تدبیر



من رشتهٔ محبت خویش از تو می‌بُرم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم

۸ نظر:

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
بداهه

پانویسا تا به کی تدبیر خود
تا به کی باشی پی تغییر خود
جسم و جانت بسته در زنجیر خود
خوش پذیرا شو همه تقدیر خود

امیدوارم که این جسارت و گستاخی مرا ببخشید.

می بخشید؟

همین!!!

ناشناس گفت...

اگر که ذهن از اندیشیدن و فلسفیدن و مهرورزیدن ذهنی و هویتی باز ایستد و در سکوت باشد شاید آنگاه محبت حقیقی در دل جوانه زند ذهن و روح و روان با رشته ای نامرئی بهم گره بخورند از جنس رشته ای که شمس و مولاناها بهم گره میزند مهری از جنس دیگر ، مهر بی هویت بر ذهن حاکم شود مهری که نه از ذهن که از روان اصیل انسان بجوشد ، چشم نه به سمت ذهن که به سوی دل بچرخد و خنده ای خودبخود بر لبان نشیند

کامران گفت...

شایداصلن گره نخورد
شاید نیازی به گره خوردن نباشد
شاید اصلن نباید رشته ای باشد
محبت رشته ای نیست، نمی تواند باشد.

سوشيانس گفت...

رود بر شما و خسته نباشد.هم به خاطر اين سايت ارجمند وهم ديگر سايتهاي وابسته که بسيااااااااار سودمندند و من بسيار بهره بردم از اين سايتها
مي خواستم خواهش کنم اگر ميشه نام شاعر اين بيت رو بدونم
چندسال پيش اين شعر رو جايي ديدم البته با روايتي اندک متفاوت تر .
و به گمانم از کمال الدين اصفهاني باشه؟؟؟؟

پانویس گفت...

به سوشیانس، نمی‌دانم شاعر این بیت کیست. من از زبان پیرمردی در یکی از روستاهای اطراف اصفهان شنیدم.

به مرتضی، گویا متوجه منظور از بیت نشده باشی. در جلسه 143 کمی در مورد این بیت هم صحبت شده است.

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
خدمت پانویس عزیز
اتفاقا فکر کنم که منظور شما از آوردن این بیت را(البته بزعم حقیر)بخوبی متوجه شده باشم اما :

بقول مولوی

مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش

بنده اصلا نه تنها در نوشتن این مطلب بلکه در تمام نوشته هایم خدای ناکرده قصد محاجه ندارم و باور کنید همیشه و همیشه حدیث نفس میگویم و برای اثبات سخنم رباعی فوق را به این گونه تصحیح می کنم:

مرتضی تا کی کنی تدبیر خود
تا به کی باشی پی تغییر خود
جسم و جانت بسته در زنجیر خود
خوش پذیرا شو همه تقدیر خود

خدا شاهد است از موقعی که این رباعی تراوش شده تا کنون لحظه ای این چهار کلمه ( تدبیر,تغییر,زنجیر و تقدیر ) مرا رها نکرده و با من همه جا بوده حتی در خواب و مرا به همه جا می کشاند به جاهایی که برای من تا کنون کشف نشده بود.

البته همه در قصور فهم من است.
امید که مرا عفو کنید.

همین!!!

delbar گفت...

وقتی انسان غفلت میکند و ارتباطش با عشق قطع میشود و در فراق می افتد آنگاه برای دفعه ی بعدی بیشتر مواظب میشود و بیشتر عشق را مورد توجه قرار میدهد و خلاصه در کل وقتی نگاه میکنیم می بینیم دفعات بعدی بیشتر به عشق نزدیک شده است؛؛ بعد از هر فراق وصلی است اما قوی تر! یک بار دیگر بخوانیم:
من رشته محبت خویش از تو "میبرم"
شاید گره خورد به تو "نزدیکتر" شوم

قطره گفت...

سلام پانویس عزیز

در یک سر رسید ، دیدم که این تک بیت رو نوشته بود

از " ذوقی اردستانی " ست ....

لبخند .

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.