دوران کارشناسی استادی داشتیم مسن، بسیار مأخوذ به حیاء، "مبادی آداب" و البته باتجربهٔ زیاد تدریس و خوشسخن. دکتر سجاد اصلاً ادبیات درس میداد اما در گرایش ما چون استاد کم بود، انواع دروس را تدریس میکرد و بقول دوستان، آچارفرانسه بود. پارسال پریسال هم سری به دانشکده زدم و دیدم هنوز آنجا مشغول به تدریساند.
شاگرد مورد علاقهشان بودم و البته دلیل داشت. سوای اینکه دانشجوی مثبتی بودم و درسبلد، سئوالات کلامیئی(عقیدتی و فلسفی) میپرسیدم که اساتید معمولاً پاسخ خردپسندی برایش نداشتند و این موضوع را در دفتر کارشان هم بین یکدیگر مطرح میکردند و بهمین خاطر میانشان اسمی در کرده بودم. لذا دکتر سجاد هم برای اینکه بنوعی من در رودربایستی قرار بگیرم و یک وقت از آن سئوالات کذائی سر کلاس ایشان نپرسم، بارها و بارها سر کلاس درس از من تعریف و تمجید میکرد و صد البته در آن سن و در آن جمع بسیار پراناث، برایم خوشایند بود! اما همیشه نیروی کنجکاوی چشم بر این خوشایندی می پوشید و کار خودش را میکرد.
شاگرد مورد علاقهشان بودم و البته دلیل داشت. سوای اینکه دانشجوی مثبتی بودم و درسبلد، سئوالات کلامیئی(عقیدتی و فلسفی) میپرسیدم که اساتید معمولاً پاسخ خردپسندی برایش نداشتند و این موضوع را در دفتر کارشان هم بین یکدیگر مطرح میکردند و بهمین خاطر میانشان اسمی در کرده بودم. لذا دکتر سجاد هم برای اینکه بنوعی من در رودربایستی قرار بگیرم و یک وقت از آن سئوالات کذائی سر کلاس ایشان نپرسم، بارها و بارها سر کلاس درس از من تعریف و تمجید میکرد و صد البته در آن سن و در آن جمع بسیار پراناث، برایم خوشایند بود! اما همیشه نیروی کنجکاوی چشم بر این خوشایندی می پوشید و کار خودش را میکرد.