یادم نیست کجا خواندهام که روزی راهبی بودائی برای استحمام به رودخانهای رفت. او بجز لنگی برای پوشاندن خودش و کاسهای برای گدائی غذا از مردم، چیز دیگری از مال دنیا همراه نداشت. موقع شستشو در رودخانه به یاد کاسهاش افتاد که لب رودخانه گذاشته بود و فکر کرد شاید کسی آن را ببرد. فکر کاسه باعث برهمزدن فراغتش شد. از رودخانه بیرون آمد، کاسه را شکست و برگشت به شستشو.
خیلیها میگویند "افکار بدون اختیار ما و بیسبب به ذهنمان میآیند". اینطور نیست. فکر بدلیل نیاز میآید. تا احساس نیاز وجود نداشته باشد، فکر هم نمیآید. علت اینکه ما بطور دائم مشغول فکر کردنیم، نیازهائی است که داریم. حال اگر نیازها نباشند، فکر هم خودبخود نخواهد آمد.
پس بیا ببینیم نیازهایمان چه هستند. بگمانم در تقسیمبندیئی کلی بتوانیم نیازهایمان را دو دسته کنیم: نیازهای واقعی زندگی و نیازهای توهمی، خیالی، هویتی و شخصیتی که البته کاذباند.
در مورد دستهٔ اول که چارهای نداریم، نسبتاً البته. نیازهای فیزیکی و واقعی زندگی بهرحال وجود دارند و فکر باید برای آنها اقدام کند و اصلاً وظیفهٔ فکر همین است. من باید بفکر باشم تا برای خودم خورد و خوراک، پوشاک و مسکن تهیه کنم. در این حالت، جوشش فکر اجتنابناپذیر و لازم است. هر چند اگر این دسته از نیازها هم هر چه کمتر باشند، فراغت و آسایش ذهنی بیشتر است.
توصیه به قناعت در امور مادی در راستای چنین امری است. اینکه حافظ میگوید:
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری،
"فقر" و "قناعت" را سوای مفهوم عرفانی و تأویلشدنیاش، به معنای همین قناعت از امور مادی و دنیوی میتوان گرفت. شاید این حرف سعدی را که میگوید: "قناعت توانگر کند مرد را" اینگونه هم بتوان معنی کرد که قناعت در امور مادی و بالتبع داشتن حداقل نیاز مادی، باعث کمتر جوشیدن فکر و لذا آسایش، فراغت و توانگر شدن روان میشود.
اما دربارهٔ نیازهای دستهٔ دوم که همان نیازهای کاذباند اول اینکه باید تابحال متوجه شده باشیم که حرف اصلی و محتوائی عرفان بر سر همین دسته از نیازهاست، نه نیازهای واقعی. چرا که نیازهای توهمی هستند که خورهٔ روح و روان انسانند.
دیگر اینکه، همانطور که در ابتدا گفته شد، تا انسان احساس نیاز نداشته باشد، فکر نمیآید. بسبب افتادن بختک هویت و شخصیت بروی روان و معنویت ما نوع بشر، ما بدنبال رفع نیازهای هویتیمان هستیم و بهمین دلیل بلاانقطاع مشغول فکر کردنیم. این اندیشیدن بلاانقطاع، ما را هم از متن واقعی زندگی جدا میکند و اجازه نمیدهد با عمق زندگی در ارتباط باشیم، هم انرژی زیادی از ارگانیسم را هدر میدهد و لذا ما را گرفته، ملول و بینشاط میکند، هم احساس خفگی معنوی میکنیم(هر جا میرویم و هر چه بدست میآوریم باز احساس کهنگی و بدبختی داریم)، و هم ما را از دیدن زیبائیهای زندگی محروم میکند.
وقتی من شب و روز فکرم مشغول تقلاست که چطور برای تو نقش بازی کنم که خودم را آدم چنین و چنانی نشان بدهم، و فکرم برای رفع این نیاز شخصیتی (که خیالی است) فعال است، آیا دیگر چیزی از واقعیتهای ساده و عمیق زندگی میبینم و درک میکنم؟
چقدر این تمثیل مولانا فراگیر است:
گاو در بغداد آید ناگهان بگذرد از این سران تا آن سران
از همه عیش و خوشیها و مزه او نبیند جز که قشر خربزه!
۹ نظر:
اين علي بنده خدا به سبب خواندن كتابهاي خودشناسي باد "دانش" كه دور از جان شما به دماغش افتاده بود خواست تا با لمي خودشناسي خويشتن را محك بزند بنابراين روزها در بين آدميان بود و مشغول رتق و فتق امور و اما شبها تك و تنها در جايي دور دست و دور از آدميان .
نه كامپيوتري نه موبايلي نه روزنامه اي نه كتابي . خلاصه علي ماند و حوضش !
در اين احوال به ياد نصيحت خردمندي افتادم كه مي گفت : هويت فكري پوچ است و براي فرار از پوچي خودش انواع اشتغالات را فراهم مي كند . تو اگر سه ماه رفتي و غذاي سه ماهت را هم با خودت بردي و توانستي تك و تنها دوام بياوري بسيار بعيد است .
هويت فكري بايستي دائما در رابطه باشه سوداگري كنه چون اگر اين كار را نكنه ميميره و نابود ميشه !
القصه اينكه شكافي بس عظيم افتاد بين حرف و عمل علي .
از يك طرف كسي كه مي گفت من در خط خودشناسي هستم و از طرفي ميدان زورآزمايي براي محك زدن خويشتن .
سرتان را درد نياورم كل دانش ما به باد فنا رفت با اين آزمايش و فهميديم كه اي بابا طول و عرض اين قصه با خواندن چهارتا كتاب خودشناسي محاسبه نميشود .
خدا نصيبتان نكند چنان هول و هراسي سراپاي وجود مارا فراگرفته بود كه نگو و نپرس ! نكته جالب و قابل تعمق آن بود كه انرژي ذهني مصروف چيزهايي مي شد كه هيچ مابه ازايي برايشان در آن لحظه وجود نداشت و دائما ذهن توسط افكار از اين شاخه به آن شاخه مي پريد . با خود انديشيدم چه نيازي در پس اين افكار گوناگون وجود دارد كه دائما توليد مي شوند و جواب آمد پوچي !
نیاز به محبت که نباشد دیگه از دوست و همکار و همسر گله مند نیستم و فکر اینکه چرا با من سرد رفتار می کنند پس دوست داشتنی نیستم در ذهنم نمی چرخد، اگر نیاز به توجه نباشد در ذهنم منتظر نمی نشینم تا اول اطرافیانم به سراغم بیایند فکر عدم توجه آنها آزارم نمی دهد، اگر نیاز به احترام نباشد روز و شبم را تیره و تار نمی کنم که چرا به احترام من از جا بلند نشدند و به فکر انتقام نمی افتم ، اگر نیاز به جاه و مقام نباشد به فکر چاپلوسی در پیشگاه مقام مافوق و جلو زدن از دیگران نمی افتم ، اگر نیاز به زیاده طلبی و برتری از دیگران نباشد به فکر شمردن پولهایم نمی افتم و...........
اگر نیاز به بهشت نباشد از فکر جهنم نماز نمی خوانم و اگر نیاز به مولانا شدن نباشد فکر اثبات مثنوی نمی کنم
" مقایسه " مادر نیاز ه ....
و نیاز ، مادر " فکر " است ....
و فکر ، مادر " توقع " ......
و مادر خیلی چیزها ....
پس به عبارتی می شه گفت " مقایسه جد توقعه .....
و فکر می شه نوه ی مقایسه .....
لبخندد.....
و رفته رفته نسلهای بعدی این خانواده مشکلاتشون زیاد می شه .....
به این رسیدم که مرحله به مرحله میاد ......
ولی...ولی ....ولی ...
چون همه ی اینها در ذهن زائیده می شن ، در واقع چیزی در بیرون وجود خارجی نداره ، و همه شون جنسشون از " فکر " است .تمام
" یک چیز هستند نه چندین تا ...
یعنی اون مقایسه ای که از جنس فکر هست ، میاد " نیاز " میافرینه ...
و می دونیم که منظور ، نیازذهنیه .
نیازهای بدنی ما ربطی به فکرکردن ما ندارند .نیازهای فیزیولوژیک ما عملکردی هستند نه تفکری .....
مثلا قند خون ما پایین میاد طی مراسم و تشریفاتی خودبخود عملیاتی انجام می گیره و تنظیمش می کنند .
ما صحبت درون ذهن رو می کنیم .....
اگر به نظرتون چیزی می رسه در مورد این خانواده ( خانواده ی یک نفره با جلوه های متفاوت ) منو راهنمایی کنید لطفا ....
می دونید چی تداعی می شه برام ؟!!
یه بازی هست به نام دومینو ......
قطعات رو پشت سرهم می چینند و در یک لحظه :
یک ضربه رو به قطعه اولی می زنند ، تمام قطعات می ریزند .البته در این دومینو حتی کمی زمان می بره ولی در " فکر " لحظه ای هست ....
آنا محو می شه همه چی ....
ذوب....
تمام ...
یعنی مادربزرگ و مادر و کودک و نوه و نتیجه ،همه شون ( که به نظرم در یک حباب واحد، حبس هستند ) در یک لحظه محو می شن ...
لبخند .....
می گم آیا اون روز رو می بینم که از راه دور هم بدون دیدن همدیگه بشه با سکوت با هم در ارتباط بود و دیگری رو شنید ؟!!!
آن روزم آرزوست ....
از حرف خسته ام .....
" مقایسه " کردم دوحالت "حرف زدن رو با سکوت " و احساس " نیاز" کردم به یک روش دیگر ارتباطی ....
و" فکر" های لذتبخشی که با این تجربه ی سکوت میایند و...
" تمرین عملی " بود برای گفته های بالا ....
جناب پانویس ... فکر یک علت دیگر هم برای فکر کردن شبانه روزی دارد و آن هم اعتیاد شدیدی است که از دوران نوجوانی شروع شده و تا به حال ادامه پیدا کرده . فکر می کنید ترک این اعتیاد کار ساده ای است ؟
فکر نمیکنم ساده باشه. اتفاقاً در جلسه آنلاین 138 درباره این موضوع هم حرفی بمیان آمد.
ولی غیرممکن هم نیست.
دیگر اینکه باید دید این اعتیادی که شما می گویی هم از احساس نیاز شروع شده. و هنوز هم احساس نیاز سرجایش هست.
حالا اگر این حس نیازمندی (بوسیلهء آگاهی) مرتفع بشه، این معتاد خودبخود ترک داده شده.
تا نظر شما چه باشد.
درسته که آگاهی خیلی خیلی کمک میکنه بعضی اوقات که حال و هوای عجیب بر ارگانیسم حاکم میشه یه حالاتی که نمیشه خیلی توصیفش کرد شخصا" خیلی توجه میکنم و با اون حالات میمونم اما اون حال بد , بده و حتی وقتی بهش آگاهی داشته باشی, فقط تفاوت اینه که دیگه دنبال مقصر نمیگردی ......... بعضی اوقات تصورمیکنم شاید بعضی از آدمهابا کیفیات روانی کاملا" متفاوتی به دنیا میان .....
ممنون از برنامه 138 خیلی به موقع بود بهش نیاز داشتم ......... تسبیح...........صبر............
حقیقت جوئی توی کدام دسته است ؟
دوستی ناشناس گفته اند :
حقیقت جویی توی کدام دسته است ؟
دلم می گه :
حقیقت هم جستجو نمی خواد ، اگر اضافات رو بریزه آدمی ، می شه خود حقیقت .....
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.