فکر میکنم برای کسانیکه از ایران خارج میشوند آنچه در گذشتهشان، در کودکی و نوجوانی، تجربه کردهاند تا مدتی بصورت flashback جلوی چشمشان بیاید. برای من که اینطور بوده و هست. کمی هم روی این موضوع دقت کردهام و تا حدودی دریافتهام که علتش چیست.
دههٔ محرم و برگزاری مراسم عزاداری امام حسین یکی از پرمحتواترین دوران هر سالهٔ کودکی و نوجوانی من و همسنوسالهای من بود. روزهایی بسیار غنی از خاطرات زیبا، پر از زندگی. بگمانم اگر هر کس بجای نوشتن یک سری حرفهای کلیشهای و تکراری دربارهٔ امام حسین و آزادگی و قیام عاشورا و ... بیاید آنچه را خود شخصاً از بودن در هیئتها و حسینیهها در ایام محرم، تجربه کرده است بگوید، بسیار زیباتر است و به صداقت و واقعیت نزدیکتر.
وقتی نوجوان بودم، فک و فامیل هیئتی درست کرده بودند که سوای دههٔ محرم، هر شب جمعه دور هم جمع میشدند و قرآن میخواندند یا حرفهایی زده میشد حول و حوش مذهب آنهم در سطح بسیار قشریاش. ایام عاشورا که فرامیرسید فعالیت و جنبوجوش هیئت سمیرمیهای مقیم شهرری آغاز میشد. روحانیئی "دعوت" میکردند(یعنی "اجیر")، که هر شب بیاید برایمان صحبت کند و روضه بخواند. حاشیههای مجلس هیئت بقدری زیاد و البته جذاب است که اگر بخواهم بگویم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اما میخواهم یک برگ از این مثنوی را برایت بگویم.
ایام عاشورا بود. شبی روحانی هیئت پس از صحبتش کمکم مجلس را گرم کرد و وارد صحرای کربلا شد. دستور داد و چراغها را خاموش کردند. شروع به ذکر مصیبت کرد و رفت و رفت تا گرم شد و به شور رسید. اما برعکس هر شب، آن شب تنها از تک و توکی صدای گریه میآمد. گهگاهی صدای سرفه و گلو صاف کردن افراد مسن هیئت میآمد(نور به قبرت ببارد، آمعلی) اما از نالههای هر شب جوانان پر انرژی هیئت خبری نبود.
روحانی ما که خودش شوری گرفته بود، در عین حال متوجه بود که جمع سوت و کور است و این خوشایندش نبود. بهمین دلیل ضمن ذکر مصیبت شروع کرد به نقل روایاتی از ثواب گریه بر امام حسین و یارانش. اینکه هر قطره اشکی که برای امام حسین ریخته شود چقدر ارزش دارد و معادل چه چیزهایی در بهشت است. این روایات را گفت و دوباره سری زد به صحرای کربلا و مصیبتگویی تا اثر نقل روایات را بسنجد. اما باز دریغ از زجه نالههای هر شبی جوانان پرشور هیئت!
تشویق و تطمیع نتیجه نداده بود لذا باید به تهدید متوسل میشد. (و من بخوبی حال و احوال و عملکردش را دنبال میکردم! خدایا خودت مرا ببخش!) این بار روایاتی را گفت که برابر با آن داستان "لباس جدید امپراطور" از هانس کریستین آندرسن بود. بطور غیرمستقیم و مستقیم میگفت هر کس برای امام حسین گریه نکند، خلاصه مشکل ناموسی یا چیزی در این حد دارد!
گوشهایم تیز شده بود ببینم تاثیر این ترفند چیست. وقتی حاج آقا از فرعی نقل روایت به اصلی ذکر مصیبت پیچید و کمی پیش رفت، صدای پابهسنگذاشتههای جمع بالا رفت و گریهها به گرمی گرائید. اما همچنان جوانها، خاموش بودند.
آن شب هیئت تمام شد. همه داشتند میرفتند و قالیها و پردهها و پرچمها را از در و دیوار جمع میکردند و از همدیگر خداحافظی میکردند. بزرگهای هیئت دم درب با حاج آقا مشغول خوش و بش و صحبت بودند. دویدم جلو ببینم چه میگویند. حاج آقا در حالیکه مزدش را میگرفت، گله میکرد که چرا امشب هیئت آن شور و حال همیشگی را نداشت.
یکی از بزرگترهای فامیل که البته بتازگی به جمع بزرگترها پا گذاشته بود به ایشان رساند که گویا امشب همهٔ جوانها با هم قرار کرده بودند برای سربسر گذاشتن و شوخی با ایشان، گریه و نالهای نکنند تا ببینند عکسالعمل حاج آقا چیست!
پس از آنشب حاج آقا رحمتی دو شب دیگر هم آمد. شب اول ضمن صحبتش جوانها را نصیحت کرد و البته تیری از زبان افکند، و با بازی دیگری که در شب دوم بسرش درآورده شد، دیگر نیامد که نیامد.
دههٔ محرم و برگزاری مراسم عزاداری امام حسین یکی از پرمحتواترین دوران هر سالهٔ کودکی و نوجوانی من و همسنوسالهای من بود. روزهایی بسیار غنی از خاطرات زیبا، پر از زندگی. بگمانم اگر هر کس بجای نوشتن یک سری حرفهای کلیشهای و تکراری دربارهٔ امام حسین و آزادگی و قیام عاشورا و ... بیاید آنچه را خود شخصاً از بودن در هیئتها و حسینیهها در ایام محرم، تجربه کرده است بگوید، بسیار زیباتر است و به صداقت و واقعیت نزدیکتر.
وقتی نوجوان بودم، فک و فامیل هیئتی درست کرده بودند که سوای دههٔ محرم، هر شب جمعه دور هم جمع میشدند و قرآن میخواندند یا حرفهایی زده میشد حول و حوش مذهب آنهم در سطح بسیار قشریاش. ایام عاشورا که فرامیرسید فعالیت و جنبوجوش هیئت سمیرمیهای مقیم شهرری آغاز میشد. روحانیئی "دعوت" میکردند(یعنی "اجیر")، که هر شب بیاید برایمان صحبت کند و روضه بخواند. حاشیههای مجلس هیئت بقدری زیاد و البته جذاب است که اگر بخواهم بگویم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اما میخواهم یک برگ از این مثنوی را برایت بگویم.
ایام عاشورا بود. شبی روحانی هیئت پس از صحبتش کمکم مجلس را گرم کرد و وارد صحرای کربلا شد. دستور داد و چراغها را خاموش کردند. شروع به ذکر مصیبت کرد و رفت و رفت تا گرم شد و به شور رسید. اما برعکس هر شب، آن شب تنها از تک و توکی صدای گریه میآمد. گهگاهی صدای سرفه و گلو صاف کردن افراد مسن هیئت میآمد(نور به قبرت ببارد، آمعلی) اما از نالههای هر شب جوانان پر انرژی هیئت خبری نبود.
روحانی ما که خودش شوری گرفته بود، در عین حال متوجه بود که جمع سوت و کور است و این خوشایندش نبود. بهمین دلیل ضمن ذکر مصیبت شروع کرد به نقل روایاتی از ثواب گریه بر امام حسین و یارانش. اینکه هر قطره اشکی که برای امام حسین ریخته شود چقدر ارزش دارد و معادل چه چیزهایی در بهشت است. این روایات را گفت و دوباره سری زد به صحرای کربلا و مصیبتگویی تا اثر نقل روایات را بسنجد. اما باز دریغ از زجه نالههای هر شبی جوانان پرشور هیئت!
تشویق و تطمیع نتیجه نداده بود لذا باید به تهدید متوسل میشد. (و من بخوبی حال و احوال و عملکردش را دنبال میکردم! خدایا خودت مرا ببخش!) این بار روایاتی را گفت که برابر با آن داستان "لباس جدید امپراطور" از هانس کریستین آندرسن بود. بطور غیرمستقیم و مستقیم میگفت هر کس برای امام حسین گریه نکند، خلاصه مشکل ناموسی یا چیزی در این حد دارد!
گوشهایم تیز شده بود ببینم تاثیر این ترفند چیست. وقتی حاج آقا از فرعی نقل روایت به اصلی ذکر مصیبت پیچید و کمی پیش رفت، صدای پابهسنگذاشتههای جمع بالا رفت و گریهها به گرمی گرائید. اما همچنان جوانها، خاموش بودند.
آن شب هیئت تمام شد. همه داشتند میرفتند و قالیها و پردهها و پرچمها را از در و دیوار جمع میکردند و از همدیگر خداحافظی میکردند. بزرگهای هیئت دم درب با حاج آقا مشغول خوش و بش و صحبت بودند. دویدم جلو ببینم چه میگویند. حاج آقا در حالیکه مزدش را میگرفت، گله میکرد که چرا امشب هیئت آن شور و حال همیشگی را نداشت.
یکی از بزرگترهای فامیل که البته بتازگی به جمع بزرگترها پا گذاشته بود به ایشان رساند که گویا امشب همهٔ جوانها با هم قرار کرده بودند برای سربسر گذاشتن و شوخی با ایشان، گریه و نالهای نکنند تا ببینند عکسالعمل حاج آقا چیست!
پس از آنشب حاج آقا رحمتی دو شب دیگر هم آمد. شب اول ضمن صحبتش جوانها را نصیحت کرد و البته تیری از زبان افکند، و با بازی دیگری که در شب دوم بسرش درآورده شد، دیگر نیامد که نیامد.
۹ نظر:
با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
نمی دونم یه جایی تو نت خوندم که:
چون وقتی محرم میآید…
ستار گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، يكماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری …!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع میکند و آخرین ورژن! پوسترهای علیاکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن …!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند و تا آخر سال هم مشتریهایش را!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه میزند و علم میکشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمیافتد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دستههاي عزاداری اسفند دود میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
نیما پشت ماکسیمایش مینویسد “من سگ کوی حسینم” ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ۱۱ماههاش دور نمیشود!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
حاج منصور مداح معروف شهر بابت ۷ ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را میگیرد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
جباری رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر! ۳۰شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد و ۳۳۵ روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را میدوشد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما میگرید!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
حاج آقا کلامی، ۹شب مردم را به تقوی دعوت میکند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
هیت امنای مسجد …علیه السلام! درست وقت اذان ظهر عاشورا اطعام عزاداران را شروع میکنند و بعد از آن با انرژی و فلوت! سینه میزنند و گریه میکنند !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید…
کل یوم عاشورا
یعنی…۱۰ روز و شب …غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی…چند مسجد و چند تکیه !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم میرود
تا سال بعد !
تا یاد بعد
همین!!!
آخ - خیلی دوست دارم بازی دوم را هم بگی!
از اونجایی که زیاد نمی خوام در این مورد بگم ،
فقط یک مورد " باب الحوایج "رو می نویسم که درک کردم ...
باب الحوایج که لقب عباس هست ، در اصل سمبل
(در خواسته ها = در.ازه ی خواسته ها و آرزوها ) ست .
دروازه ی نفس ....قوی ترین تنه ی درخت آرزوهای انسان است .
که رفته بود ، آب بیاره ( آب سمبل حیاتی دوباره برای زنده نگهداشتن نفس ) ...
ولی حسین این تنه ی پر قدرت رو هم به قتلگاه فرستاد .
می گویند با کشته شدن عباس ، کمر حسین شکست .
یعنی با قربان کردن منشا تمام آرزوها و خواسته ها
" من " تماما ذبح شد .
حتی حسین ، کودک درون را هم به قتلگاه فرستاد .
دعا می کنم شور حسینی در هر قلبی هست ، در مغزش هم شعور حسینی باشد وگرنه همان می شود که در مملکت ما دیده می شود و با تقلید کورکورانه ی عوام مردم و سلطه جویی عده ای به نام طرفداران حسین ، قرنهااین نمایشات به منظور فریب و بهره کشی از مردم ، اجرا خواهد شد.
گفتی خاطره , یاد خاطره ای افتادم
در تعزیه امام حسین (حادثه کربلا) اونایی که نقش بازی میکردن یواشکی در کنار نقششون که مردم اطراف را به گریه می انداختن یه شوخی هایی با هم داشتن
و اما یکیش
آخرای تعزیه که امام حسین بی سرنقش زمین افتاده یکی که نقش شیر(شیر درنده) را بازی میکرد اومد بالای سر امام حسین که به طبیعت فطریش گوشت امام حسین را میل کند
یواشکی بازیگر نقش امام حسین گفتش
کر خر نمی تونی گ . ن . چپمو هم بخوری
شیره گفتش تن لش گازی ازش بگیرم که بی سر جیغت دراد
شعبده بازی میگفت : مردم دوست دارن گول بخورن ! و این بزرگترین ترفند ماست
3tar جان، بازی دومی که بر سر بنده خدا درآوردند را در گوشت باید بگویم!
قطره , "شام غریبان" شام درماندگان از شهادت (رهایی) که با اندک روشنی (عقل) در کف دست در ظلمت شب ماندند .
ممنون از درک عمیق شما ح عزیز ....
لطفا بیشتر در بحثها شرکت کنید ...
مانند آب خنکی ست ، درک کرده هاتون ، که بر دل می شینه .....
سلامت باشید .
پانویس عزیز سپاس از این فضای گنج شما که جواهرات کمیابی ، بهش سر می زنند و قطره میاد عطری از عشق جانشون رو هدیه می گیره و شفاف تر می شه ....
خیلی غربت کشیدم ....
خیلی ....
اینجا بوی آشنا داره برام ...
خدا رو شاکرم ...
.........
یعنی می گید این همه نقطه چین رو چرا میذارم ؟!!!
لطفا هر کی می دونه بگه ؟!!!
خودم که نمی دونم !!!
......
لبخند .
از اونجایی که زیاد نمی خوام در این مورد بگم ،
فقط یک مورد " باب الحوایج "رو می نویسم که درک کردم ...
باب الحوایج که لقب عباس هست ، در اصل سمبل
(در خواسته ها = در.ازه ی خواسته ها و آرزوها ) ست .
دروازه ی نفس ....قوی ترین تنه ی درخت آرزوهای انسان است .
که رفته بود ، آب بیاره ( آب سمبل حیاتی دوباره برای زنده نگهداشتن نفس ) ...
ولی حسین این تنه ی پر قدرت رو هم به قتلگاه فرستاد .
می گویند با کشته شدن عباس ، کمر حسین شکست .
یعنی با قربان کردن منشا تمام آرزوها و خواسته ها
" من " تماما ذبح شد .
حتی حسین ، کودک درون را هم به قتلگاه فرستاد .
جناب آقاي پاتويس:
اين تفسير سمبوليك تمام بحثهاي زيباي شما را زير سوال مي برد چون بسيار زيباست و در عين حال بدون پشتوانه منطقي كه بديهي هم هست زيرا برداشت سمبوليك حسي است ونه منطقي.
مخلص كلام اينكه لطفا باب بحثي را در اين مورد باز كنيد زيرا بنيان بيشتر بحثهاي عرفاني جنابعالي بر اين مبناست.
با تشكر
به ناشناس:
دوست عزیز، متن شما را دو بار خواندم. متوجه نشدم منظور شما چیست. لطفاً در چند جمله یا یک پاراگراف البته کوتاه منظور یا سئوال خود را بطور مشخص و روشن بفرمائید.
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.