کارتونی هست بنام The Incredibles که تا امروز شاید هفت هشت بار آنرا تماشا کردهام. شخصیتهای دوستداشتنیئی دارد با توانائیهای شگفتانگیز و خارقالعاده. گفتم "شگفتانگیز" یادم افتاد که این کارتون در کلوبهای ایران بنام "شگفتانگیزان" پخش شده است.
ماجرای خانوادهای است که والدین و دو فرزند آنها دارای توانائیهای خاصی هستند و قابلیتهایشان را در راه دفاع از خوبی و مبارزه با بدی بکار میگیرند. در انتهای این کارتون سکانسی هست که بسیار برایم جالب است. همهٔ کارتون یک طرف، این سکانس آخریاش یک طرف. ببین:
بعد از مبارزه با اشرار، خانواده به زندگی عادی خود برمیگردد. روزی در خیابان دارند قدم میزنند که یک غول شریر جدید، اینبار نه از آسمان بلکه از زیر زمین با ماشینی که دارای متهٔ زمینسوراخکن مخصوص معدن است و با کلاه و ردای معدنچیان از زمین بیرون میآید و با آن مدل دندانش که تداعیکنندهٔ آن سبیل معروف است، میکروفون در دست میگوید: "خرابکار زیرزمینی ظهور میکند. من از همهٔ شما پایینترم و هیچکس پایینتر از من نیست!"
تفسیری عرفانی از این سکانس جالب بذهنم میرسد و آن اینکه اعتباریاتی که "خود" و شخصیت بدنبال آنهاست پایه و اساس ثابتی ندارند و بنا به مقتضیات زمانی و ارزشی جوامع، متفاوتند، اما وجه اشتراکاتی ثابت دارند. ارزشی خاص ممکن است در جامعهای دارای اعتبار باشد و در جامعهای دیگر همان ارزش، اعتباری معکوس داشته باشد.
مثلاً فرد تا مدتی که سراغ عرفان نیامده، به ارزشهایی که در جامعه کسب کرده است، افتخار میکند و در سایهٔ تکیه به آنها شخصیت خود را پایدار میانگارد. همینکه سراغ عرفان آمد و دید همهٔ آن ارزشهای کسبکردهاش پوچ و هوائی بوده، حالا دنبال ارزشهای جدیدی که در عرفان میبیند میگردد و سعی در کسب آنها میکند. افتخار به درویشی، تواضع، هیچ بودن، شمس و مولانائی بودن و ... از همین قماشند.
و همانطور که گفتم وجه اشتراکی در هر دو حالت هست(حالت قبل از آمدن بسراغ عرفان و مشغول به ارزشهای جامعه بودن، و حالت پس از آمدن سراغ عرفان و مشغول "ارزش"های عرفانی بودن). این وجه اشتراک تمایز است. اینکه من چیزی هستم، باید بعنوان موجودی متمایز و جدا شناخته شوم، با ارزش آنطوری یا با ارزش اینطوری، حالا بالای زمین یا زیر زمین.
۱۲ نظر:
che bahale in cartoon mishe baz ham az in karton ha bezarid aghaye panevis man asheghe cartoonam akhe nemishe karish ham kard..
وجه مشترک و مشخص این افراد این است که برای این خاکساری خود هم نیاز به بازار دارند و حتما مشتریها باید از سابقه قلدر آنها با اطلاع باشند تا بازارشان گرمتر شود.
خودشناسی و عرفان مثل نعل را وارونه زدن است، اگر اشتباه نکنم ریشه این ضربالمثل به آنجا برمیگردد که روزی برای یک نعلبند الاغ چموشی را آوردند که نعل کند، استاد نعلبند هر جوری که تجربه داشت به کار زد ولی حیوان اجازه نمیداد و با جفتکهای بلند که به طاق طویله میخورد به استقبال نعلبند میرفت، نعلبند دست به تدبیر هوشیارانهای زد، مسیر و مکان برخورد جفتپای الاغ در سقف طویله را محاسبه کرد و با نصب یک جفت نعل با میخهای وارونه در سقف طویله، کرد آنچه را میبایست.
حالا فرمایش آقای پانویس در ارتباط با این دور از جان همه نفس چموش و حقهباز، مرا به این فکر انداخت که باید چاره کار را در روشهایی وارونه و ندانسته جست و از نیروی دشمن برای از پا انداختن خودش استفاده کرد.
سلام ،
بله پانویس جان همینطور است!
تا وقتی که طمع این "خود" و شخصیت پلید در کار است، هرچه ازش برآید پوچ و گنده خواهد بود. از یک صندق به صندق دیگر رفتن است !!!!
با احترام
از هزاران یک کسی خوش منظر است
که بداند کاو به صندوق اندر است
چه جالب!
خیلی دوست دارم این کارتون را ببینم.
.. می فهمم و متاثر شدم
سلام آقای پانویس عزیز
مدتهاست که با مثنوی خوانی شما آشنا شده ام و از کنار این آشنایی دوستان خوبی هم درخمر کهن یافته ام و مطالب شما را اکثرا می خوانم و چون نوشته هایتان مبنی بر آن است که مطالبتون به درک نشسته به دل نیز می نشیند و مطلب فوق هم بسیار جالب بود به اندازه همان ویدئو مورجه ها ....حالا آیا آدمی که با ارزش های جامعه رنگ عوض می کند جایگاهی داره؟ کافی است که به دنبال نفس نرویم؟و آیا این کار سختی است که خودمان باشیم ؟ببینید کار به کجا کشیده که بدتر بودن ارزش شده و یک عده هم دلشان بخواد بدتر از او باشن !!!!!!نمی دونم درست حالیم شده یا نه؟
این نوع فخر به داشته های مثلا معنوی رو " حجاب نورانی " می گویند .خطرناکترین حجاب هست .
یک آفت است .
اینکه تصور بشه که به مقصد معنوی و به مرتبه ی برتری از معنویت رسیدی و به آن غره بشی و فکر کنی کار تمامه .در حالیکه در همان لحظه برده ی " نفس " هستی و نمی دانی.......
اشاره به نکات ریزی می کنید پانویس عزیز ...
تلنگرهای مفیدی ست در سیر این راه خطیر که هر لحظه باید از خانی گذشت .
که نه هفت خان ، شاید به اندازه ی لحظات زندگی ، خان های نفس ، در طول راه گسترده شده اند .
هر از چندگاهی تازیانه های بیدار کننده ، موثرتر از به به چه چه هاست که منجر به بیدار شدن می شود ...
حواس را باید جمع کرد ....
........
یکی نیست به این علی بگه آخه تو چی از جون پانویس و مطالبش می خواهی که تا میری توی نت سایت پانویس رو باز می کنی .
نکنه به دنبال چیزی نو و مطلبی جدید می گردی تا چاشنی زندگی کنی ؟
نکنه دچار گرفتگی و ملالت ناشی از هویت فکری شدی و خودت خبر نداری ؟
پس کجا رفت اون همه دانش عرفانی ؟ به گمانم بایستی روی این مطلب تعمق کنم که آیا در لحظه لحظه زندگی بین دانشهای عرفانی و عمل واقعی فاصله افتاده است یا نه ؟ ولازم تا این سوال را بارها و بارها برای خویشتن مطرح کنم .
علی آقا من هم به همین مرض مبتلا هستم .
1. آره فکر کنم.
2. آره فکر کنم درسته .
3. هستنشون.
4. بله افتاده است .
5. اگه این کارو بکنی توی سرت احساس داغی بدی میکنی و این لوپ حسابی آزار دهندس .
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود
با سلام سالك اگر في الواقع مي خواهد به نتيجه برسد بايستي از هستي خود بتدريج رهائي يابد تا به سيمرغ وجودش دست يابد والي فلا با خيال پير مراد يا حق تعالي ويا هرچه الگوي اوست نفس بكشد وفكر كند تا او شود ...
زبس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سرمن......با احترامdr:poost
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.