روزگاری با عدهای دوستان اهل شیراز و در وطن ایشان گروهی برای شرح و تفسیر دیوان حافظ داشتیم. نام این گروه را "خرابات" گذاشته بودند. و هر چند وقت یکبار دور هم جمع میشدیم، پا در آب حوض میکردیم و شعر میخواندیم، از هر دری سخنی و گل گفتنی و گل شنیدنی. گاهی هم مشاعره راه میانداختیم و با تبحری که دوستان داشتند بازار مشاعرهٔ موضوعی داغ میشد.
مشاعرهٔ موضوعی را خیلی میپسندم. یعنی کسی که نوبتش بود باید از بیت نفر قبلی یک موضوعی انتخاب میکرد و بیتی میگفت که موضوع آن مرتبط با موضوع بیت قبل باشد. اصرار بر شروع بیت با حرف خاص یا وجود لفظ خاص در بیت جدید، نبود. به اینصورت مسابقهای در کار نبود و در حقیقت مشاعره بهانهای برای طرح بیتهای پرمحتوی میشد و طبعاً مصاحبت را بسیار لذتبخش میکرد، طوریکه شبنشینیهایمان اکثراً تا انتهای شب و دیروقت طول میکشید.
بعد از گذشت مدتی از تشکیل این جمع خوب و حریفی کردن دوستان، رفته رفته اکثر گروه متأهل شدند و رحمت ایزدی به آنها تعلق گرفت! در حال حاضر دورادور با تک و توکی از این دوستان ادیبم ارتباط دارم. خیلی مایلند دوباره فرصتی شود و دور هم جمع شویم اما بسیار بعید است. بگذریم.
خاطرهای که الآن میخواهم برایت بگویم مربوط به مرحلهای از دوران همراهی با این جمع است. همانطور که گفتم، اسم گروه را گذاشته بودند "خرابات". بر این عقیده هم بودند که با دور هم جمع شدن و بحث ادبی و عرفانی، "خراب" شویم – بمعنی عرفانیاش. یعنی از "من" خلاص یا حداقل پرهیز کنیم.
یکی از اعضای جمع، مدتی گرفتار شده بود و کمتر در شبنشینیها شرکت میکرد. دوستان چند بار به او طعنه زدند. و او در پاسخ و بطنز، گروه را "خرآباد" نامیده بود! (یعنی خرها باعث آبادی این گروه شدهاند!)
به چند نفر از اعضاء حسابی برخورده بود و میگفتند باید تصمیم شدیدی برای او بگیریم. بایکوتش کنیم یا کلاً عذرش را بخواهیم.
بنابر تجربهای که از شرکت در اینچنین گروهها و برنامههایی دارم بنظرم یکی از آفتهای اصلی چنین جمعهایی ایجاد هویتی فرضی برای "گروه" است. سپس در دام حفظ این هویت، تعریف و تحدید آن، و قانون و رئیس و مرئوس درست کردن برای آن افتادن.
اگر اصل منظور چنین گروههایی "خراب" شدن است، پس دیگر ساختن هویت "گروه" برای چیست و "بیاحترامی به گروه" چه معنایی دارد؟! احساس نیاز به تکیه بر هویتی فرضی و پنداری باعث میشود انسانها خودشان چیزی بسازند("گروه") و بعد خودشان بر ساختهٔ خودشان تکیهٔ روانی کنند و اگر کسی به آن باصطلاح تکیهگاه "توهینی" بکند(توهین هم بزعم خود آنها!) از او دلخور میشوند. حال آنکه همهاش هیچ بر هیچ است! همه خیال است. مولانا که میگوید: بر خیالی جنگشان و صلحشان / وز خیالی ننگشان و فخرشان، همین است.
عوارض هویتسازی از "گروه"، البته تنها این موضوع نیست و این قصه سر دراز دارد.
گروه یعنی چه؟ "ما" یعنی چه؟ یک سری افراد، انسان، موجود، دور هم جمع میشویم و از مصاحبت با همنوعانمان لذت میبریم. چیزی هم بود همگی با هم میخوریم. دیگر این حواشی زائد برای چیست؟!
مشاعرهٔ موضوعی را خیلی میپسندم. یعنی کسی که نوبتش بود باید از بیت نفر قبلی یک موضوعی انتخاب میکرد و بیتی میگفت که موضوع آن مرتبط با موضوع بیت قبل باشد. اصرار بر شروع بیت با حرف خاص یا وجود لفظ خاص در بیت جدید، نبود. به اینصورت مسابقهای در کار نبود و در حقیقت مشاعره بهانهای برای طرح بیتهای پرمحتوی میشد و طبعاً مصاحبت را بسیار لذتبخش میکرد، طوریکه شبنشینیهایمان اکثراً تا انتهای شب و دیروقت طول میکشید.
بعد از گذشت مدتی از تشکیل این جمع خوب و حریفی کردن دوستان، رفته رفته اکثر گروه متأهل شدند و رحمت ایزدی به آنها تعلق گرفت! در حال حاضر دورادور با تک و توکی از این دوستان ادیبم ارتباط دارم. خیلی مایلند دوباره فرصتی شود و دور هم جمع شویم اما بسیار بعید است. بگذریم.
خاطرهای که الآن میخواهم برایت بگویم مربوط به مرحلهای از دوران همراهی با این جمع است. همانطور که گفتم، اسم گروه را گذاشته بودند "خرابات". بر این عقیده هم بودند که با دور هم جمع شدن و بحث ادبی و عرفانی، "خراب" شویم – بمعنی عرفانیاش. یعنی از "من" خلاص یا حداقل پرهیز کنیم.
یکی از اعضای جمع، مدتی گرفتار شده بود و کمتر در شبنشینیها شرکت میکرد. دوستان چند بار به او طعنه زدند. و او در پاسخ و بطنز، گروه را "خرآباد" نامیده بود! (یعنی خرها باعث آبادی این گروه شدهاند!)
به چند نفر از اعضاء حسابی برخورده بود و میگفتند باید تصمیم شدیدی برای او بگیریم. بایکوتش کنیم یا کلاً عذرش را بخواهیم.
بنابر تجربهای که از شرکت در اینچنین گروهها و برنامههایی دارم بنظرم یکی از آفتهای اصلی چنین جمعهایی ایجاد هویتی فرضی برای "گروه" است. سپس در دام حفظ این هویت، تعریف و تحدید آن، و قانون و رئیس و مرئوس درست کردن برای آن افتادن.
اگر اصل منظور چنین گروههایی "خراب" شدن است، پس دیگر ساختن هویت "گروه" برای چیست و "بیاحترامی به گروه" چه معنایی دارد؟! احساس نیاز به تکیه بر هویتی فرضی و پنداری باعث میشود انسانها خودشان چیزی بسازند("گروه") و بعد خودشان بر ساختهٔ خودشان تکیهٔ روانی کنند و اگر کسی به آن باصطلاح تکیهگاه "توهینی" بکند(توهین هم بزعم خود آنها!) از او دلخور میشوند. حال آنکه همهاش هیچ بر هیچ است! همه خیال است. مولانا که میگوید: بر خیالی جنگشان و صلحشان / وز خیالی ننگشان و فخرشان، همین است.
عوارض هویتسازی از "گروه"، البته تنها این موضوع نیست و این قصه سر دراز دارد.
گروه یعنی چه؟ "ما" یعنی چه؟ یک سری افراد، انسان، موجود، دور هم جمع میشویم و از مصاحبت با همنوعانمان لذت میبریم. چیزی هم بود همگی با هم میخوریم. دیگر این حواشی زائد برای چیست؟!
۷ نظر:
زندگی را باید از چـمن آموخت،
و همسایگی را .
ریشه هاشان در هم تنیده اما مهربان ،
و آرامش و سکون و رضا را در "عنکبوت" باید دید ، تنها و منتظر و تسلیم. آنچنان تسلیم و راضی که انتظارش برای طعمه گاهی منجر به مرگش میشود ، از نبودن طعمه و کاملا معلوم است که اصلا برای او تفاوتی نمیکرده "این" یا "آن" ، "بودن" یا "نبودن" !!
به نظرم بسیار خاطره جالبی بود، نظیر این مورد در زندگی همه ماها اتفاق افتاده و می افتد. یک کمی در مورد کلمه " خلیج فارس" و " خلیج عرب" تامل کنیم. که چند وقته موضوع داغ شده است. بخصوص اهالی اینترنت.
یک کلمه به نام خلیج فارس در ذهنم فرو کرده اند و بهم گفته اند این سرزمین موهوم متعلق به تو است؟! جایی که خیلی از ماها هم از نزدیک حتی ندیده ایم، ولی مثل ناموس می پرستیمش؟!
با سلام وعرض ادب احترام
مرتضی میگه:
پانویس عزیزحالا اینو میگی یا اون موقع تو هم نظر آنها را داشتی.....! جوابمو میدی؟
اصلا بگذریم.
شاعر میگه:
دنیا همه هیچ وکار دنیا همه هیچ
ای هیچ تو بهر هیچ بر هیچ مپیچ
همین!!
می خوام بگم که : رفته رفته ، آدم خنثی می شه !!!
لبخند.....
یعنی : نه با فحش و توهین آشفته می شه و نه با تعریف و مدح و تمجید ، شاد می شه ......
یه حالتی که مثل فیلمی ، تصاویری رو می بینه که از جلوی چشماش می گذرند ...و خودش کنار وایستاده و حتی کالبد خودش رو هم می بینه که دارند فحش یا مدح می بارونند بهش .....
اگر ...اگر.... و اگر .... در حال حتی خشم شدید، کسی یادمون بندازه یا تلنگری بزنه بهمون ، فورا می تونیم این حالت رو پیدا کنیم .
پس وقتی کسی عصبانیه : اگه در مسیر خودشناسی هست ، بهش یاد آوری کنید که ببین کیه عصبانی شده ؟
و آگاهی که میاد ، اون کس از نفس جدا می شه و می تونه از بالا ببینه صحنه رو ...
خیلی جالبه ها !!!! فورا اوضاع براش عوض می شه ...
حالا یا خرابات یا خر آباد ...
بذار تا آخر عمرش بشینه هی همه رو قضاوت کنه ...
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
اونقدر وقتمون تنگه که ...که ...که :
فرصت نداریم دیگری رو نقد کنیم و در مقابل نقدهای دیگران عکس العمل نشون بدیم ....
خنثی شوید ... تا انرژی تون و وقتتون هدر نره ...
مست بشیدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
مست ......
هر جمعی که عطر " دوست " رو داره ، عطرش رو بچش ولی نامتو ننویس که از اون جمعی والسلام .
در هیچ گروهی نباید بودن ... ولی از همه شون می شه بهره برد.....
خودم هم نمی دونم چرا این همه نقطه چین می ذارم !!لبخند .................
یاد آن ترانه افتادم که میگفت :
همه دوست دارند به بهشت بروند،ولی کسی دوست ندارد بمیرد!
Everybody Wants to Go to Heaven, but Nobody Wants to Die
Alison Krauss
احسان، چیزی که نوشتهای جالب بود. جان میدهد برای تأویل!
مرتضی جان، چه فرقی میکنه؟!
اینطوری که میگی من میفهمم نقشم رو بعنوان فردی بینقص و کامل، آنهم از دوران نوجوانی، خوب بازی کردهام!
جانا سخن از زبان ما میگویی...
این آفت را در گروههایی که بوده ام بسیار تجربه کرده ام...
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.