جلال‌الدین هم در مصرع دوم این بیت نظر به چنین موضوعی داشته باشد که می‌گوید:

پس رو و صامت شو و خاموش باش            از وجود خويش والی كم تراش

   ما خودمان هم والی، امیر و نمایندهٔ ارزش‌های جامعه‌مان هستیم و هم در عین حال بنده و توسری‌خور این والی. احساس اسارت می‌کنیم و میل به آزادی داریم، اما خودمان با گرز بالای سر خودمان ایستاده‌ایم و زندگی و روانمان را خاک‌برسر می‌کنیم!




 

الفاتحه!



   کنار درب کلاس ایستاده‌ام و با دوستی گرم صحبتیم. دو نفر کمی آنطرف‌تر دارند سلام علیک می‌کنند و دختربچه‌ای همراه یکی از آنهاست.

   من یک گوش به دوستم دارم و گوش دیگر به فضولی و شنیدن حرف‌های آن دو نفر:

   - به به، کاترین جان چند سالشه؟

   - شش سال. می‌خواد جولی گیلارد بشه.

   - جدی؟! به به! آفرین!

   - چرا که نه؟ می‌تونه.

 چشمان کودک گرد و باز و نگاهش مبهوت و متوجه رفتار بزرگترهاست.


نثار شادی روح کاترین، رحم الله من یقراء الفاتحه مع الصلوات!

--
(جولی گیلارد نخست وزیر یا همان رئیس دولت استرالیاست.)

بفرمائید!



   پیش پای شما با آقای مصفا صحبت می‌کردم و سراغ کاری احیاناً تازه از ایشان می‌گرفتم، نوشته‌ای، مقاله‌ای، کتابی یا حتی برگزاری جلسه‌ای و صحبتی.

   می‌گوید: ما را نیمکت‌نشین کرده‌اند!

(اصطلاح "نیمکت‌نشین" به فوتبالیست‌هائی گفته می‌شود که آنها را بزور از بازی در زمین بازداشته‌اند.)

آخر نگویی تا کجا؟


 

   کسانیکه در ساحل‌اند موج‌های کوچک را تجربه می‌کنند.

   کسانیکه وسط دریا هستند موج و دریا معنای دیگری برایشان دارد.

   و ...

یادداشت یک دوست


 

   دوست عزیزم سید مهدی یادداشتی بر گفتگویی که در مطلب قبل منتشر کردم نوشته‌ است و ارسال کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید. قبل از اینکه بسراغ متن ایشان برویم، من یکی دو نکته را عرض کنم.

   در مورد بعضی مطالبی که در این سایت نوشته‌ام، بتدریج اگر عمری و فرصتی باشد بیشتر توضیح خواهم داد، مانند جملهٔ مجمل و قصار و البته گوهرباری(!) که دربارهٔ ازدواج نوشته بودم. از برخی نظرهای دوستان فهمیده‌ام ظاهراً بعضی‌ها منظورم را متوجه نشده‌اند و چیز دیگری برداشت کرده‌اند. خلاصه اینکه اینطور نمی‌خواهم باشد که این حرف‌ها مشمول "بنداز و در رو" باشند. لذا سر فرصت بیشتر خواهم نوشت.

   در مورد مطلب قبلی (با عنوان "بنیـش") این را بگویم: همانطور که در ابتدای آن یادداشت نوشتم، این بحث من حیث المجموع قابل توجه بود. نمی‌دانم چرا بعضی‌ها در نظرهاشان طوری صحبت می‌کنند که گویا من کل حرف‌های آن برنامه را زیر سئوال برده‌ام و قصد تخطئه داشته‌ام. بنده دو سه نکته از آن صحبت را مشخص کردم و درباره‌اش مطالبی گفتم. حال اگر دوستی می‌خواهد حرف بنده را نقد کند یا چیزی در مورد آن نکاتی که نوشتم بگوید، دقیقاً و مشخصاً دربارهٔ نکاتی که گفتم صحبت کند و آنها را به چالش بکشد. کلی حرف زدن مبهم است.

   نکتهٔ سوم و آخر اینکه من وقتی در ایران بودم گاهی برای تأمل روی موضوعی دست می‌داد یکی دو هفته و گاهی بیشتر، از همه چیز منقطع می‌شدم و بدون خواب و خوراک درست‌حسابی شب و روز بهم پیوسته روی آن موضوع عمیق می‌شدم. بدبختانه اینجا این موهبت را از دست داده‌ام. مثلاً مدتی در مورد موضوع ارتباط بعضی مطالبی که در فیزیک کوانتوم آمده با بعضی مطالب در عرفان و خودشناسی و ابیاتی از مثنوی مولانا تأمل می‌کردم و محتوای نسبتاً جالبی دریافته بودم اما نتوانستم آنها را روی کاغذ بیاورم و در حد فایل‌هایی صوتی کوتاه و تکه‌تکهٔ نت‌برداری شده بروی گوشی مبایلم باقی مانده‌اند. الآن هم که گاهی می‌خواهم برگردم به همان موضوع، بدلایلی این فرصت از من گرفته شده است. چرا که بررسی موضوع مذکور نیاز به تأمل عمیق بدون انقطاع دارد. این سخن را بیشتر خطاب به دوستانی (از جمله سید مهدی و امین عزیز) عرض می‌کنم که مدتهاست قول پرداختن به این موضوع را بایشان داده‌ام و نشده است به آن وفا کنم.

   خوب، بعد از ذکر این چند نکته، یادداشت سید مهدی عزیز را بخوانیم با این توضیح که این یادداشت نظر ایشان است و اگر دوستان دیگر هم صحبتی در این زمینه دارند، بنویسند تا تضارب آرایی شود. ضمناً سید مهدی کتابی هم نوشته‌اند با عنوان "رابطهٔ انسان و جهان هستی" که قریب‌الانتشار است.

بَنیـش



   مدتی پیش گفتگویی را بروی سایت یوتیوب دیدم که در برنامه‌ای تلوزیونی از فیزیکدانی دعوت به صحبت دربارهٔ "وجود و عدم وجود خدا و نقش و تاثیر خدا بر جهان" کرده بودند. در جمع بحث خوبی بود.

   در این یادداشت قصد دارم برخی از نکاتی که ضمن گوش دادن به این گفتگو به فکرم رسید را بنویسم. لذا شاید بهتر باشد اگر مایل باشی، قبل از خواندن ادامهٔ این یادداشت، این گفتگوی حدوداً یک‌ساعته را ببینی یا بشنوی. بگمانم ارزشش را داشته باشد.

مجمل!



   گمان نکنم "ازدواج کردن" جز برای بچه‌دار شدن وجه‌ خردمندانهٔ دیگری داشته باشد.
  

پارس درون



 
   یکی از همسایه‌ها بتازگی سگی بخانه‌اش آورده که پارس کردنش قطع نمی‌شود. چند ساعتی است یکریز در حال سر و صداست و همین الآن هم که دارم این یادداشت را می‌نویسم صدایش در گوشم است.

   با خودم فکر کردم آیا ما آنگونه که به صداهای بیرونی توجه می‌کنیم، به آنچه درونمان هم می‌گذرد توجه داریم؟ متوجه ناهنجاری آزاردهنده و خورندهٔ روان‌مان هم هستیم؟

کی!؟

  
 
   می‌گویند ترانه‌ها تجلی حرف دل مردم است، بخصوص ترانه‌هایی که محبوب می‌شوند و باصطلاح گل می‌کنند. بگمانم درست می‌گویند. هم ملودی‌های ترانه‌ها بنوعی نشان‌دهندهٔ وضعیت روحی کلیت جامعه است و هم اشعاری که در دوره‌ای بخصوص مورد توجه و رویکرد مردم قرار می‌گیرند.

   دیروز بحسب اتفاق ترانه‌هایی بگوشم خورد که در کودکی در محیط خانه‌مان پخش می‌شد. مادر و دایی‌ها این ترانه‌ها را گوش می‌دادند. سوای sensation نوستالژیک خاص خودش، موضوعی بنظرم رسید. اول این ترانه را گوش کن:



.: دانلود مستقیم فایل صوتی :.


   "یاد قدیم‌ها بخیر"، "قدیم‌ها چقدر خوب بود"، "قدیم‌ها مردم چقدر باصفا بودند، با هم خوب و مهربان بودند" و  نظیر این جملات را همهٔ ما امروز‌ها هم می‌گوییم و می‌شنویم. برایم جالب است که قدیم‌ها هم آه و افسوس قدیم‌ترها را می‌خورده‌اند! همانطور که دوست عزیزی دیروز می‌گفت، ظاهراً تا بوده همینطور بوده و ما خبر نداشته‌ایم.

   جداً‌ که حکایتی‌ است زندگی آدمیزاد! در گذشته حسرت گذشته‌ترها را می‌خورده‌ایم و الآن هم حسرت گذشته را و فردا هم لابد حسرت امروز را! از طرف دیگر هم مجذوب حرف‌ها و وعده‌های سیاستمداران و اصلاً‌ وعده‌های خودمان دربارهٔ آیندهٔ بهتر هستیم. امید به آینده و اینکه "آدم به امید زنده است" و اینجور حرف‌های... چی بگم والله!

   فقط نمی‌دانم کی قرار است ما آدم‌ها زندگی کنیم!
 

چند خبر




  عرض شود که خیلی از ایمیل‌هایی که دریافت می‌کنم سئوالاتی مشترک و یا شبیه به هم هستند. در این یادداشت سعی می‌کنم تیتروار به اینگونه ایمیل‌ها جوابی دهم و همینطور چند خبری هم حول و حوش جلسات آنلاین عرض کنم. اگر به تک تک ایمیل‌های دوستان نمی‌توانم پاسخ دهم، مثل همیشه معذورم.

۱. در رابطه با برنامهٔ دوچرخه‌سواری سال آینده در اروپا به مدیریت آقا رضا که قبلاً هم مطلبی نوشته بودم(اینجـا)، ایشان ایمیلی  همراه با فایل pdf فرستاده‌ است. در این ایمیل اینطور نوشته‌اند: "خیلی‌ها درباره لوازم مورد نیاز برای این سفر پرسیده‌اند و به همین دلیل بنده لیست کوچکی با لوازمی که به فکرم می‌رسید رو نوشته‌ام". فایل pdf  مورد نظر را از اینجـا می‌توانید دریافت کنید.

۲. آقا رضا چند بخش دیگر از کتاب "شادمانی خلاق" جیدو کریشنامورتی را خوانده‌اند و بتازگی روی سایت کتاب‌های صوتی خودشناسی قرار داده شده است. توصیه می‌کنم این کتاب صوتی را گوش کنید. اینجـا.

۳. دوست عزیزم جناب منصور بنانی که مدتی هم برنامه‌های شرح مثنوی در جلسات آنلاین داشتند، شروع به وبلاگ‌نویسی کرده‌اند. با مراجعه به این آدرس می‌توانید مطالب ایشان را بخوانید و عضو وبلاگشان شوید. ایشان قول داده است بزودی مطالب جالبی در مورد "خنده" ارائه کنند.

۴. سید مهدی عزیز مطلبی کوتاه دربارهٔ "سمفونی مولانا ساخته هوشنگ کامکار با صدای علیرضا قربانی و اجرای ارکستر سمفونی جوانان شهر دوسلدرف آلمان براساس یکی از غزلیات مولانا" نوشته‌اند و ارسال کرده‌اند. این مطلب را از این لینـک می‌توانید دریافت کرده و بخوانید.

۵. دوستانی که سئوالاتشان را در یادداشت "زلف پریشان" مطرح نکرده بودم، بزودی یا در همینجا خواهم نوشت یا در جلسهٔ آنلاین شماره ۱۳۸ (دو هفته بعد) جواب خواهم داد. مطمئن باشند فراموش نکرده‌ام!

۶. به پیشنهاد هومن عزیز می‌خواهیم فهرست موضوعی از جلسات شرح مثنوی و همینطور صحبتهای آقای مصفا تهیه کنیم. فعلاً در حال آماده‌سازی برنامه‌ای برای این کار هستیم. اما عجالتاً هر کس در حال گوش دادن به فایل‌های صوتی است، می‌تواند بکمک قلمی و کاغذی موضوعاتی را که در فایل صوتی در حال گوش دادنش مطرح می‌شود را بنویسد و برای من ایمیل کند. مثلاً اینطور: زیرکی – ۱۸ – masnaw15b  (یعنی موضوع "زیرکی" در دقیقهٔ ۱۸ فایل صوتی masnawi15b ). به اینصورت با همکاری همگی، پس از مدتی می‌توانیم فهرست خوبی از موضوعات مطرح شده داشته باشیم.

۷. دوستانی که ایمیل می‌دهند و درخواست  CDهای آرشیو جلسات شرح مثنوی را می‌کنند، همانطور که در خبرنامه‌ها هم آمده (و دقت نمی‌فرمایید!)، تا اطلاع بعدی CD ها را نمی‌توانیم در اختیار قرار دهیم. اما تمامی فایل‌ها را می‌توانید از صفحهٔ آرشیو دانلود کنید.

۸. دوستانی که دربارهٔ کتاب‌های آقای مصفا سئوال می‌پرسند، همانطور که در سایت ایشان هم اعلام شده تا اطلاع بعدی فروش این کتاب‌ها متوقف شده است. اما می‌توانید از سایت کتاب‌های صوتی خودشناسی آنها را دریافت کنید. لینک این سایت در قسمت پیوندها (بالای صفحه، سمت راست) آمده است.

   جدید: بعد از نوشتن این یادداشت، امین عزیز در آلمان اطلاع داد که تألیفات محمدجعفر مصفا را از این آدرس توانسته است تهیه کند: 
Aida Orient books
Universitätsstr.89
D- 44789 Bochum
Tel: +49-0234-9704804
Fax:+49-0234-9704803
E-Mail: aidabook@freenet.de
   دوستانی که در آلمان هستند می‌توانند از این طریق اقدام کنند.
 
   همچنین همانطور که در جلسهٔ ۱۳۷ اعلام کردم دوستان خارج از ایران که در شهر و کشور محل سکونتشان کتابفروشی دارند می‌توانند با بنده تماس بگیرند تا برای ارسال کتاب‌های محمدجعفر مصفا از ایران هماهنگ کنیم.

۹. دوستانی که دربارهٔ غزل شماره ۱۳۱۶ مولانا، "رو رو که نئی عاشق.."، و معنی "میمک" و "دالک" پرسیده‌اند، این غزل در جلسهٔ آنلاین پس‌فردا شرح خواهد شد، جلسهٔ شمارهٔ ۱۳۷.

۱٠. دوستانی که جلسات شرح مثنوی را یک خط در میان گوش کرده‌اند و یا از جلسات اخیر همراه شده‌اند، مکرراً  و مؤکداً عرض می‌کنم که حتماً فایل‌ها را از ابتدا گوش کنید. صحبتها طوری تنظیم شده‌اند که سئوالاتی که در این راه برایتان پیش می‌آید بمرور و طبق توالی و روال جلسات، مطرح شده‌اند و دربارهٔ آنها صحبت شده است. بسیاری از داستان‌ها و مطرح کردن آنها در حقیقت پاسخ به همین سئوالاتی است که برای فرد طی خودشناسی پیش می‌آید.

والسلام.

"عشق"



 
ملا نصرالدین از شخص زشت‌رویی پرسید: "اسمت چیست؟"

آن شخص گفت: "آدم."

ملا گفت: "خدا پدرش را بیامرزد که این اسم را روی تو گذاشت. وگرنه با این قیافه از کجا می‌فهمیدیم که تو آدمی؟"