میفرماد که:
کاری به تعبیر عرفانی این بیت ندارم، بنظرم همین مفهوم ظاهریاش هم مشمول عالم بشری میشود. در نظر بگیر اگر کسی تمام بدنش را عفونت و بیماری گرفته باشد و امیدی به سلامتیاش نرود، دیگر چکارش میشود کرد؟ غیر از اینست که باید دعا کرد زودتر خلاص شود؟
عالمی که انسانها درست کردهاند را چنان فساد دربرگرفته که خدا که هیچ، گمان نکنم حضرت عباس هم زورش برسد کاری بکند! شاید چارهٔ کارش یک تکه سنگ شانزده مایلی دیگر از آسمان است که شصت و پنج میلیون سال پیش(شما سنت قد نمیدهد) آمد و خورد به زمین و باعث انقراض دایناسورها شد. (هر چند برخی میگویند علت انقراضشان نرسیدن سر وقت به کشتی بوده است!)
احتمالاً جایی در محاسبات رئیس کل اختلال پیش آمده بوده که آن سنگ به آن بزرگی به زمین اصابت کرد. کاش اصابت نمیکرد و دایناسورها هنوز بودند، و البته ما دیگر نبودیم. حداقل موجودات یک نفس راحتی از دست این آدمی میکشیدند!
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
کاری به تعبیر عرفانی این بیت ندارم، بنظرم همین مفهوم ظاهریاش هم مشمول عالم بشری میشود. در نظر بگیر اگر کسی تمام بدنش را عفونت و بیماری گرفته باشد و امیدی به سلامتیاش نرود، دیگر چکارش میشود کرد؟ غیر از اینست که باید دعا کرد زودتر خلاص شود؟
عالمی که انسانها درست کردهاند را چنان فساد دربرگرفته که خدا که هیچ، گمان نکنم حضرت عباس هم زورش برسد کاری بکند! شاید چارهٔ کارش یک تکه سنگ شانزده مایلی دیگر از آسمان است که شصت و پنج میلیون سال پیش(شما سنت قد نمیدهد) آمد و خورد به زمین و باعث انقراض دایناسورها شد. (هر چند برخی میگویند علت انقراضشان نرسیدن سر وقت به کشتی بوده است!)
احتمالاً جایی در محاسبات رئیس کل اختلال پیش آمده بوده که آن سنگ به آن بزرگی به زمین اصابت کرد. کاش اصابت نمیکرد و دایناسورها هنوز بودند، و البته ما دیگر نبودیم. حداقل موجودات یک نفس راحتی از دست این آدمی میکشیدند!
بیا که وضع جهان را چنان که میبینم گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
۹ نظر:
با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
یه نفر که تو دعوا کم میاره شروع می کنه به زمین و زمان فحش دادن.
حالا جناب پانویس عزیز دل برادر مطلب کم آوردی چرا به زمین و زمان گیر میدی.اصلااگه فسادو تباهی نباشه کی ما قدر اینجور جلسات را میدونستیم.
تعرف الاشیا بالاضدادها
ویا:
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
آن جهان جز باقی و آباد نیست
زانک آن ترکیب از اضداد نیست
همین!!!
قدر مسلم انسان در مقابل هستی اگر بخواهد راه خود را برود و ساز خود را بزند بطور فاحش با محدودیت های فیزیکی و روانی مهلکی روبروست و پیشرفتهای قرون اخیر هم برخلاف تبلیغاتی که در موردش میشود آبی را گرم نمیکند ، نمونه اش مثال آقای پانویس که در مورد سنگ آسـمانی زد ، نسبت بگیرید چاره ای که بشر در مقابل آن دارد را با ابعاد فاجعه ای که رخ خواهد نـمود .
از طرف دیگر عالـم فیزیکی و محسوسات هم که محل حشر و نشر جسمانی ماست کاملا نسبی میباشد ، یعنی اینکه با قوانین و معادلات خود با ما بازی میکند و هیچ امکان دور زدن و تقلبی هم متاسفانه در کار نیست ( البته میتوان گفت خوشبختانه چون در آن صورت معلوم نبود اگر زیر قابلمه آتش روشن میکردی و موقع ناهار میدیدی غذا به جای پختن منجمد شده تکلیف شکم گرسنه چه میشد ) .
برای این طبیعت قادر و قاهر هم فرقی نمیکند ماشه تفنگ را چه کسی میچکاند من ، شما ، هیتلر ،شـمر یا امام حسین .
یا با تیزی چاقو غده ای را جراحی میکنی یا بنده ای را سلاخی .
نه ، مثل اینکه تو مسیر سخت و پر فراز و نشیبی افتادم ، خدا رحمت کند جناب مولانا را ، اول مثنوی یک مقداری گله و شکایت میکند و در پایان صفحه اول میفرماید:
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
و میبینیم پشت بندش مثنوی را در شش جلد انشا میکنند و این همه ازین مشکل ریشه میگیرد که ابزار کلام در وادی ظلام پُر راهبر نیست وهمچون استخراج از معدن است به مدد سر سوزن یا ناخن .
بگذریم ، پس باید دید مشکل در کجاست و این خلجانات روحی و روانی بشر از کجا ریشه میگیرد .به نظر بنده چاره ای جز از خود گذشتن نیست ، چه بخواهیم و نه ، ما هم نغمه ای در این سـمفونی عظیم هستیم و تکروی عرض خود را بردن است ، شاید برای خیلی از ما اُفت داشته باشد که بپذیریم بهتر آنست که تسلیم شویم و به نقش خود قانع باشیم، این همان عُجب است .اما من دوست دارم قطعه ای از موتور یک الگانس آخرین مدل باشم و با آن به مسیر ادامه بدهم تا مثل یک واشر زنگ زده گوشه جاده بـمونـم و خاک بشم .
تا بیایی ز خود آگاه شوی
هر غبار تو به بادی بسته
جزو جزوات به فلک پیوسته
ذره ذره سوی هر بام روی
به فراموشی ایّام روی
نه حیاتی و نه مرگی داری
نه بـخود باری و برگی داری
آدمی سجده نکردی مُردی
مرگ زین هستی کلی بردی
نه نشانیست ز سر نز پایت
جـمع دیگر نشود اجزایت
نیستی تا که کسات یار شود
با تو در گردش پرگار شود .
قایقی باید ساخت
.
.
.
.
.
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمان را بیدار کند
قایق از تور وتهی
ودل آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود
هیچ آیینه تالاری سر خوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریا ها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند
دست هر کودکده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا ها شهری ست
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری ست!
قایقی باید ساخت
سلام،
یا اینکه آدمی سبب بیماری خود را درک کند.
گفت من رنجش همی دانم ز چیست
چون سبب دانی دوا کردن جلیست
چون سبب معلوم نبود مشکلست
داروی رنج و در آن صد محملست
چون بدانستی سبب را سهل شد
دانش اسباب دفع جهل شد
واقعاً درغیراز این باید دعا کرد زودتر خلاص شود.
با احترام
movafeghaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam ajib
عجله نکن نوبت آن هم میرسد و مطمئن باش که اگر دایناسورها هم بودند یه رشته به رشته های المپیک اضافه میشد به اسم دایناسور سواری، پرش با دایناسور، پرش از دایناسور فوتوال با تخم دایناسور یا نمیدونم ...
خدا هفت جد و آباد و خودت را بیامرزد این آدمی که من میشناسم قادر است با گوشت دایناسور 783653 نوع غذا تهیه کند و ...
به لینک شده های وبلاگم سر میزدم. به شما رسیدم
سلام
چندین سال پیش زمانی که نوجوانی بودم لابلای آرشیو مجله دانستنیها ی عمویم به مطلب جالبی برخوردم که بی ارتباط با موضوع نیست .
در آن مجله با شواهد تاریخی و مستندات علمی و نجومی و خلاصه کنار هم قرار دادن برخی شواهد موجود ثابت کرده بودند که نسل انسانهای کنونی در واقع از جای دیگری به کره زمین نقل مکان کرده اند . نکته جالب دیگر آن بود که به لحاظ محاسبات ریاضی و نجومی فاصله هر سیاره و جرم آن تا خورشید از یک فرمول تبعیت می کند اما محققان مدار یک سیاره را یافته بودند که در این فرمول صدق می کرد اما از خود سیاره خبری نبود!
از طرفی با بررسی نظریه افلاطون در خصوص وجود قاره آتلانتیس و پیدا کردن آثار به جا مانده از یک تمدن خیلی کهن در کف دریای آتلاتنیک که اشاره به یک نوع انفجار و جنگ و ویرانی داشت نشان می داد که حادثه ای در اعصار بسیار دور اتفاق افتاده و آن قوم از آسمان به زمین آمد ه اند و سنگ بنای جدیدی از تمدن را بنا نهاده اند .
این سیاره که به گفته محققان توسط یک جنگ اتمی نابود شده به لحاظ مسافت تا خورشید از کره زمین به خورشید دورتر بوده و همین نکته باعث شده است تا انسانهای که در این سیاره زندگی می کرده اند از بدن پر مویی برخوردار باشند ( انسانهای اولیه خودمان).
آیزاک آسیموف دانشمند و نویسنده داستانهای علمی تخیلی نظریه جالبی دارد که می گوید :
یکی از مشکلات عدیده انسان که برای کره زمین به وجود آورده اخلال در کار چرخه هاست .
در طبیعت ماده ای مانند آب از یک چرخه و حرکت برخوردار است به این مفهوم که آب از ابر به زمین می بارد و وارد ریشه گیاهان و بدن جانوران می شود و در اثر تبخیر و یا مرگ آن موجود بخار شده و تبدیل به ابر می گردد و روز از نو روزی از نو . اما انسان با آلوده کردن آب باعث می گردد تا حرکت و پویایی آب در طبیعت بااخلال مواجه گردد .
آسیموف چنین نتیجه گیری می کند که کره زمین دارای شعور و نوعی هوش است و خودش خودش را با ز سازی می کند یعنی به مانند معده انسان که اگر غذای ناسالمی درونش قرار گیرد آن را بالا می آورد هیچ بعید نیست که کره زمین از دست این موجود دو پا به ستوه آمده و عامل بی نظمی ( انسان) را به هلاکت برساند و دوباره حیات در کره زمین از نو آغاز شود . افسانه های تاریخی که در کتب مذهبی آمده نیز گواه این قضیه است که تمدنهای پیشرفته ای در زمین وجود داشته اند که توسط سیلها و زمین لرزه های ویرانگر نابود شده اند ( فی المثل حادثه نوح ) .
حالا بماند که اگر خدایی نا کرده کره زمین توسط دیوانگان امروزی توسط جنگ هسته ای به ورطه نابودی کشیده شود اون چند تا آدم کجا قرار است نقل مکان کنند و یا اگر کره زمین عصبانی شود و زبانم لال زلزله ای چند ریشتری ایجاد کند و یا سونامی غول پیکری به وجود بیاید آدمی زاد به کجا پناه ببرد .
آخه موجود دو پا این همه حرص و طمع برای چیست ؟ مگر چند سال قرار است زندگی کنی ؟ (در جایی خواندم که عمر این موجود دوپا در مقابل رویدادهای طبیعت به مانند لحظه ای بیش نیست ).
خدا وکیلی هیچ نمود و تجلی از این آدمی در این کره زمین وجود ندارد که نوعی دیوانگی و جنون در آن ظهور نداشته باشد . از مذهب گرفته تا تحقیقات علمی و ....
والسلام
یک نکته هم بگم تا خدایی ناکرده به دادن اطلاعات غلط متهم نشویم و آن اینکه اسم نویسنده دقیق خاطرم نیست اما یا آیزاک آسیموف بود یا آرتور سی کلارک .
خلاصه دوستان به بزرگواری خودشان ببخشند .
خدایی دیگه این دفعه والسلام نامه تمام
من ، دایناسور می خواااااااااااااااااااااااااام.
البته ، از نوع " ایوپارکریا" ... چون فقط حشره می خورده.
تصور کنید که بر حسب آرزوی پانویس ، دایناسورها بیان، ولی فقط از این نوع ....
و باز هم با آدمها کاری نداشته باشه ...
لبخند .
فکرشو بکنید ، اونوقت ،رستورانها کباب دایناسور سرو می کردند . و دمار از روزگارشون در میاوردند .
یا به خاطر طرح پاکسازی هوا به جای اتوبوس از اونها کار می کشیدند ...یا ...
و چی می مونه رو دست خدا ؟!! باز هم انسان ها .
لبخند ....
پانویس عزیز ، لطفا وقتی آرزو می کنید ، دقیقا مشخص بفرمایید چی باشه ، مشکل حل می شه ،چون ماه ، ماه حاجت گرفتنه ، شاید هر چی بگید روا بشه .
یه وقت ، جریان اون سه آرزوی پیر زن و پیر مرد نباشه که فرشته گفت چی می خواهید ؟ پیرمرد از گرسنگی هول کرد و گفت چند تا سیب زمینی و ادامه ......
لبخنددد.
آقا هر کی رفته به صلاحش بوده ، برش نگردونید لطفا.
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.