بمناسبتی غزلی از حافظ را میخواندم که در بیتی از آن، نکتهای لطیف دیدم. میگوید:
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند!
دزدکی، پنهانکی کار خیر کن. خوب نیست آدم کار خیرش را آشکار کند(حالا بگذریم که ما اصلاً کار خیر نمیکنیم، چه آشکار، چه نهان!). و چه کار خیری بهتر از اینکه مرا به برت بخوانی؟ این کار خیر را برای رضای خدا انجام بده. چرا که خدا کار نهانی را میپسندد!
ضمناً، در کار خیر هم حاجت هیچ استخاره نیست.
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند!
دزدکی، پنهانکی کار خیر کن. خوب نیست آدم کار خیرش را آشکار کند(حالا بگذریم که ما اصلاً کار خیر نمیکنیم، چه آشکار، چه نهان!). و چه کار خیری بهتر از اینکه مرا به برت بخوانی؟ این کار خیر را برای رضای خدا انجام بده. چرا که خدا کار نهانی را میپسندد!
ضمناً، در کار خیر هم حاجت هیچ استخاره نیست.
۱۲ نظر:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
سلام
بارها این شعر را خواندم و لبخندی به لبم نشست ولی راستش وقتی مطلب از طرف شما نوشته شده زیر لب گفتم این آقای پانویس الحق که پانویسه و .....
با درود...
من مناسبت این تصویر با موضوع رو متوجه نشدم !
متشکر.
سوال: چرا گفته به خودم خوان؟ یعنی به خود حافظ؟
---
پانویس:
خودم = خود + م = خودت + مرا
پس میشود: پنهان ز حاسدان به خودت بخوان مرا چرا که منعمان ...
به دلم نشست .....
دلم می گه :
هر سخن نابی که از دل می خواد بیاد بیرون ، اونقدر با ارزشه ، اونقدر خالصه ،
اون قدر گنجه که حیفه با احتیاط و عقل آلوده بشه .....
لحظاتی هست که دل مثل آیینه ای می شه که آفتاب خلوص رو می تابونه ..
همیشه نیست هاااااااااااااااا
سخن دل خیلی ها مثل انعکاس نور زیبای آفتاب بر یک تکه فلز صیقل داده نشده است .. که نمی تونه خلوص رو بتابونه .... می خوره به فلز احتیاط و بر می گرده و بغض می شه و عقده می شه و کلاف می شه در درون ...
می دونید چرا ؟؟؟
چون با کدورت احتیاط و سیاست و عقل و ترس " ایست " داده می شه .....
اجازه ندید اون نور زیبای خلوصه حرفهای دل رو ، فلز احتیاط و عقل ، برگردونه ...
به این رسیدم که : یا باید آیینه بود یا باید سکوت کرد .....
اگه آشکارا می شه حرفهای دل رو زد ، باید زد ... اگر نه ، در سکوت به حرفهای دل باید عمل کرد ....
عمل در خفا ، همون تابیدن نور دل هست که به آیینه ی خلوص تابونده می شه ...
تمام ....
شاخه گلی تقدیم دل های آیینه وار تان
برام غزل 23 حافظ تداعی شد و غزل 12
خیال روی تو ......
و
ای فروغ ماه حسن .....
و سکوتی به عظمت هستی ...
لبخند ....
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
آخر از بخت بد کار ما اظهرو من الشمس شده است
به قول سعدی علیه الرحمه:
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
همین!!!
مهدی عزیز، شأن نزول است قربان!
باز چه خورده اي دلا راست بگو نهان مكن!
چون خمشان بيگنه روي برآسمان مكن!
باده خاااص خورده اي، نقل خلاص خورده اي
بوي شراب ميزند خربزه در دهان مكن!
ممنون از نوشته هاي زيباتون
اينجا ايرانه و هر لينكي كه ميزنم فيلتره
من هيچ دليلي نميبينم كه اين سايتا فيلتر باشن
انگار مي خوان بگن هي تو كه دوست داري آدم بشي از ايران برو اينجا همه چيزي كه تو بخواهي ممنوعه.
اين كارا منو عصبي مي كنه!!!
نه سياسيه بحثا نه مستهجنه نه به دين كار داره
ديگه داره نفس كشيدن برام سخت ميشه و احتمالا همين هم منظوره
وقتی در موضع هویت فکری هستم حسادت هویت فکری ها را می کنم چون خاصیتش همین است اما فردی که آگاه است حسادت من نفسانی را بر نمی انگیزد چرا که ارتباط او با دیگران از موضع فطرتش است بنابراین حضور وی مانند حضور کودکان برای "من" بی خطر است اما زمانیکه به دانش خودشناسی و عرفان دست پیدا می کنم که هنوز روح و روان مراباید و شاید متحول نساخته ومن به "من" خود مسلط نشده ام نسبت به افرادی که در این مسیر هستند و یا افراد آگاه حساسیت دارم و از گفتار و کردارشان متوجه تفاوت آنها با خودم میشوم و این مرا دچار حسادت میکند پس فرد آگاه چنان ظریف و زیرکانه رفتار می کند که من بی جنبه و بی ظرفیت متوجه درجه آگاهی و حالات روحی و روانی آنها نمی شوم
"متعهد"م
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.