دیروز همراه دوستی رفته بودیم تا آزمایش خون بدهد. خانم سیهچردهٔ هندیئی که خون میگرفت از ایشان پرسید: «روزه هستی؟» ایشان با کمی مکث جواب داد که نه. خانم خونگیر با تعجب پرسید: «یادم هست دفعهٔ قبل که آمده بودی و صحبت میکردیم گفته بودی مسلمانی!» دوست من این بار مکثی طولانی کرد و مِنمِنکنان میخواست چیزی بگوید که خانم خونگیر یکهو زد زیر خنده و حالا نخند کی بخند!
در همان حال غش و ریسه دستش را گذاشت روی شانهٔ دوستم و گفت: «نگران نباش. من هم هندو هستم اما رسم و رسوم آیین هندویی را درست حسابی انجام نمیدهم. احترام میگذارم به دینمان ولی خودم نه روزههایمان را میگیرم و نه دیگر مناسکمان را برگزار میکنم.» و همینطور از خنده ریسه میرفت.
دوست من با این عکسالعمل ایشان نفس محبوس در سینهاش را رها کرد و راحت شد. یکی گفت: «پس شما همانقدر هندو هستید که ایشان مسلمان!» که با این حرف دیگر کم مانده بود خانم خونگیر از پشت صندلی نقش زمین شود.