و اما ناقلان اخبار و راوایان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار چنین حکایت کنند که روزی سندباد بحری در معیت مارکوپولو و دو کودک محبوب، گذارش به صحرای آریزونای امریکا افتاد و متوجه شد در قسمتی از این صحرای نیمه برهوت دو نوع مورچه زندگی میکنند که نوع اول روزها به جستجوی دانه و غذا میروند و نوع دوم، شبها. مورچههای روزکار از کلهٔ سحر تا دم غروب هرچه دانه هست از صحرا جمع میکنند و برای مورچههای شبکار که در همسایگی زندگی میکنند هیچ چیز باقی نمیگذارند. مورچههای بینوای شب هرچه بیشتر میگردند که بلکه دانهای تخمکی چیزی پیدا کنند، کمتر مییابند.
اگر تو جای مورچههای شب بودی چکار میکردی؟! میدانم چون انسان هستیم احتمالاً یکی از گزینههایی که به ذهنمان میآمد حمله به لانهٔ مورچههای روز بود!، اما خوشبختانه مورچههای شب انسانتر از ما انسانها هستند(عجب پارادوکسی!) و دست به این کار نمیزنند. اما کاری میکنند کارستان!
لطفاً قبل از خواندن ادامهٔ متن، کمی فکر کن ببین چه راهی برای حل این مسئله بنظرت میرسد. یکبار دیگر مسئله را بگویم: عدهای در طول روز همهٔ غذاها را از صحرا جمع کردهاند و ما که در شب باید غذا جمع کنیم، با بیابان بیدانه روبروئیم و هیچ چیز پیدا نمیکنیم. چارهای باید اندیشید. چه تدبیری داری ای انسان! مگر نه اینکه فکر میکنی یگانهٔ خلقت هستی و بهرهٔ هوشیات از همهٔ موجودات بیشتر است؟! این گوی و این میدان!
باز که داری ادامهٔ این متن را میخوانی! نمیخواهی کمی فکر کنی؟!
خوب! پاسخ را در ویدیوی زیر میتوانی ببینی:
بگمانم انسان از وقتی بزرگترین مسئلهاش "انسان" میشود یعنی ارتباط و تعامل با همنوعش بصورت یک مسئله و چالش برایش درمیآید، دیگر نسبت به دیدن واقعیتهای اطراف خودش نابینا میشود و توجهی به آنها ندارد. ثقل توجهش فقط انسانها و بازیهای آنها میشود، اینکه قوانین بازی چیست، چگونه در این بازیها شرکت کند، کجا جاخالی بدهد، کجا بل بگیرد و احساس پیروزی کند و غیره. خلاصه اینکه با اینهمه زیبایی و شگفتی دنیا و طبیعت، ناخودآگاه غریبه میشود. طبیعت، حیوانات، علم، روابط و قوانین عالم اگر هم اهمیتی برایش داشته باشد از آنرو است که پرداختن به آنها نقشی در ساختار شخصیت پنداریاش دارد. مثلاً من میروم علم میخوانم برای اینکه پشت مدرک و منصبم احساس گرمی و ثبات شخصیت کنم.
اما ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از اینهمه زیبایی. واقعاً پیبردن به قدرت چارهاندیشی این مورچهها جذاب و ارضاءکننده است یا اینکه من ذهنم را جر بدهم تا به تو پز دانش مثنویام را بدهم؟
بگذریم - البته فعلاً!
قبلاً در یکی از جلسات آنلاین شرح مثنوی کمی دربارهٔ Animal intelligence صحبت کرده بودیم، البته خیلی کم. یک نمونه را هم دیدیم، کلاغی که میخواست گردوی سختی را بشکند. و نهایتاً از روش بدیعی استفاده کرد. (اینجـا ببینید. و دوستان داخل ایران از این لینک مستقیم دانلود کنند.)
اخیراً رفته بودم دندانپزشکی و وقتی نشسته بودم تا نوبتم شود مقالهای با عنوان Inside Animal Minds خواندم از مجلهٔ معروف National geographic. البته طبق یک عادت زشت دیرین (که ظاهراً بهبودیپذیر هم نیست)، چون دیدم آن مجله مقالات جالب دیگری هم درباره حیوانات دارد، با خودم بخانه آوردمش و ضرر نکردم! (دندانپزشک ضرر کرد!) این مقاله را اگر پیدا کردی، در این مورد بخوانی بد نیست.
بله، عرض میکردم. بجز آن کلاغ گردوشکن، موارد جالب دیگری هم اخیراً دیدهام، مانند: در بخش اورانگوتانهای باغوحشی شبها مقداری غذا از یخچال اصلی نگهداری غذاها دزدیده میشد. هیچکس نمیدانست کار کیست. حدس زدند کار اورانگوتانها باشد و آنها کلید را دزدیده باشند. اما کلید قفل قفسها گم نشده بود. داخل قفسها و همهجا را بدقت گشتند اما هیچ اثری از هیچ کلید دیگری هم پیدا نکردند. دزدی هم هر شب انجام میشد و مقداری از غذاها کم میشد.
نهایتاً مستأصل شدند و تصمیم گرفتند دوربین کار بگذارند ببینند کار کیست. فکر میکنید کار که بود؟ یکی از اورانگوتانها خودش با پلاستیکهایی که بهشان میدهند بازی کنند، کلیدی ساخته بود و قفل در را باز میکرد و پاتک به یخچال میزد و برمیگشت در را قفل میکرد و کلید را زیر زبانش پنهان میکرد! (چیزی شبیه همان کاری که رفیق پاپیون برای نگه داشتن پول در زندان میکرد، البته با اختلاف مکان.)
نمونهٔ جالب دیگر، ماجرای حقه زدن در حیوانات است. بنظر تو حیوانات هم مثل انسان میتوانند سر هم کلاه بگذارند؟ فیلمی را دیدم(یادم نیست کجا، هر کس پیدایش کرد بگوید) که در آن، گروهی پرنده را نشان میداد که روی زمینی خیس، کرم پیدا میکردند و میخوردند. هر از گاهی یک گربهای، سگی از آنطرف میگذشت و یکی از پرندهها با صدای خاصی که معلوم بود مخصوص اعلام خطر است به بقیه خبر میداد و همه میپریدند روی درختها. دوباره که وضعیت سفید میشد، برمیگشتند به کرم پیدا کردن و خوردن.
یکروز کمبود کرم بود و بسختی پیدا میشد. یکی از پرندهها در یک لحظه چشمش به کرمی افتاد. فاصلهاش تا کرم زیاد بود و احتمال این بود که پرندهای زودتر از او کرم را شکار کند. فکر میکنید چه کرد؟ این دیگر جوابش آسانست، فکر نکن خیلی زرنگی! من با این تعریف کردنم جواب رو جلوجلو گفتهام! بله، پرنده زود همان صدای مخصوص آژیر قرمز را درآورد و همه فرار کردند بالای درخت. او هم با خیال راحت رفت کرمش را نوشجان کرد!
نمونههای جالب زیادی هست که البته کلاغها سهم زیادی در آن دارند. ویدیوی کلاغی که غذایش را در داخل سطل کوچک دستهداری گذاشتهاند و سطل را داخل محفظهٔ شیشهای بلند، و راه حلی که میاندیشد برای رسیدن به غذا. (ویدیو را اینجـا ببینید. دوستان داخل ایران از این لینک مستقیم دانلود کنند.) یا اگر Cockatoo escaping cage را در سایت YouTube.com جستجو کنید، ویدیوی طوطیئی محبوس در قفس را میبینید که چطور خودش را آزاد میکند.
اما این نمونهٔ آخری را هم بگویم که نمیشود از آن گذشت. کلاغی را نشان میدهد که میخواهد کرم چاق و چله و دارای دهان گازانبری که در درخت جا خوش کرده و بیرون نمیآید را بخورد. کرم بخوبی میداند که اگر بیرون بیاید، کلاغ او را میخورد. کلاغ هم هرچه نوکش را در سوراخ درخت فرو میکند، دستش(یعنی نوکش) به کرم نمیرسد.
میرود قطعهای چوب که محکم است و میله مانند، پیدا میکند. به نوکش میگیرد و در سوراخ درخت میکند. حالا میله بخوبی به کرم میرسد اما مشکل اینست که کرم هوشیار است و جاخالی میدهد! از طرفی اگر کرم با دهان گازانبریاش موفق شود کلاغ را گاز بگیرد، ممکن است به کلاغ آسیب جدی برساند. حالا بگو کلاغ چکار کند!
هر کس توانست ویدیوی این را هم پیدا کند، خبر دهد تا بگذاریم اینجا. کلاغ با نوک آن چوب یا میله شروع میکند به اذیت کردن کرم. آنقدر او را اذیت میکند و تحریک میکند تا کرم نوک میله را گاز بگیرد و در یک لحظه کلاغ میله را بیرون میکشد و کرم چاقالوی عصبی را یک لقمهٔ چپ میکند!
سوای جذاب بودن هوشمندی حیوانات برایم، این موضوع را میخواهم بگویم که ما انسانها هم موجوداتی هستیم مانند همینها. فقط در هر موجودی بعضی خصلتها قویتر است و در بعضی ضعیفتر. سگ بویایی بسیار قویئی دارد، عقاب بینایی، و انسان قدرت تفکر. تازه در بعضی موارد از حیوانات هم خرافیتریم!(این ویدیو را که کیمیای عزیز فرستاده، اینجا ببینید. دوستان داخل ایران از این لینک مستقیم دانلود کنند) ما آنچنان که فکر میکنیم هم اشرف مخلوقات نیستیم. یکی هستیم از میان میلیونها موجود دیگر.
لذا یکی از لمهایی که باعث میشود من انسان خودم را تافتهٔ جدابافته از دیگر موجودات ندانم، اینست که ما به خودمان به چشمی نگاه کنیم که به حیوانات نگاه میکنیم. خودم و دیگران را همانطور و با همان نگاهی ببینم که یک حیوان مثل گربه و اسب و پرنده را میبینم. حالا میدانم بعضیها از سر قضاوت زودهنگام میگویند: "ای بابا، ما قرار است برویم بالا بسمت فرشته شدن، حالا تو میگویی همدیگر را حیوان ببینیم؟!" اما اگر زبانم لال کسی اینطور زود قضاوت کند، یعنی حرف را نگرفته است. آن چیز دیگری است و این حرف چیزی دیگر.
ببین، من فرقم با آن سگی که در کوچهها میگردد و جای درستی برای خوابیدن ندارد و شکمش گرسنه است، چیست؟ هر دوی ما موجودی هستیم در دنیا و فرقی با هم نداریم. اصلاً بگذار دو تا انسان را بگویم. فرق آن زن یا مردی که در مثلاً هندوستان کنار کوچه خوابیده و گرسنه هم هست، با من چیست؟ هیچی، هیچ فرقی نداریم. حالا همین رو تعمیم بده به حیوانات. یعنی یک نگاه عام و کلینگر به خودمان، به انسان داشته باشیم. خدا میداند در این کلینگری و سادهگی چقدر زیبائی هست. در عین حال، این باعث میشود اینقدر سفت خودمان و زندگی را نگیریم.
همانطور که الان عدهٔ بسیار زیادی در هزار جای دنیا در شرایط بدی زندگی میکنند، بسادگی ممکن بود من جای یکی از آنها باشم. اینطور نیست؟ من هم یک موجودی هستم از میلیاردها موجود دیگر روی این سیاره و این دنیای بزرگ که میگویند قطرش از هزار کیلومتر هم بیشتر است!
بنابراین، اینکه منِ انسان، محور هستی هستم و اینقدر خودم(خودم بلحاظ اینکه انسان هستم) را مهم میدانم، عاقلانه نیست.
۱۸ نظر:
حکایت دردانه
دردانه ، نامی از سر غرور برای همچو زبون قطره ای نیست
حکایت دردانه چیز دیگریست
دردانه ، نه به معنای در خور عزت است
بل به معنای عزیز کرده و لوس
و در این حکایت اگر قطره را مظهر انسان بدانیم و نه انسان متعالی
نام دردانه ، تنها از سر ناسپاسی قطره است و بس
همچو طفلی که بعد از سالیانی نازایی متولد میشود
و پدر و مادر او را عزیزتر دارند
و هر آنچه را که او بخواهد برای رضای او فراهم کنند
و خدا ، تنها ، فرشته ها را داشت و بس
که اطاعت امر می کردند بی چون و چرا
و قطره بعد از مدتها آفریده شد
با کوهی از غرور
و نور چشم آن سرور ، آن مطلق ، آن بی نهایت شد
فرمان داده شد که بر قطره سجده کنند ملائک
و قطره مغرورتر شد
و قطره عزت یافت از مهری که بدو نثار می شد
و قطره از خود بیخود شد
و قطره بی آنکه خود بداند تر و خشک می شد
او مهیا شده به نعمتهای بی انتها بود
همه مامور رفاه این دردانه شدند
قلب باید بی وقفه می طپید
تا به انتهایی ترین سلولهای قطره آب و دون رساند
دو چشم بینا ، تا قطره بر جهان نظاره کند
دو گوش شنوا که نغمه های دل انگیز حیات را بشنود
دستهایی که با آن لمس کند آنچه مایه آرام جان اوست
پاهایی که او را به سوی آرزوهایش ببرند
چه بگویم از تنفس و گوارش و ماهیچه و استخوان و اعصاب
خون و پوست و تکلم که تمامی ندارند آنها
که به قطره بیش از آنچه سزاوار بود داده شد
و قطره به داشتن آنها عادت کرد
همچو ماهی که دیگر دریا را نمی بیند
قطره ناسپاس شد
قطره دیگر نمی دید آنچه دارد
قطره هر روز بیشتر می خواست
به قطره معدنهای جواهرات داده شد ، که نمی دید
و تکه ای جواهر می خواست تا به گردن آویزد
به قطره نعمت هم جواری با ملائک داده شد
اما او با شیطان هم صحبت می شد
به قطره بیکران طبیعت رایگان داده شد تا بنگرد و حیرت کند
اما به تماشای لهو و لعب می پرداخت و از خود بیخود می شد
به قطره توان برنامه ریزی داده شد
اما او منتظر ماند تا برنامه هایی را به خوردش بدهند
به قطره شهامت مبارزه با آنچه نمی خواهد داده شد
اما او می خواست با سازش خود در پناه ترس آرام گیرد
به قطره از دریا گفته شد
اما او به کوزه ای آب قانع شد
گنجی از پاسخها در درون جان قطره نهاده شد
اما او برای هر پرسش ، به بیگانه می شتافت
جانانه ترین یار در درون او مسکن داده شد
اما قطره هیچگاه پا به منزل او نگذاشت
و این دردانه ثابت کرد که :
انسان در زیانکاریست ( ان الانسان لفی خسر)
وای قطره چه می نالد از ساعتی درد و رنج
چه بر اقبال دشنام می دهد اگر ذره ای به دلخواهش نباشد
چه بد عادت شده این دردانه
چه ناسپاس
چه در خسران
باورم نمی شود نامی برازنده تر از دردانه ، برای قطره ناسپاس باشد
وای آنهمه سخاوت بیکران که به پای او ریخته است
وای قطره دردانه
مظهر انسان ناسپاس
و دردانه ، خدا را حیران کرد با ناسپاسی خود
ونیز سرافکنده ساخت او را در پیش ملائک
ویدیوها برام باز نشد . فیلتر بودند ...
وای این پست دلم رو خنک کرد .....
کاش بتونیم ، اول یه حیوون باشیم بعد بخواهیم خودمون رو آراسته به درجات علم و ثروت و منصب بکنیم ....
انسان کسر شان اش می شه بهش بگن " حیوان "
ولی اگه از دید " حیوونها " بتونیم نگاه کنیم ،
شاید متوجه شیم که " حیون " با دیدن صفات اکتسابی برخی انسانها و خیلی از انسانها ، کسر شانش باید بشه بهش بگن " انسان " ....
وای چی گفتم خدا اااااا!!!!....
برم یه بار دیگه بخونم خودم ....
و در مورد Animal intelligence ، خیلی جاالب بود برام مخصوصا کلید درست کردن اورانگوتان ....
سلام
خود را عزیز دوردانه دانستن یعنی جدائی، احولیت!!!
در من و ما سخت کرده ستی دو دست
هست این جملهء خرابی از دو هست
ممنون
هزارکیلومتر؟
مجله .....؟!
عزیزدردانه ...یا دردانه هستی؟
جالب است من هم سالهاست به این حالت مبتلا هستم چند روز پیش توی قصابی وقتی قصاب با جدیدیت مشغول شکستن استخوانها بود حس بدی داشتم از ترس و زندان ......... و اینکه اگه ما آدمها را هم میخوردیم سر در اینجا نوشته بود آدم فروشی خان بابا (اسم قصابی خان باباست )...
برای پاسخ دادن میبایستی مورچه بود آن موقع پاسخ راحت بود ، اما من به یک نکته جالب رسیدم توجه میکنید مورچه های شبرو متوسل به ترفندی می شوند که از دید ما انسانها نامردیه و میبینیم این کار را فقط برای رفع نیاز انجام میدهند یا در مراحل فجیعتر کشتن حیوانی یک حیوان دیگر را برای رفع نیاز غذایی ، میخواهم این نتیجه را بگیرم : آن کدام نبوغ ، حس انسانی، تمنا ، بارقه الهی ، نفخه ملکوتی ، خواهش دل ، میل به محبت یااحساس ترحم است که ما را وا میدارد خلاف آن عمل کنیم ؟؟ به نظر من " لطافت طبع " ، سر ریسمان این لطافت طبع را اگر بگیریم و بریم جلو احتمالا از این غار خودی و خود پرستی بیرون میآییم .
مهر و رقت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
فقط میدانم که هیچ حیوانی محض تفریح و خنده و ورزش آدم نمیکشد،آن هم با تفنگ و با وینچستر دوربین دار و با ماشین و با ساچمه و چهارپاره!
انسانیت را از حیوانات میتوان آموخت...
باسلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصرِ(1) إِنَّ الانسنَ لَفِي خُسرٍ(2) إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ تَوَاصوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ(3)
چهار رکن اصلی انسانیت که انسان را از حیوان تمیز می دهد ودر سوره ولعصر بدان اشاره شده:
۱.ایمان به خداوند(یاهراسمی که میگذاری)
۲.عمل صلح
۳.حقیقت جویی
۴.پیشه صبر(که جز باسکوت میسر میشود)
همین!
باسلام وعرض ادب واحترام
باز مرتضی میگه:
بدون ربط(یاباربط!!):
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا که فقط 12 کلمه است داستان زیر است که نویسندهاش مشخص نیست !
.
.
.
.
.
.
.
.خیله خب الان میگم
.
.
.
.
آخرين انسان زمين تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!!!!
در فیه مافیه مولانا در مقاله ای آدمیان را به سه گونه تقسیم بندی نموده که در ضمن آن مقایسه ای بین انسان و حیوان نیز انجام داده که عین مقاله در زیر آمده است:
خلق سه صنف اند: ملایکه اند، که ایشان همه عقل محضند؛ طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست، و نان و خورش و حیات است - چنانکه ماهی در آب، زندگی او از آب است و بستر و بالین او آبست - آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرد است و پاک است، پس چه منت اگر او شهوت نراند یا آرزوی هوا و نفس نکند؟ چون از اینها پاکست و اورا هیچ مجاهده نیست. و اگر طاعت کند، آن به حساب طاعت نگیرند چون طبعش آنست و بی آن نتوان بودن.
و یک صنف دیگر بهائمند، که ایشان شهوت محضند؛ عقل زاجر (منع کننده) ندارند؛ بر ایشان تکلیف نیست. ماند آدمی مسکین، که مرکب است از عقل و شهوت، نیمش فرشته و نیمش حیوان. نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهیش سوی آب می کشاند و مارش سوی خاک، در کشاکش و جنگ است
فرشته رست به علم و بهیمه رست به جهل؛ میان دو به تنازع بماند مردم زاد.
اکنون بعضی آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی مَلَک گشتند و نور محض گشتند؛ ایشان انبیا و اولیایند؛ از خوف و رجا رهیدند که: لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (همانا که دوستان خدا را هیچ هراس و اندوه نیست - یونس – 62). و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا بکلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در تنازع مانده اند، و آنها آن طایفه اند که ایشان را دراندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید می آید، و به رندگانی خویش راضی نیستند؛ اینها مؤمنانند. اولیا منتطر ایشانند که مؤمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند، و شیاطین نیز منتظرند که اورا را به اسفل السافلین سوی خود کشند.
ما می خواهیم و دیگران می خواهند؛
تا بخت که را بود، که را دارد دوست.
در مثنوی همین تقسیم سه گانه در شرح حدیثی از پیامبر اکرم آمده است:
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید:
یک گروه را جمله عقل و علم وجود،
آن فرشته است و نداند جز سجود؛
نیست اندر عنصرش حرص و هوا،
نور مطلق، زنده از عشق خدا.
یک گروه دیگر، از دانش تهی،
همچو حیوان از علف در فربهی؛
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت فارغ است و از شرف.
آن سوم، آن آدمیزاد و بشر،
از فرشته نیمی و نیمی زخر؛
نیم خر خود مایل سُفلی بود،
نیم دیگر مایل عُلوی شود.
تا کدامین غالب آید در نبرد،
زین دو گانه تا کدامین برد برد.
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند،
آدمی شکلند و سه امت شدند:
یک گروه مستغرق مطلق شده،
همچو عیسا با ملک ملحق شده؛
نقش آدم، لیک معنی جبرئیل،
رسته از خشم وهوا و قال و قیل.
قسم دیگر با خران ملحق شدند،
خشم محض و شهوت مطلق شدند.
ماند یک قسم دیگر در اجتهاد
نیم حیوان، نیم حی با رشاد
همچو مجنون در نتازع با شتر،
گه شتر چربید و گه مجنون حر.
میل مجنون پیش آن لیلی روان،
میل ناقه پس، پی کره دوان.
یک دم مجنون ز خود غافل شدی،
ناقه گردیدی و واپس آمدی.
آن که او باشد مراقب عقل بود؛
عقل را سودای لیلی در ربود.
لیک ناقه پس مراقب بود و چست،
چون بدیدی او مهار خویش سست،
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ،
رو سپس کردی به کره بی درنگ.
چون به خود باز آمدی، دیدی ز جا
کو سپس رفته است بس فرسنگها.
در سه روزه ره، بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها.
گفت: (( ای ناقه، چو هر دو عاشقیم،
ما دو عاشق همره نالا یقیم.))
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای،
تن ز عشق خار بن جون ناقه ای،
جان گشاید سوی بالا بالها،
در زده تن در زمین چنگالها
تنگ شد بر وی بیابان فراخ؛
خویشتن افکند اندر سنگلاخ.
سرنگون خود را ز اشتر در فکند،
گفت: ((سوزید ز غم تا چند چند؟))
ناقه (شتر ماده)
سلام
جناب پانویس ما نمی تونیم از ویدئو ها استفاده کنیم چون باز نمیشه خیلی از مطالب شما برایم مفهوم نمیشود و متاسفم میشه راهی پیدا کنید مثل برنامه 34 مثنوی که نشد که دانلود کنیم مرسی
به شهره و قطره و دوستان داخل ایران، متأسفانه سایت YouTube در ایران فیلتر شده است. لذا لینک مستقیم ویدیوی اصلی(مورچهها) و همینطور ویدیوهای دیگر را اضافه کردم.
میتوانید آنها را با راستکلیک کردن و انتخاب Save Target As دانلود کنید.
اگر باز هم مشکلی بود، لطفاً بگویید.
لم جالبی بود.من این هفته بکار خواهم گرفت.
این فیلم را هم ببینید خیلی جالبه. از کلاغهایی که گفتید
http://www.youtube.com/watch?v=F8L4KNrPEs0
اقای پانویس تشکر.
من ویدیوی کلاغ و کرم درخت راپیدا کردم
http://www.youtube.com/watch?v=xwVhrrDvwPM
با سبدی پر از تشکر از شما پانویس عزیز،
همون کار رو کردم ولی باز هم نشد .
اگه جز اورانگوتانها بودم یا جزو اون کلاغها ، شاید تا حالا تونسته بودم دانلودش کنم ....
لبخند .....
انقدر زیبا نبشته ای که یکهو نصف شبی هوس کردیم در وبلاگ خرابشده مان لینکت کنیم
بسيار جالب و شيرين بود!
ممنون غزيز
سلام
اینکه هر ساله عید قربان گوسفند ذبح میشه ، به نشانه ی کشتن نفس !!! ، و بطور کلی کشتن حیوانات برای تغذیه ، تو قرآن هم اومده که از چارپایان حلال تغذیه بشه ، خب چرا این اجازه به انسان داده شده که جان یه موجود دیگه رو بگیره (جمله اعتراضی هست!)
و کسی اگه دلیلش رو میدونه لطفا بگه ؟!
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.