بعضیها با لحن اعتراضی میگویند "چرا در تعالیم عرفانی موضوعات بارها و بارها تکرار میشود؟".
پدر بزرگم گوشش خیلی سنگین است و ما بچههایش باید حرفمان را چند بار آنهم با صدای بلند بگوئیم تا متوجه شود. خیلی وقتها هم که فکر میکند متوجه شده، متوجه نشده و در حقیقت آنچه خودش دوست داشته بشنود را شنیده است!
خیلی از ما هم دچار سنگینی گوش باطنیم. مطلبی را میشنویم، بگوشمان میخورد، یا در کتابی میخوانیم، اما گویی اصلاً نشنیدهایم و نخواندهایم و ندیدهایم. نمیدانم شده است(حتماً شده است!) که کتابی را دوباره بخوانی یا مطلبی را دوباره گوش کنی و متوجه شوی که دفعهٔ قبل که این مطلب را خوانده یا شنیده بودی، اصلاً متوجه فلان جمله یا جملات نشده بودی. مصلحت "هویت فکری" بسیاری جاها اقتضاء میکند انسان گوش فهمش سنگین شود، و حتی کر. حس باطنی که جای خود دارد!
ما بسیاری از حرفهای مولانا را هم با وجود چندین بار شنیدن و خواندن، باور کنید که هنوز نشنیدهایم، و مانند پدربزرگم، آنچه خودمان میخواستهایم را شنیدهایم و برداشت کردهایم. چرا که ما بیشتر بدنبال تأئید گرفتن برای دانستهها، افکار و عقاید خودمان هستیم تا دریافت حقیقت.
لذا علت تکرار موضوعات در عرفان، شاید همین باشد. "باشد کز آن میانه یکی کارگر شود".
پدر بزرگم گوشش خیلی سنگین است و ما بچههایش باید حرفمان را چند بار آنهم با صدای بلند بگوئیم تا متوجه شود. خیلی وقتها هم که فکر میکند متوجه شده، متوجه نشده و در حقیقت آنچه خودش دوست داشته بشنود را شنیده است!
خیلی از ما هم دچار سنگینی گوش باطنیم. مطلبی را میشنویم، بگوشمان میخورد، یا در کتابی میخوانیم، اما گویی اصلاً نشنیدهایم و نخواندهایم و ندیدهایم. نمیدانم شده است(حتماً شده است!) که کتابی را دوباره بخوانی یا مطلبی را دوباره گوش کنی و متوجه شوی که دفعهٔ قبل که این مطلب را خوانده یا شنیده بودی، اصلاً متوجه فلان جمله یا جملات نشده بودی. مصلحت "هویت فکری" بسیاری جاها اقتضاء میکند انسان گوش فهمش سنگین شود، و حتی کر. حس باطنی که جای خود دارد!
ما بسیاری از حرفهای مولانا را هم با وجود چندین بار شنیدن و خواندن، باور کنید که هنوز نشنیدهایم، و مانند پدربزرگم، آنچه خودمان میخواستهایم را شنیدهایم و برداشت کردهایم. چرا که ما بیشتر بدنبال تأئید گرفتن برای دانستهها، افکار و عقاید خودمان هستیم تا دریافت حقیقت.
لذا علت تکرار موضوعات در عرفان، شاید همین باشد. "باشد کز آن میانه یکی کارگر شود".
۱۵ نظر:
سلام
اقای پانویس طبق دستور شما هم فیلم ها رادانلود کردم ولی با هیچ برنامه ای باز نشد و دلم ماند پیششون در ضمن حرف شما کاملا صحیح است زیرا من وقتی مثنوی را دوباره گوش می کنم می فهمم که گوش فهمم چقدر کر بوده اینهم از ان مطالبی است که دریافت کرده بودم و شما مطرح کردید مرسی
فکری برای ما بکنید که بتوانیم فیلمها رو ببینیم تا حالا هیچ کدوم را ندیدیم
دوستی سفر حج داشت آمد و گفت "من" را حلال کن
گفتمش "من" میرود که بر نگردد؟
گفت چطور !؟
گفتمش پس بعد از احتجاج به کربلا رو و ترک سر کن
گفت: حسین گونه؟
گفتمش : حسین شرح حال ماست :
چون حسین که از حج فارغ شدی بسوی سحرای کربلایت رو, و چون شبانگاه رسیدی ,شب حادثه خلوت کن با یارانت (درون) چه دوستان و چه نسبه با همه اتمام حجت کن "ازهمه اومید ببریده تمام ** دوستان و خال و عم بابا و مام"
صبح عاشورا در دشت کربلا یکایک دوست و خال و عم به قتلگاه بفرست, و چون عباس پرچمدارت (مقام و منزل و اعتبارت) به قتلگاه فرستادی آنگاه است که کمر نفس شکسته بینی
وروی بر متاب که کار تمام است !خیر, هنوز عزیزترازعباس باقی اند , فرزند , کودک درون به قتلگاه بفرست .
وآنگاه که بی کس مانده ای اقامه ی نمازکن که تیرعشق حرمه سینه را بشکافت و فریاد برزنی
"رب اشرح لی صدری و یسرلی امری" و دریغ مکن ازخنجر شمر و سم اسبان .
کیف اصبحت ای رفیق باصفا ؟
انصاف هم خوب چیزیه؛ در طول این عمرمان اگر حساب دو دو تایی هم بکنیم بی نهایت حرف دنیایی و اهریمنانه به اندازه فاصله زمین تا خورشید شنیده ایم. حتی در طول 9 ماهی که شکم مامان تشریف داشتیم جز سخن اهریمنانه و خشمگنانه!! از آن ور دیوار به گوش ما نخورد و کمتر گذاشتند در تنهایی رحم سکوت محض را تجربه کنیم!!بعد از آنهم که هیچ کسی زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت و بمبارن وجود ما با افکار و گفتار و رفتار اهریمنانه، چنان فطرت ما را نشانه گرفت که نگو و نپرس. حالا مرد مؤمن کیست که روا ندارد بر ما آوارگان بمباران شده، سو سوی پچ پچی از دوست را از دور دستها!! بگذار شب و روز و هر لحظه سخنان تکراری دوست در گوش ما به ترنم آید شاید ترازوی عدالت و انصاف کمی تکان بخورد!!
به شهره،
من از این برنامه برای باز کردن فایلهای ویدیویی مذکور استفاده میکنم:
http://tinyurl.com/yn7osl
حجم کمی دارد.
اما اگر با برنامهء فوق هم موفق نشدید، از این برنامه که البته حجم بیشتری دارد، استفاده کنید:
http://tinyurl.com/grusq
به دوستانی که برای کامنت گذاشتن مشکل دارند:
سعی کنید برای استفاده از اینترنت از برنامهء Firefox استفاده کنید. هم سایتها را بهتر میبینید و سریعتر، و هم برای کامنت گذاشتن مشکلی برایتان پیش نمیآید.
این برنامه را از این لینک میتوانید دانلود و نصب کنید:
www.firefox.com
سلام اقاي پانويس
اگر ما نسبت به شرطي بودن خودمان اگاهي نداريم
پس نبايد دست به هيچ انتخابي بزنيم؟
اين ذهنيت ايجاد مي شود كه نكند وابستگي ما به امور فقط شكلش تغيير كند!
گاهي از خودم سوال مي كنم كه چرا روزي 5 ساعت با كامپيوتر كار مي كنم...و پشت بندش هزاران دليل قانع كننده براي خودم مي اورم...اين نشان دهنده اينست كه كه هنوز به درك و اگاهي حداقل در اين مورد نرسيدم؟
يا از ان بالاتر چرا در طول شبانه روز 6 ساعت مي خوابم؟
ايا خوابيدن شب هم يك نوع وابستگي است؟
و متعاقب ان شرطي شدن؟
ايا خود خوابيدن هم وسيله فرار است؟
در چه صورت خوابيدن مي تواند با اگاهي همراه شود؟
چه معيار و شاخصي براي اينكه بتوان تشخيص داد ما از وابستگي ها و شرطي شدن فاصله گرفتيم وجود دارد؟
به گمانم خود معيار و شاخص هويت فكري محسوب مي شود اينطور نيست؟
با توجه به پيچيدگي نفس يا خود
ايا اگاهي انسانها شخصي است؟
يعني هر انساني پازلي جداگانه است كه فقط و فقط به دست خودش تكميل مي شود؟
خود يا نفس من براي همه اين سوالات هزاران دليل اورده است اما چه كنم كه ترس انرا دارم كه اين دلايل جز دلخوشي كاذبي چيزي نباشد!
گفتگو و همهمه درونی بر پا نگهدارنده هویت مجعول درونیست و این هویت تا جایی که وسعت دارد از رسیدن هر خبری به من واقعی و ثابت جلوگیری میکند ، علاوه بر این به جرح و تعدیل شنیده ها بر اساس اصول خود می پردازد و اینگونه است که در عرفان بر اهمیت گوش شنوا تاکید شده و نه زبان گویا .
شاید فرقی باشد بین واژه شنیدن و " گوش دادن " .
ممنون از تکرارتون
با سلام و عرض ادب و احترام
بدون ربط!؟
یا باربط!؟
نمیدونم,ولی مرتضی میگه:
گفتم سخنی بگو که مرا مفید آید و او سکوت کرد.
و من هنوز گوش میدهم!
سلام
اقای پانویس خیلی ممنونم مشکل حل شد و تونستم همه ویدئو ها رو ببینم و از دعوت شما به دیدن این همه زیبایی تشکر میکنم.روزی یکی هم به من گفت میدونی مورچه ها هر دانه ای را که به لانه اشان می برند از وسط نصف می کنند که سبز نشه و یکی دیگه هم می گفت دموکراسی را از مورچه ها باید آموخت..خلاصه خیلی متشکرم خداوند یارتان باد
نوبادي يادش هست بعد از مدتي که با کتابها و حرفهاي مصفا و کريشنامورتي آشنا شده بود، يک خوابهاي عجيب قريبي ميديد. (ميدونيم ديگه، که خواب تجلي آنچه در اعماق ذهن و روان ما ميگذرد است.) مثلاً خواب ميديد که در يک درياي بسيار بزرگ داره شنا ميکنه، و هيچ احساس خطري هم نميکنه. ناگهان حس ميکنه که يک موجودي گويا مدتهاست که در کنار اون داره شنا و حرکت ميکنه و تا حالا متوجهش نشده بوده. اين موجود فوقالعاده هم عظيم، بزرگ و سياه است – مثلاً قد ده تا نهنگ غولآسا – و چشمهاي بسيار بزرگ و درشتي هم داره. نوبادي احساس ميکرد که اي بابا اين موجود از خيلي وقت پيشها که من شروع به شنا در اين دريا کردهام، داشته همراه من شنا ميکرده و من خودم متوجهش نبودم! و وقتي ميفهمه که همچين موجودي در کنارش هست، وحشت عجيبي ميکنه. هيچوقت اون وحشت عجيب و عميق در آن خواب از ياد نوبادي نميره.
همونطور هم که خيلي از ماها که کتابهاي مصفا رو خوندهايم هم تجربه کردهايم، "هويتفکري" گويي مدتها است که ما گرفتارش بودهايم و فقط بهش آگاه نبودهايم، و از وجودش(وجود پندارياش) اطلاع نداشتهايم. اون رو نميديدهايم. اما حالا متوجهش شدهايم. و فهميدهايم که اي دل غافل اين نهنگ سياه غولآساي زشت و خطرناک مدتهاست که در درياي زندگي همراه من داشته شنا ميکرده. و اينجاست که دچار شُک ميشيم. همين شُکي که محمد هم ازش ميگه. و اينجاست که ذهن آگاهشده از اين موضوع، که ترس هم اون رو فراگرفتتش، ميگرده دنبال راه فرار، راه تخدير، يه راهي براي مواجه نشدن با اين واقعيت. باز نوبادي يادشه که تو اون مدت – که شديداً هم بهم ريخته بود – ميل بسيار زيادي به سرگرم شدن(تخدير کردن خود) و مشغول کردن ذهنش داشت و نميخواست با اين نهنگ روبرو بشه. (ديگه اسم اينهمه سرگرمي امروزي رو نميآرم. خودت بهتر ميدوني.)
خب، تا اينجا مسئله باز شد(اميدوارم). حالا يک نکتهء کليدي اينجا هست که اگه فرد بهش آگاه بشه(يعني حسش کنه، نه اينکه بداندش)، اين ترس خودبخود مضمحل ميشه. اين نکته چيه؟
من نميگم، چون ديگه خيلي لقمه کردنه. اصلاً گفتني هم نيست! نه اينکه جزو اسرار مگو باشه ها، بلکه ميخوام بگم بايد خودت درکش کني بطور شخصي، حسش کني. اگه بدونيش، ترس هنوز سر جاش ميمونه. ولي اگه اين نکته رو خودت (شخصي) متوجه بشي، ترس بيکباره محو ميشه و شفافيتي عميق تمام وجودت رو فراميگيره.
اصرار نکن، که گفتن من هيچ فايدهاي برات نداره، مگه به سوادت بيافزايي و جايي بخواي مث من هي پز بدي. اما يک اشارهاي بکنيم که چطور ميتوني اين نکته رو تجربه کني. با اون نهنگ روبرو شو! از نزديک سعي کن حسش کني، ببين ميتوني جوهرش رو بطور حسي لمس و تجربه کني؟ اين کار رو بکن و ببين چي ميشه.
علت تکرار این است که درس را یاد نگرفته ایم
اشتباهاتی که در برخورد با مسائل و پدیده ها انجام میدهیم هرکدام درسی است که باید از اشتباهات آن آموخت و کمبود ها را جبران کرد تا که دیگر بار آن اشتباه را تکرار نکنیم ولی اغلب ما بجای اینکه قبول کنیم که ندانستن و یا نقصان های دیگر ما عامل آن اشتباه بوده بدلیل غروری که داریم این اشتباه را به گردن دیگران و زمین و زمان می اندازیم و چون عامل ایجاد اشتباه هنوز در درون ما است باز دوباره همان اشتباه را عینا و یا شبیه آن را تکرار می کنیم و سیلی دیگری از این اشتباه می خوریم.
مولانا در مقاله ای در فیه مافیه علت تکرار درس را اینگونه آورده است:
شما را اگر این سخن مکرر می نماید از آن باشد که شما درس نخستین را فهم نکرده اید. پس لازم شد، ما را هر روز این گفتن - همچنانکه معلمی بود؛ کودکی سه ماه پیش او بود، از الف [که] چیزی ندارد نگذشته بود. پدر کودک آمد که ما در خدمت تقصیر نمی کنیم و اگر تقصیر رفت، فرما که زیادت خدمت کنیم.
گفت: نی از شما تقصیری نیست. اما کودک ازین نمی گذرد. او را پیش خواند و گفت: بگو الف چیزی ندارد.
گفت: چیزی ندارد. الف نمی توانست گفتن.
معلم گفت: حال اینست که می بینی، چون ازین نگذشت و این را نیاموخت، من وی را سبق (درس) نو چون دهم؟
- شما درس نخستین را فهم نکرده اید ..:
این مضمون در مثنوی اینگونه آمده است:
بارها در دام حرص افتاده ای
حلق خود را در بریدن داده ای
بازت آن توّاب لطف آزاد كرد
توبه پذرفت و درونت شاد كرد
گفت: إن عُدتم كذا عُدنا كذا
نَحن زَوجّنا الفعال بالجزا
چونكه جفتی را بَر خود آورم
آید آن جفتش دوانه، لاجرم
جفت كردیم این عمل را با اثر
چون رسد جفتی، رسد جفتی دگر
چون رباید غارتی از جفت، شوی
جفت می آید پی او، شوی جوی
بار دیگر سوی این دام آمدی
خاك اندر دیدۀ توبه زدی
بازت آن توّاب بگشود آن گره
گفت: هین بگریز و، این سو پا منه
باز چون پروانۀ نسیان رسید
جانتان را جانب آتش كشید
كم كن ای پروانه نسیان و شكی
در پر سوزیده بنگر تو یكی
چون رهیدی، ُشكر آن باشد كه هیچ
سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
تا تو را، چون شكر گوئی، بخشد او
روزی بی دام و بی خوف عدو
شكر آن نعمت كه تان آزاد كرد
نعمت حق را بباید یاد كرد
چند اندر رنجها و در بلا ؟
گفته ای: برهان ز دامم، ای خدا
تا چنین خدمت كنم، احسان كنم
خاك اندر دیدۀ شیطان زنم
چون خلاصت داد حق از امتحان
همچنانستی که بودی همچنان
چون رها کردت فرامش کردیش
جان خود را مست و بی هُش کردیش
( إن عُدتم كذا عُدنا كذا - اشاره ایست به آیۀ 8 سورۀ اسراء)
در مورد " دیدن ندیدن هامون " ...
و نشنیدن نشنیده هامون .
فقط این سوال رو می کنم :
در 24 ساعت گذشته ، آیا یک دقیقه ی کامل در آینه نگاه کردید تا خودتون رو ببینید ؟!!!
و اگر نگاه کردید ، آیا " یک " دقیقه ی کامل رفتید توی عمق چشمهاتون و اون جان درونتون رو دیدید ؟!
و اگر جواب بله هست ...
آیا از اون کسی که در درونتون هست پرسیدید که در این 24 ساعت با این چشمها و گوشهایی که در اختیارش گذاشته شده چی ها رو دیده و چی ها رو شنیده ؟!
آیا چشمان زیبای کودکی رو یک دقیقه ی کامل نگاه کرده ؟!
آیا درخت نارون زیبایی رو که این روزها پاییز کرده ، یک دقیقه ی کامل دیده و بر او سلامی کرده ؟!
آیا در این 24 ساعت صدای پرنده ای رو شنیده ؟!
چند دقیقه در آسمان زیبای پهناور نگاه کردید ؟!!!
الان که اینها رو می خونید آیا متوجه بودید به ریتم منظم تنفستون ؟ به غوغایی که در جسمتون بر پاست؟ ! هورمونها ، آنزیمها ، سلولها ، میتوکندری ها ، فاگوسیتوزها ، فاکتورهای خونی ، سلولهای ماهیچه ای ، عصبی ، سیناپسها ، نفرونها ، دریچه ها، بگم باز ؟ و ...... و ....
به دستهاتون نگاه کنید ... در این 24 ساعت یک دقیقه شده اونها رو ببینید ، ببوسید ، از اونها قدردانی کنید که کلی براتون کار انجام دادند ...؟!!!
دیدن ندیدن .....
حداقل باید ببینیم که " خیلی وقتها نمی بینیم " با اینکه چشم داریم ...گوش داریم ... ولی نمی بینیم ...
دلم می گه : این یعنی خسران ...این یعنی زیان ...
این یعنی ، من با یک نابینا که چشم نداره فرقی ندارم !!!
نه ..صبر کنید ...با نابینا فرق دارم : فرق من با نابینا اینه که اون تمام حس هاش رو قوی کرده به جبران این ندیدن ولی من هیچ استفاده نمی کنم .
شنیدن هم همینطوره .... شنیدن نشنیدن هامون ...
فقط چیزهایی رو می بینیم که در فکرمون هست ...
یعنی مثل خوابزده ها ، فقط چشمهامون بازه و گلچین می کنه دیدن ها رو ....
تکرار در یک زمینه " علامت اشاره ای هست به سمت یک نوع مشخص موضوع "
و هر گروهی ، اشاره می کنه به یک مبحثی و تمرکز می شه در یک مورد مشخص....
این همه تنوع عقاید و باورها ، ناشی از این علامتهای اشاره بر یک مورد مشخص هست که آدمها رو تمرکز می ده برای " دیدن همون مورد " و ندیدن موارد بی نهایت دیگر....
وااااااای خدا چقدر حرف تلنبار شده در این زبون جان ام ....
فقط در " سکوت " جا می گیرند این همه .....
تصور کنید : " سکوت " چه گنجایش بی نهایتی داره !!!!!!
دلم خواست همین حالا پاشم برم توی بالکن خونه مون
، میعادگاه عشق من ...خلوت با جریان بی نهایت هستی
و سجده گاه جانم ....
و غرق بشم در جاری کل ....
بروم " حرمت این لحظه " را پاس دارم ...
......
کاملا موافقم ... اگر صد بار هم تکرار شود باز هم کم است . من که با گوش کردن به صد و سی و هفت جلسه شرح مثنوی هنوز هم در مورد معنای کاربردی هویت فکری هنوز مشکل دارم . تازه دارم کشف می کنم که کدام یکی از کارهایم مصداق هویت فکری . کارهایی که مثل آب و غذا خوردن برایم عادی شده بود
دوستی به نام ح در بالا کامنت گذاشتند :
دوستی سفر حج داشت آمد و گفت "من" را حلال کن
گفتمش "من" میرود که بر نگردد؟
گفت چطور !؟
گفتمش پس بعد از احتجاج به کربلا رو و ترک سر کن
گفت: حسین گونه؟
گفتمش : حسین شرح حال ماست :
چون حسین که از حج فارغ شدی بسوی سحرای کربلایت رو, و چون شبانگاه رسیدی ,شب حادثه خلوت کن با یارانت (درون) چه دوستان و چه نسبه با همه اتمام حجت کن "ازهمه اومید ببریده تمام ** دوستان و خال و عم بابا و مام"
صبح عاشورا در دشت کربلا یکایک دوست و خال و عم به قتلگاه بفرست, و چون عباس پرچمدارت (مقام و منزل و اعتبارت) به قتلگاه فرستادی آنگاه است که کمر نفس شکسته بینی
وروی بر متاب که کار تمام است !خیر, هنوز عزیزترازعباس باقی اند , فرزند , کودک درون به قتلگاه بفرست .
وآنگاه که بی کس مانده ای اقامه ی نمازکن که تیرعشق حرمله سینه را بشکافت و فریاد برزنی
"رب اشرح لی صدری و یسرلی امری" و دریغ مکن ازخنجر شمر و سم اسبان .
کیف اصبحت ای رفیق باصفا ؟
-----------------
می خوام بگم که :
اینقدررررررررررررررر از هیجان خودم از دقت کلام گوینده، دندونهامو بی اختیار بهم فشردم که .....
وقتی متوجه می شم کسی ، درک کرده های باطنی شو ، اینطور دقیق می تونه بیان کنه ، یه حس سبکی ، بهم دست میده ....
مثل حسی که چون کسی تونسته بگه ، از تو تکلیف ساقط می شه ....
حج واقعی نمایشی ست برای " اومدن و واقعا مردنه " من درونی " .... اومدن و مردن ..... دقیقا همین .
وگرنه رفتی روی صحنه ی مکه نامی ، یک نمایشی اجرا کردی و اومدی....
تمام .... همون آدم نفسانی قبلی .... هموووووووووووووووووووون جهل . همون ...همونهای قبلی ....
ممنونم از شما ح عزیز ......
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.