در جلسهٔ اخیر شرح مثنوی آنلاین(جلسهٔ ۱۳۸) در ابتدای جلسه که داشتیم خواندن داستان را شروع میکردیم، هنگام خواندن این ابیات:
كودكى در پيش تابوت پدر زار مىناليد و بر مىكوفت سر
كاى پدر آخر كجايت مىبرند تا ترا در زير خاكى بسپرند
یادم به خاطرهای افتاد و گفتم در ادامهٔ جلسه خواهم گفت، اما فراموشم شد. حالا اینجا میگویم.
چند سال پیش، پدر و بزرگ عدهای از آشنایان برحمت خدا رفته بود و مراسم تدفین وی در بهشت زهرا قرار بود برگزار شود. مادرم با من تماس گرفت که فردا صبح مراسم خاکسپاری فلانی است و پاشو بیا. من هم طبق عادت همیشگی گفتم خدا رحمتشان کند، نمیآیم. از مادر اصرار که "خوبیت ندارد"، "فردا هم نوبت تو میشود!"، "مردم چه میگویند" و ...، از من هم خوردن آلبالو و گوش دادن به صدای نازنین مادر از پشت گوشی تلفن.
فردا غروب بود یا شب رفتم خانهٔ مادر. طبق معمول یک بغل اخبار داشت. نمونهای از خروار اخبارش این بود که بعد از دفن و مراسم خاکسپاری، وقتی همه سوار اتوبوسها شدند که برگردند مسجد، همسر متوفی بر سر و روی خود میزده است که "دیدی آبرویم جلوی فامیل رفت؟ هیچکدوم از پسرهام برای پدرشان گریه نکردند. پسرهای مردم سر مزار پدرشان گل و خاک بر سر میکنند، پیرهنشون رو پاره میکنند، اما بچههای من هیچ کاری نکردند. ای خدا، با چه رویی جلوی مردم در بیام؟"
۸ نظر:
با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
تصویری که در این پست گذاشته بودید همراه با مطلبی که نوشته اید مرا به دوران تحصیلات ابتدایی برد که:
روزی با مرحوم پدر(رحمه الله علیه)از خیابانی گذر میکردم که چشمم به کتابهای کتاب فروش دوره گردی افتاد ودر آن میان به دیوان روانشاد پروین اعتصامی.
آنرا برداشتم ومرحوم پدر(رحمه الله علیه)کتاب را به ثمن بخسی مبایعت کرد.
دوان دوان به خانه روان شدم در حالیکه در پوست نمی گنجیدم به خانه رسیدم ومرحوم مادر خلد آشیان (روحی له الفدا)را با خبر کردم.
به کنجی نشسته وکتاب را پیوسته ورق زدم تا بدین شعر رسیدم(اشکم چکید):
بی پدر
به سر خاک پدر، دخترکی
صورت و سینه بناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوست
گریهام بهر پدر نیست که او
مرد و از رنج تهیدستی رست
زان کنم گریه که اندریم بخت
دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دید
هیچ ماهیش نیفتاد به شست
پدرم مرد ز بی داروئی
وندرین کوی، سه داروگر هست
دل مسکینم از این غم بگداخت
که طبیبش ببالین ننشست
سوی همسایه پی نان رفتم
تا مرا دید، در خانه ببست
همه دیدند که افتاده ز پای
لیک روزی نگرفتندش دست
آب دادم بپدر چون نان خواست
دیشب از دیدهٔ من آتش جست
هم قبا داشت ثریا، هم کفش
دل من بود که ایام شکست
اینهمه بخل چرا کرد، مگر
من چه میخواستم از گیتی پست
سیم و زر بود، خدائی گر بود
آه از این آدمی دیوپرست
وآن شب تاصبح گریستم هچنانکه الان.
همین!!!
سلام
بعد مدتها رفتم بهشت زهرا تا احوالات مردم رو ببینم ...
یکی خاک می ریخت به سر دوستش که خاک سردی میاره برات !!!! یکی به کسی می گفت با بلندگو اینها رو بخون و پرسوز تر که اشک دربیاری !!! یکی میگفت مامان برای پدربزرک خوب گریه کردم ؟!!!! و ...
انا لله و انا الیه راجعون رو خوب نفهمیدیم یا نمی حواهیم که بفهمیم ...
داشتم به این فکر میکردم که آیا ما از عادتهای خودمون آگاهیم؟
منظورم این هست که مصلا اگر من تکه کلامی داشته باشم، آیا به این آگاهی دارم که من از این کلمه بیش از حد استفاده میکنم ؟ اگر این عادت فطری باشه، من از انجامدادن آن نا آگاهم. مگر اینکه کسی به من بگه که چنین عادتی دارم. یک وقتی هم هست که من دوست دارم که عادتی داشته باشم، پس میپندارم که چنین عادتی دارم و در این حالت من به عادت (پنداریه) خودم آگاهم.
پایان
راستی امروز به طور تصادفی با مطلبی برخورد کردم که برام جالب بود. کسی در وبلاگش نوشته بود که: در تمامه کتابهای الهی وقتی خدا از خودش صحبت میکنه از کلمه "ما" استفاده میکنه. مطلب را کوتاه کنم، در آخر به این نتیجه رسیده بود که خدا یا خودایان موجوداتی بودند که از "آسمان" یا حالا کره ای دیگر آمده بودند و تصمیم میگیرند که ژن های خود را به موجودات زمینی بدهند تا آن موجودات شبیهه خودشان (خدایان) شوند. و بعد از آن انسان، انسانی میشود که الان هست. و این تحول مشمول زمان نبوده. درد زایمان خانومها به این خواطر است که کله انسان یک دفه رشت زیادی کرده و بدن خانومها نرسیده به مرور زمان خودشو وقف بده به این تحول. (تکامل)
این رو راست میگه. آدم هرچی میکشه از این کله میکشه.
امیدوارم زمان مرگم "دوستانی" باشند که دخترم رو در آغوش بگیرند تا اون نترسه و احساس تنهائی نکنه .....
الـهیکُمُ التّکاثُر حتّی زُرتـم الـمقابر .
در جوامعی مثل ایران بازار این مسایل همیشه داغه ، جالبه تو افشاگری های ویکی لیکس هم به این موضوع من باب خودخواهی و خودپسندی ایرانی ها اشاره شده .
واقعا خیلی بده کاش یه فکری براش بکنیم .
tabkom فکری "براش" بکنیم؟ مگر این "من" از خود ما جدااست؟
وقتی بدنیا اومدیم از همه چی بی خبر بودیم ...
و تازه تازه داره دستیگیرمون می شه اینجا ها چه خبره !!!
و پر از معماهای تموم نشدنیه ...
خب تا اینجا هیچ .
وقتی وجود زنده ام ، دست مردم و جامعه افتاد ، هر چی نرم افزار " من " بود ، برام نصب کردند .
مثل کلافی که هزاران گره توش بندازند و بدهند دست یه بچه که باز کنه ....
من موندم و این همه گره که باید بازش می کردم ...
تازه با هر گرهی که بازش می کنم ، غریب تر می شم
و شاید مورد مجازات قرار بگیرم .
شاید برچسب مرتد بخورم .
ولی ، اینو از ته دل می گم : دوست ندارم " مرده ام " به دست مردم بیفته تا برام آیین اجرا کنند .
حتی کفن و دفن و سدر و کافور و هزار مصیبت دیگه که بر سر مرده میارن نمی خوام .
کاش وقتی از دنیا می رم ، به وصیتم عمل کنند و منو پای یه درخت بید مجنون دفن کنند ...
خوابگاه مرده ها " گورستان " رو دوست ندارم ...
و اون همه اعمال رو برای مرده ...و رفت و آمدهای اجباری فقط برای خودی نشون دادن !!!!
ببخشید همینطوری از دلم اومد که بنویسم اینها رو .
این شعر رو قبلا نوشتم .
دلم خواست اینجا بذارم .
عروس خاک
بعد مرگم
مرا کفن ندهید
تن عریان مرا به هم آغوشی آن
تیره ی خاک دهید
جای آن تنگی گور
مرا
زیر آن سرو بلند جای دهید
شستشوی تن من
با آب ندهید
در عوض یکبار
مرا غسل باران بدهید
شاخه ای از گل مینابرگیسوانم بزنید
تن من سدر و کافور نخواهد
مرا عطر گل یاس زنید
رنگ زیبای تمشکی به تمام ناخنها
در دو دستم
گلدسته ای از مریم و یاس دهید
جای پنبه بر گوشهایم.برچشمهایم.بر دهنم
ابریشمی از پیله پروانه دهید
بعد مرگم مرا سوره یاسین ندهید
نغمه آزادی بلبل ، از قفس
یا خبر از یار دهید
خیرات مرا، حلوا و خرما ندهید
در عوض
بر چهل آشیانه مور
سور گندم بدهید
حلقه اسارتم را اینبار
به دست این خاک دهید
یا که نه
در سندی رقم زنید
مهریه من ، آزادی در خاک دهید
من در این ماتمکده ی دنیا نام، دعایی نشنیدم
این عروس خاک را ، خیرو دعایی بدهید.
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.