راشل خانمی اهل فیلیپین است که طی سفری به انگلستان، با کریست آشنا شد و بعد از مدتی تصمیم به ازدواج گرفتند. کریست چون اجازهٔ اقامت دائم در استرالیا را نداشت، راشل او را بطور کامل مورد حمایت قانونی و مالی قرار داد و تا الآن چهار پنج سالی است که کریست تحت پشتیبانی او در استرالیا زندگی میکند. اخیراً هم دختر کوچولویی بدنیا آوردهاند.
من در مهمانی ازدواج آنها شرکت کرده بودم. شب مهمانی اولین بار بود که کریست را میدیدم. جوانی خوشسیما، جذاب و از نظر ظاهری از راشل سر و گردنی بالاتر.
من در مهمانی ازدواج آنها شرکت کرده بودم. شب مهمانی اولین بار بود که کریست را میدیدم. جوانی خوشسیما، جذاب و از نظر ظاهری از راشل سر و گردنی بالاتر.
مدتی است راشل از رفتار کریست شاکی است. میگوید: "قبلاً غیرعمدی، اما اخیراً از روی عمد و آشکارا در حضور من با دوستانم و خانمهای دیگر شوخی و بگو بخندهای آنچنانی میکند و مستقیم و غیرمستقیم بمن القاء میکند: «اگر من را از دست بدهی، کسی حاضر نخواهد بود با تو ازدواج کند. اما من خواهان زیاد دارم.» این وضع برایم غیر قابل تحمل شده."
پیداست که کریست چون امنیت خودش را در خطر میبیند اینطور به راشل القاء میکند و در حقیقت حقه میزند. تا راشل او را همچنان مورد حمایتش قرار دهد و حفظ کند. اگر راشل از او جدا شود، از حمایت همهجانبهٔ راشل برخوردار نخواهد بود، لذا میآید اولاً خودش را بسیار دوستداشتنی جلوه میدهد (بوسیلهٔ آشکار کردن جذب دیگر خانمها) ثانیاً راشل را بلحاظ روانی در وضعیتی قرار میدهد که بترسد از او جدا شود (بوسیلهٔ القای دوستداشتنی نبودن راشل).
این در حالی است که اگر راشل او را رها کند و رک و راست به او بگوید از رفتارش منزجر است و او را نمیخواهد (که چنین است)، برای راشل هیچ آسمانی به زمین نخواهد آمد. نه تنها اتفاق ناگواری برای راشل نمیافتد، بلکه از نکبت ارتباط با فرد آزاردهندهای مانند کریست، راحت میشود.
ایضاً چنین است وضع ما در رابطه با شخصیت پنداریئی که برای خودمان متصوریم. فکر و پندار شخصیت، ما را از لحاظ روانی در وضعیتی قرار داده که شدیداً میترسیم او را رها کنیم. میترسیم دروناً خالی و تنها شویم. برای همین است که بلاانقطاع فکر میکنیم و لالمونی ذهنی نداریم. تصور میکنیم اگر در ذهنمان سکوت کنیم، گویی کار جهان لنگ میشود! گویی عالم از هستی و حرکت ساقط میشود! در صورتیکه این دروغ و حقهای بزرگ است. هیچ اتفاقی نمیافتد. بلکه تماماً رهایی از نکبت خواهد بود و رواناً شکوفایی و برکت.
همچو هندوبچه هین اى خواجهتاش رو ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودى ترس کاکنون در ویئى آن خیالت لاشى و تو لاشیئى +
۱۱ نظر:
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
بدون ربط شاید هم مرتبط
دیوان شمس غزل شماره ۲۰۵۹
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم جان گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغل کژنشان
جناب پانویس عزیز به نظر شما بدون ربط بود یا مرتبط؟
همین!!!
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
بدون ربط شاید هم مرتبط
دیوان شمس غزل شماره ۲۰۵۹
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم جان گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغل کژنشان
جناب پانویس عزیز به نظر شما بدون ربط بود یا مرتبط.
همین!!!
دوصد دانا در این محفل سخن گفت
سخن نازکتر از برگ سمن گفت
ولی با من بگو آن دیده ور کیست
که خاری دید و احوال چمن گفت
آقای پانویس، شبیه زندگی راشل و کریست برای یکی از نزدیکان من هم اتفاق افتاده و خانمه خیلی ضربه دید. اما هیچوقت شجاعت جدا شدن را نداشت.
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
بدون ربط شاید هم مرتبط
دیوان شمس غزل شماره ۲۰۵۹
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم جان گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغل کژنشان
جناب پانویس عزیز به نظر شما بدون ربط بود یا مرتبط.
همین!!!
---
والله چه عرض کنم مرتضی عزیز!
جوانی خوشسیما، جذاب و از نظر ظاهری از راشل سر و گردنی بالاتر.
پانویس جان مقایسه؟؟؟؟؟
اول آنکس کین قیاسکها نمود
البته ببخشیداااااااا
---
دوست عزیزم، اول اینکه چرا "ببخشیدااا"؟ مگر اگر شما به حرف من اشکال بگیرید، معذرت باید بخواهید؟!
دوم، گویا شما موضوع "مقایسه" در خودشناسی و عرفان را بدرستی متوجه نشده باشید. به صفحهء جلسات آنلاین مراجعه کنید و داستان و غزل مرتبط با این بحث را گوش کنید. در آنجا بتفصیل توضیح داده شده که مقایسهای که در خودشناسی باطل شمرده میشود، چه نوع مقایسهایست.
بعضی وقتها که مشکلات خیلی زیاده یا یک حادثه و خبر جدید را شنیدم فکر یکه تازه محله میشه . بیش از چند لحظه نمیگذاره نگاهش کنم
در قران ذکر شده که انسان را بوسیله تعلقاتش می ازماییم ( همسر، فرزندو متعلقات مادی) این یک قانون کلی است که ما با هرچه هم هویت شویم تبدیل به درد و رنجمان خواهد شد . بجای فرار و پاک کردن صورت مساله باید با مشکل ماند و به ان بدون تعبیر و تفسیر و قضاوت فقط نگاه کرد اگر ما در مقابله بامشکلات زندگی که همواره وجود داشته راه فرار را اننخاب کنیم شاید در مدت کوتاهی احساس راحتی و رضایت کنیم ولی جون هم هویت شدگی هنوز با ماست به نوع دیگری در زندگیمان نمایان خواهد شد و این حکم رنگ امیزی دیوار های درون زندان را دارد. مشکلات بی هدف وارد زندگیمان نمی شوند اگر خانم راشل بجای نارضایتی از وضع موجود به نیت خودشان از ازدواج واقف شوند و در سکوت ذهن فقط ناظر باشند متوجه می شوند که نیتشان همچین بی غرض هم نبوده یه چیزی اون زیر هست که باید ازاد بشه من موذی را باید شناخت . شناخت همان وازاد شدن همان . سپس با نیروی خرد یا عقل کلی تصمیم بگیرند که با زندگی مشترکشان چه کنند.
من خودم دراین زمینه تجربه تلخی دارم همواره در فکر انتقام بودم تا اینکه متوجه شدم شعله اتشی که افروخته ام بیشتر از همه خودم و بچه هام را می سوزاند و فهمیدم که این شخص تنها وسیله ای است که می تواند غرور مرا بشکند. غرور کاذب من مانع رسیدنم به ارامش بود .دشمن اصلی خودم بودم نه او.شاید باور نکنید در مدت کوتاهی مشکلات ام از بین رفتند و تبدیل به یک خاطره شدند در این مسیر با عرفان و مولانا اشنا شدم . چقدر خوشحالم که توانستم صبر کنم .البه فقط صبر نه انتظار.
عزیزان با مشکلات و ناملایمات زندگی بدون تعبیرو تفسیر و قضاوت بمانید صبر کنید تا شاهد الطاف ان یگانه باشید.
آقای پانویس من خودم قربانی رفتاری مانند کریست بوده ام.همسرم همینطور بود و مرا بسیار ازار میداد. تا اینکه آخر خیانت کرد و من متوجه شدم.دیگر نتوانستم تحمل کنم. جدا شدم و ازدواج مجدد کردم. الان کم و بیش راضی هستم. هرچند بنظرم باید خیلی از زندگی زناشویی متوقع نبود و ایده آل سازی نباید کرد. بنابراین با شما موافقم.
دوست من
راستی من یادمرفت اجازه بگیرم عکس این مطلبوتووبلاگم استفاده کردم
راستش من فقط آثار مصفاروخوندم اونم همشو
فککنم از بی اگلاعی بوده
اگه میشه لینک این که گفتینو بدین
ممنونم
زدواج های دیروزی و امروزی اکثریت بمنظور جبران کمبودهای روانی و احراز شخصیت بوده و هست اما این نوعی اش دیگر نوبر است وقتی خانومی جهت ازدواج ،آقائی را مورد حمایت مالی قرار میدهد یعنی نیاز روحی و روانی وی بقدری شدید است که حاضر شده پول بدهد تا دوست داشتنی شود ، هویت بخرد، شخصیت کسب کند، سری توی سرها داشته باشد اگر چنین نیازی در وی نبود از همان ابتدا دست به چنین کار نامعقولی نمی زد حال که چند صباحی "من" اش طعم شخصیت و هویت را چشیده و از آن لذت برده چگونه رهایش کند زمانی که خودش را بی هویت تصور میکرد برای بدست آوردنش از جان و مال مایه گذاشت حال که صاحبش شده چگونه از دست تش بدهد مسلم است که زندگی
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.