گشتالت



   "روزنامه از مجله بهتر است. ساحل خیلی بهتر از خیابان است. ابتدا بهتر است بدوید تا اینکه راه بروید. شاید مجبور شدید چندین بار امتحان کنید. کمی مهارت می‌خواهد، اما یاد گرفتنش آسان است. حتی بچه‌ها هم می‌توانند از آن لذت ببرند. وقتی با موفقیت همراه باشد، پیچیدگی‌ها به حداقل می‌رسد. پرنده‌ها به ‌ندرت نزدیک می‌شوند، اما باران ممکن است زود آن را خیس کند. افراد زیادی که یک کار را انجام می‌دهند، مشکل به وجود می‌آید. آدم به فضای زیادی احتیاج دارد. اگر پیچیدگی‌ای وجود نداشته باشد، می‌تواند خیلی آرامش‌بخش باشد. صخره می‌تواند مانند لنگر عمل کند. اگر همه چیز از هم گسیخته شود، شانس دیگری نخواهید داشت." +

   چیزی از متن فوق متوجه شده‌ای؟ این یکی از مثالهایی است که در فلسفهٔ ذهن (گشتالت‌های عقلی) مطرح می‌شود و تجربهٔ درک چیزی قبل و بعد از داشتن آگاهی ذهنی نسبت به آن را بررسی می‌کند. (در این رابطه در اینجـا و اینجـا بیشتر می‌توانی بخوانی، اگر حوصله‌اش را داری.) اما بگذار برگردیم به متن فوق.

   کلید درک متن فوق، داشتن تصور "بادبادک" در ذهن است. "بادبادک" را تصور کن. حالا یک بار دیگر همان متن را بخوانیم:

   "روزنامه از مجله بهتر است. ساحل خیلی بهتر از خیابان است. ابتدا بهتر است بدوید تا اینکه راه بروید. شاید مجبور شدید چندین بار امتحان کنید. کمی مهارت می‌خواهد، اما یاد گرفتنش آسان است. حتی بچه‌ها هم می‌توانند از آن لذت ببرند. وقتی با موفقیت همراه باشد، پیچیدگی‌ها به حداقل می‌رسد. پرنده‌ها به ‌ندرت نزدیک می‌شوند، اما باران ممکن است زود آن را خیس کند. افراد زیادی که یک کار را انجام می‌دهند، مشکل به وجود می‌آید. آدم به فضای زیادی احتیاج دارد. اگر پیچیدگی‌ای وجود نداشته باشد، می‌تواند خیلی آرامش‌بخش باشد. صخره می‌تواند مانند لنگر عمل کند. اگر همه چیز از هم گسیخته شود، شانس دیگری نخواهید داشت."

   موضوع فوق البته موضوعی ذهن‌شناسانه است و تأمل در آن، بحثی جدای از چیزیست که الآن می‌خواهم عرض کنم. طرح متن فوق بصورت سمبلیک و جهت تقریب ذهن برای مطلبی است که می‌خواهم بگویم.

   بنظرم زندگی درست مانند همین متن است و داشتن تصور کلمهٔ "بادبادک" در ذهن، داشتن کیفیت عشق(شور زندگی) است. تا وقتی انسان در حالت عشق نباشد، زندگی برایش بی‌معناست و وجوه متفاوت زندگی را نمی‌تواند درک کند، همانطور که قبل از دانستن واژهٔ "بادبادک" هر چه سعی و تلاش می‌کردیم تا بین جملات متن ارتباطی پیدا کنیم و نوعی سیستم از آنها بسازیم تا بفهمیم موضوع چیست، موفق نمی‌شدیم.

   اینکه می‌بینیم انسان رو به انواع و اقسام باورها، ایدئولوژی‌ها و مکاتب و سیستم‌های فلسفی می‌آورد، در حقیقت بخاطر این است که (ناآگاهانه) می‌خواهد نبود آن کیفیت اساسی (عشق) را جبران کند و جایگزینی برای آن انتخاب کند. در حالیکه نمی‌داند هیچیک از این سیستم‌ها و مکاتب فکری نمی‌تواند جای آن را بگیرد.

   از آن طرف، انسانی که در کیفیت عشق است بقدری احساس استغناء درونی (روانی) دارد که به داشتن سیستم فلسفی و فکری احساس نیاز نمی‌کند.

   جان کلام اینکه "تصور "بادبادک"" اینجا هست. ذاتاً هم هست. لذا نیازی به کشتی گرفتن و جر دادن ذهن برای زندگی نیست.
 


۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

eshgh vaghti nist, ke bare tajrobe hast
tassavore eshgh ham chizi bejoz tajrobe nist
kesi ke eshgho tasavor mikone dareye yek zehne hilegar hast

va edameye dastan

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

حالا جناب پانویس سخن از عشق گفتند آب از لب و لوچه مان راه نیفتد که به چه را میانبر آسانی فکر نکنید عشق یک mp3 و یا یک فست فود است نه! گاو نر می خواهد مرد کهن که علاجش همان خوردن سنجد و خرمالو ست که شرح آن در پست قبلی رفت.
حضرت مولانا رحمه الله علیه نسخه ای پیچیده هر چند هم او خود گفته :
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنکه بیرونی بود
اما این نسخه ذیلا آورده میشود


غزل شماره ۱۰۹۷
عقل بند ره روانست ای پسر
بند بشکن ره عیانست ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهانست ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمانست ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بی‌درد آفسانست ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر
سینه‌ای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست<------
عشق کار پهلوانست ای پسر<-------
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قرانست ای پسر
عشق را از کس مپرس از عشق پرس
عشق ابر درفشانست ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق نیکونردبانست ای پسر
هر کجا که کاروانی می‌رود
عشق قبله کاروانست ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهانست ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جانست ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قرانست ای پسر

با تشکر از جناب پانویس عزیز و دیگر دوستان که بنده را حوصله و تحمل می کنند.

همین!!!

امین گفت...

سلام،
هر قدر آدم این بر و آن بر برود بادبادکک اش خیستر میشود!

آنچه تو گنجش توهم میکنی
زآن توهم گنج را گم میکنی

tabkom گفت...

سلام

مولانا فرموده :

هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن

اما تبریک عرض میکنم، شما با این تقریب گشتالتی حسابی از خجالت‌اش درآمدی .
بابا من هم همین‌و میخواستم بگم به خدا !!

جدی عرض میکنم ، خیلی روشنگر بود،..... میدونستم بیخودی اینجا نیومدم !!

سان شان گفت...

آيه 165سوره بقره: برخي از مردم غير خدا را همانند خدا گيرند و چنان كه خدا را بايست دوست داشت با آنها دوستي مي ورزند ليكن آنها كه اهل ايمانند كمال محبت و دوستي را فقط به خدا مخصوص ميدارند........
دوستي كه سن و سالي از او گذشته در جمعي ، جوانترها از وي مي پرسند آيا ازدواج نكردي راحتي ؟ پاسخ ميدهد خيلي. باز مي پرسند پس تكليف عشق و احساس چه مي شود داشتن همدم و همسر از نيازهاي فطري انسان است مگر مي شود آن را تعطيل كرد؟ پاسخ ميدهد در گذشته گاهي اوقات دچار ترس ميشده كه نكند نصيحت ديگران بخصوص بزرگترها راست از آب در بيايد اما به مرور زمان هم تجربه هاي شخصي در ارتباط با جامعه و نگاه عميق به روابط انسانها و هم آگاهيهائي كه كسب ميكند متوجه مي شود به هيچ وجه افرادي مثل خودش قادر نيستند به او عشق و شور زندگي دهند در حاليكه خودشان نيز مثل او نيازمند عشق و تاييد ديگران هستند درست مانند مكاتب فكري و فلسفي كه نمي توانند كيفيت و حالت عشق را در انسان بوجود آورند بجز sensationكه يك حالت ذهني و هويتي است. و ادامه داد اي كاش مي شد به عقب برگشت و با حالي ديگر زندگي را از نو زيست

فضا گفت...

آقای پانویس در این پست بسیار زیبا جان مطلب را بیان کردی.ممنون

حسن گفت...

"نیاز مبرم "

نیاز مبرم زندگی تو به "مرگ" است .

مانند:

کودک(زندگی) در رحم (خود) نیاز مبرم به ریزش کامل (مرگ) آن رحم است تا در راستای مرگ جلوه ی تولد بیند .


تولد خود مرگ است .

شهره گفت...

امروز به دوستانم می گفتم وقتی آدم وابستگی هاشو کم می کنه وقتی می بینه بی ریایی و راحت زیستن کلید باز شدنه در های آرامشه ..نگاهم می کردند و مخصوصا وقتی گفتم کیفیتی به وجود میاد که حتی وقتی لوبیا هارو تو سینی می ریزی که پاک کنی دارای شعفی... یک حال خوب داری... و من نمی فهمم که همه چرا می خوان به یک جایی برسن مگر قراره به جایی برسیم من که فکر می کنم همین جا خوبه و هر چی که هر کس داره براش کافیه و من نمی دانم عشق چیه ولی شعف و لذت گذر آب را روی دستهام و خستگی پاهامو دوست دارم نکنه همین ها خودش عشقه

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

پایه و اصل و اساس بندگی
عشق و مستی باشد اندر زندگی
گر تو برداری همی عشق از میان
زندگی باشد زیان اندر زیان

ببخشید اگر ضعیف بود.

همین!!!

tabkom گفت...

سلام

با اجازه از آقای پانویس و آقا مرتضی، این هم یک ترانه عاشقانه از، حقیر سراپا، تعبیر و تفسیر و تحلیل و تقلید و تقصیر :



انارُم آی انارُم
دیگه طاقت ندارُم

غمی دارُم که داده
خدا به روزگارُم

چرا یارُم نیومه ( نیومد )
ز فکرش بیقرارُم

کنار راش بشینُم
سر راش گل بذارُم

تو دونی درد عشقُ‌م
تو دونی حال زارُم

اگه امشو نیایه،
دیگه اسمش نیارُم

چرا با درد رفیقُم
چرا با غم ندارُم ( نَدار : دوست صمیمی )

اگه حال خوشی بید ( بود )
همه بگذشت با یارُم

کنون تا زنده هستُم
بده دستت به دستُم

بیایید ای حبیبون
که دوستتون میدارُم

اگه الان نیایی
گله از تو ندارُم

که دامانت بگیرُم
چو آیی بر مزارُم

30/3/90


گل همین پنج روز و شش باشد
شعر تبکم همیشه خوش باشد !!

فقط نظرم نزنید !!

یک مادر بزرگ داشتم وقتی میرسیدم بهش میدیدم داره از درد میناله، بعد یکخورده میگذشت با هم حرف میزدیم، یکدفعه میدیدم ناله‌هاش قطع شده، ازش میپرسیدم مامان پس چی شد، شما که درد داشتی ؟!!!!
اینور اونور را نگاه میکرد و بعد یواشکی درِ گوش من میگفت : ننه هیچچچیم نیست، اینجوری میکنم که نظرم نزنن !!!!!!

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.