عصر پنجشنبه است. به کافهٔ عمران کوههای درکه رسیدهایم و بعد از حدود چهل و پنج دقیقه کوهپیمائی میخواهیم نفسی تازه کنیم. تختی پیدا میکنیم و چای و خرما سفارش میدهیم.
پیرمرد حسابی عرق کرده و در حالیکه به تنهٔ چنار کنار تخت تکیه داده، حالت دوستداشتنی همیشگیاش را بخودش میگیرد. پاهایش را جمع میکند و در بغلش میگیرد و مشغول تماشای اردکهای شنگول در جوی آب جاری در محوطهٔ کافه میشود.
سکوتش را با طرح ادامهٔ صحبتمان دربارهٔ آیههایی از قرآن میشکنم. هنگام طی مسیر کوه، دربارهٔ چند آیه صحبت میکردیم که با سلام علیکهای آشنایان، حرفهایمان ناتمام مانده بود. میگویم: این آیه را شنیدهاید که: «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»؟ (آگاه باش که با یاد حق دلها آرام میگیرد). هنوز آیه را تمام نکردهام که آن برق مشتاقانهٔ همیشگی از چشمهایش میجهد و تو گویی بوی خوشی از یار آشنا شنیده باشد، با صدای رسا میگوید: «إلّا بذکر الله لا تطمئن القلوب، مگر اینطوری نیست؟»
بدون اینکه بخواهم تصحیحش کنم و بگویم که: «نه، درستش طور دیگریست»، متوجه منظورش میشوم و صحبت را ادامه نمیدهم. آیه را اینطور میشنود: «جز با یاد حق دلها آرام نمیگیرد.»
باد خنکی برگهای پرپشت چنارهای بالا بلند عشوهگر کافه را بحرکت درمیآورد و لرزش نور آفتاب در لابلای برگها نگاهم را به بالا میکشد. هنوز به نور لای برگها نرسیدهام که نگاهم به سمت کوهها میلغزد و بیآنکه در ذهن بدنبال شعری بوده باشم، این بیت حافظ زمزمه میآید:
صدای خفیف لرزش لیوانها روی سینی چای و خرما از کوه پرتم میکند.
- «بفرمائید.»
پیرمرد حسابی عرق کرده و در حالیکه به تنهٔ چنار کنار تخت تکیه داده، حالت دوستداشتنی همیشگیاش را بخودش میگیرد. پاهایش را جمع میکند و در بغلش میگیرد و مشغول تماشای اردکهای شنگول در جوی آب جاری در محوطهٔ کافه میشود.
سکوتش را با طرح ادامهٔ صحبتمان دربارهٔ آیههایی از قرآن میشکنم. هنگام طی مسیر کوه، دربارهٔ چند آیه صحبت میکردیم که با سلام علیکهای آشنایان، حرفهایمان ناتمام مانده بود. میگویم: این آیه را شنیدهاید که: «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»؟ (آگاه باش که با یاد حق دلها آرام میگیرد). هنوز آیه را تمام نکردهام که آن برق مشتاقانهٔ همیشگی از چشمهایش میجهد و تو گویی بوی خوشی از یار آشنا شنیده باشد، با صدای رسا میگوید: «إلّا بذکر الله لا تطمئن القلوب، مگر اینطوری نیست؟»
بدون اینکه بخواهم تصحیحش کنم و بگویم که: «نه، درستش طور دیگریست»، متوجه منظورش میشوم و صحبت را ادامه نمیدهم. آیه را اینطور میشنود: «جز با یاد حق دلها آرام نمیگیرد.»
باد خنکی برگهای پرپشت چنارهای بالا بلند عشوهگر کافه را بحرکت درمیآورد و لرزش نور آفتاب در لابلای برگها نگاهم را به بالا میکشد. هنوز به نور لای برگها نرسیدهام که نگاهم به سمت کوهها میلغزد و بیآنکه در ذهن بدنبال شعری بوده باشم، این بیت حافظ زمزمه میآید:
مگر به روی دلآرای یار ما، ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
صدای خفیف لرزش لیوانها روی سینی چای و خرما از کوه پرتم میکند.
- «بفرمائید.»
۱۱ نظر:
نغمهء بلبل شیراز نرفته است ز یادم!
چون رخت را نیست در خوبی امید خواه گلگونه نه و خواهی مداد
مگر به روی دلآرای یار ما، ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
تشکر...
یکی از دوستان میگفت ذکر زیاد می گویم تا آرام شوم، گفتم مگوی که ذکر زیاد آدمی را از یاد خدا غافل کند. در جوابم گفت : در قرآن چیز دیگری آمده است، گفتم آن به اجمال است، به سراغ آنان برو که برایت به تفصیل بگویند، که به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید.:-))
تقدیم به داود عزیز:
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری؟
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
http://www.backupflow.com/g.htm?id=17400
چهل هندونه .... برای چهل روز اربعینی ....
در دفاتر یادداشتتون بنویسید :
در چله نشینی ، خوردن هندوانه در جوار درحتان چنار ، از واجبات است ....
" رساله ی حضرت داوود " .
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هرچه میخواهد دل تنگات بگوی
هرفصلی جلوه گری های خودش را دارد باز بهار است و دلبریهایش ، نمی توان در برابرش خویشتندار بود وبه سوی کوه و دشت نشتافت ، طبیعت انسان را از تصاویر و وراجی های ذهن دور کرده و بر سر عقل و هوش میاورد و دل آرام میکند، اما میگویند اصل و منشاء تمام زیبائی ها دل است، دل خودبخود آرام است ، دل جمال است و جمیل پس بسوی دل باید شتافت و نیازی به اینهمه دلبستگی به زیبائیهای بیرون نیست وجد و آرامش حاصل از آن مقید به زمان و مکان است و زود گذر، نمی دانم اما انگار راست می گویند. نشانه هایش پیداست
ما گاهی با شنیدن بعضی جملات و ایات یک لحظه از دنیای مادی یا همان هویت فکری جدا می شیم و وصل می شیم به اصلمان ولی متاسفانه چند لحظه بیشتر طول نمی کشد یه اهی می کشیم و دوباره میاییم به دنیای ذهن و هویت فکری و غرق د رافکار و چه کنم چه کنم؟
یا مشغول توصیف زیبایی های ظاهری می شویم به لحاظ اینکه من خیلی سرم می شه یا از این قبیل.......
برای درک این ایه یا هر جمله معنوی باید به عمق مطلب رفت با اون یکی شد ذکر_ ارامش_ خدا
خدا کیه؟ ذکر چیه؟ ترکیب این دو چطور منو به ارامش می رسونه؟ ارامش واقعی یعنی چه؟
اگر از تعاریف و هر چیزی که بشه توصیفش کرد بیاییم بیرون بریم به عمق و جان و روح کلام بریم متوجه میشویم که ذکر و ذاکر و مذکور یکیه. همه چی در وحدت حل می شه .
من هنگامی که تبدیل به او بشم با چشم اون ( چشم ناظر) به دنیا نگاه می کنم دیگه من نوعی باقی نمانده که بخواد قضاوت کنه بد و خوبش کنه تفسیرش کنه. بهارو پاییزش یکی می شه.
وقتی من ذهنی قضاوت نمی کنه به ارامش می رسه متاسفانه ذهن ما را فریب می ده از یک طرف زیبایی های بهار رو نشون میده از طرف دیگه ترس ایجاد می کنه که ای بابا تا بجنبی پاییز رسیده اله میشه بله میشه
ارامش چیزی نیست که د رذهن جا بشه ارامش واقعی فقط تو فضای عشقه.
وتازه اون موقع متوجه نقش ذکر و الله برای رسیدن به تطمئن القلوب می شویم .
آقای پانویس، من بعد از گوش دادن به فایلهای صوتی شرح مثنوی حالا خیلی خیلی بهتر می توانم معنای نوشته هایتان را درک کنم و انصافاً دنیای دیگری بریم باز کرده اید. یک دنیا (به اندازه ی دنیای جدید!) از شما ممنونم و دعای صمیمانه از قلبم برایتان می کنم.
سلام بر عزیزان
آیا این روزها ، در جشن عروسی گرده ها شرکت می کنین ؟
این لحظات باشکوه زیبا رو از دست ندید هااااااااا
ای کسانی که آلرژی دارید ، چشمها را باید شست ...جور دیگر باید دید ...
فوق العاده است .... سخاوت ....هنر.... مدیریت ... آینده نگری ... کارشناسانه
لطیف...عاشقانه ....بکر ...نو به نو ...
و هر وقت دیدید با درک این پدیده ی زیبای گرده افشانی دارید مست می شید ،
بدونید در حضور خدایید .... خود خدایید ....
دیوانه می کنه این عظمت آدم رووووووووووووووووووووو ...
در این روزها ، هر لحظه دوست دارم چشم دل بشم ....
چی بگم ....
بهترش این که گفتن :
هیچ مگوووووووووووووووو
....
http://gatreee.blogfa.com/89112.aspx
ســلام و عرض ادب
بسیار زیبا بود تعبیر اِلّا و اَلا واقعاً محشر بود گویی قرآن مصرع دوم حافظ را نگفته و به نحوی به هیچ وجه دگرش را در همان مصرع اول پنهان کرده . . . .
تشکر و سپاس فراوان
فیلم STONE را به جناب آقای پانویس و همه دوستان عزیز پیشنهاد می کنم ... فیلمی بسیار زیبا در زمینه خودشناسی
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.