ویل



سرکار خانم ارغنون عزیز عکس فوق و چند عکس مرتبط با آن را برایم فرستاده است. چند خطی هم ذیل عکس نوشته شده است:

 "قانون وحش می‌گوید: «تنها زمانی که گرسنه هستید بکشید»

 عکاس میشل دنیس - که این تصاویر شگفت‌انگیز را در سیاحت اکتشافی در افریقا در کنیا گرفته است، گفت که از آنچه که دیدم حیرت کردم. او گفت: یکروز صبح ما این سه یوزپلنگ را دیدیم، به نظر می‌رسید که گرسنه نباشند، با هم بازی می‌کردند. در یک نقطه، آن‌ها گروهی از آهوان را دیدند که فرار می‌کردند. اما یک آهو که جوان بود به اندازه کافی سریع نبود و به راحتی گرفتار این برادران شد. این صحنه‌های فوق‌العاده را در زیر ببینید:

(برای بزرگتر دیدن عکس‌ها می‌توانید روی آنها کلیک کنید)




و بعد بدون اینکه به او آسیبی برسانند از آنجا دور شدند."
 

   عکس‌ها و مطلب ایمیل ایشان را که خواندم، موضوع فطرت بذهنم آمد. اینکه هر موجودی اگر بر اساس ذات و فطرتش حرکت کند، ناهنجاری (از دید حقیقت) وجود نخواهد داشت. بطور کلی فساد ریشه از حرکت بر اساس غیر ذات می‌گیرد.

   اگر این یوزپلنگ‌های زیبا نیاز به کشتن ندارند، نمی‌کشند. وقتی می‌کشند که نیازشان اقتضاء کند. اما آیا ما مثلاً-انسان‌ها هم در وجوه زندگیمان بر اساس این اصل حرکت می‌کنیم؟ آیا وقتی نیازمان با فلان مقدار پول، فلان مقدار دانش و غیره برطرف می‌شود، از تلاش برای کسب بیشتر اطلاعات و پول و اعتباریات دست می‌کشیم؟

   من وقتی نیازی به تلنبار کردن دانش در ذهنم ندارم، ماشینی ساده نیاز رفت و آمدم را برطرف می‌کند، لباس و وسایل ابتدایی زندگی، کارم را راه می‌اندازد، دیگر چه علت واقعی‌ئی هست که من به آن‌ها اکتفا نمی‌کنم و له‌له می‌زنم که بیشتر و بیشتر کسب کنم؟ چرا خودم را می‌کشم تا شعر مولوی و حافظ را از بر کنم، مباحث فلسفی و عقلی را از بر کنم، جان بکنم تا پولی روی پول و مدرکی روی مدرک و ارزشی روی ارزش بگذارم؟ علتی هست که اینطور عمل می‌کنم!

   چون احساس خلاء و پوچی می‌کنم. و خیال می‌کنم با کسب دانش و پول و مدرک و بطور کلی ارزش‌های (ذهنی) چسبیده به آنها، می‌توانم این خلاء درونی را پر کنم. من در خلوت خودم شدیداً احساس تنهایی، احساس نارضایتی از خودم، نارضایتی از زندگی، و حس دل‌ضعفهٔ روانی دارم. حالا می‌آیم با پنهان شدن پشت دانش و ثروت و دارایی‌های اعتباری‌ام، پناه می‌گیرم تا احساس پر بودن، چیزی بودن و امنیت کنم. تا کچلی باطنی‌ئی که دارم را قایم کنم، اول از همه و مهم‌تر از همه از خودم قایم کنم، و بعد، از دیگران.

مال و زر سر را بود همچون کلاه
کل بود او کز کله سازد پناه

آنک زلف جعد و رعنا باشدش
چون کلاهش رفت خوش‌تر آیدش
 


۱۵ نظر:

امین گفت...

سلام
هم عکسها وهم دو بیتی که نوشتید فوق‌العاده زیباستند!!!


ای ز نسل پادشاه کامیار
با خود آ زین پاره‌دوزی ننگ دار
پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان
تا برآرد سر به پیش تو دو کان

ممنون

tabkom گفت...

سلام

آن موقع كه بازار شريعتي‌ايسم داغ بود ، يك گفته جالب و قابل تأمل از ايشان به ياد دارم ( هر چند ايشان هم آخرش اين احساس را كه بايد ببيند واقعا در اين جهان به چه كاري آمده را پيدا نكرد !! ) ميگفت : " اين خود فقر و فلاكت نيست كه جهان سوم را وادار به انقلاب ميكند، بلكه احساس كردن و ديدن اين فقر و بدبختي است كه ميتواند باعث تحول بشود " .

حالا اينكه ما خود را به صد بلا و بدبختي و مرارت مي‌اندازيم تا اين كچلي هویتی را با هرپيس و كوماچي و پوستیژ يك جوری پنهان كنيم که نبینیم و نبینند، داستاني غريب‌تر از آن فقر و فلاكت جهان سومی به نظر می‌‌آيد !!!

ممنون

نیکلاس گفت...

وقتی این حالت درکلیه افراد نهادینه می شود آنوقت قدرت به مفهومی که می بینیم

شکل میگیرد .وهمه یک صدا درحفظ این ساختار عمل میکنند .جالب است که ما می

خواهیم با دانش های من درآوردی بیاییم واین ساختار قدرت را که همه ما درآن

سهم داریم تعدیل کنیم و !!!!!. این قدرت دقیقا به اندازه توهم موجود در ذهن ماست

که بعنوان منیت از آن یاد می کنیم .یادم میاد در دوران کودکی همیشه ما را می

ترساندند که اگر آدم معروف وپولداری نشویم ، آبرویمان می رود .( البته منظور آبروی

پدر ومادر و فامیل بود ). این ترس کاشته شده در ذهن من سالیان سال باعث

انواع واقسام بیماری ها برای نگارنده بود که البته همش کار خدا است ؟!.

محمد گفت...

"طفل جان"

وقتی دیدمش .
کودکی 7 ساله بود شاید هم 5 سال یا کمتر
سفید, پاک, معصوم .
نه رنگ ریا نه بوی کذب و دروغ نه نمایش به نفاق .
ساده و لطیف .
خدا خیرش بده اونی که گفت :
این آب گندیده ی(خود) حوض (تن)را نمیشه عوض کرد , باید خالیش کرد .
میدونی مثل چی ؟
مثل :
یه ماشین (بدن) که راننده ای داره با قدمت 30 – 40 سال سابقه پشت این فرمان ( ذهن ) , یک راننده بد زاد , جلب وحرصمند , دروغگو بی ادب و دو رو, مغرور و دهن لق شرور و بی سروپا و جاهل و قاتل و دزد و بی رحم
که دیگه فهمیدم باید اینو از پشت فرمان بندازم بیرون , تا اینکه اصلاحش بکنم .
دیگه بعد 30 – 40 سال باید اینومی فهمیدم که همه حرفاش دروغ بوده , دیگه باید فهمیده باشم این یک زاد بیشترنداره , وهمین زاد بدش قابل اصلاح نیست که نیست .

اما از طفل جان گفتن :
بعضی که دیدن و نگفتن , حق دارن نگفتن ! چی بگن ! از چیزی که همه چیزه ! غیر توصیفه , درکلمه ها نمی گنجه ! ذهن ازهضم وتعریف عاجزه !
.
وقتی اونو(بد زاد) انداختی بیرون , مثل محو مورچه های سیاه از روی سنگ سفید
اونوقته که این نازنین سفید , و پاک زاد معصوم پشت فرمان (ذهن) می شینه
چقدر بهش میاد ! چقدر فیت و میزونه !
انگار!
نه اصلا این ماشین واسه اون سفارش شده !
متوجه میشی که 30 – 40ساله که تو همین سن مونده !
آخرین حسرت میگی که : حیف از آن عمری که با من زیستم .
.
می شینی پاش که با این باقی سال بزرگش کنی ,نمی دونی چکار کنی یعنی اصلا بلد نیستی ! ماشین خاموش می کنی که از نو ... دستشو بگیری پابه پا ببری
اما چه دست گرفتنی! دستشو گرفتی ولی خودش تو رو داره می بره !
وای که چه عالمی دارن این والد و مولود !
.
این دهان بستی دهانی باز شد

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
راستی اگه این آهو تسلیم نمی شد این سه تا داداش دست از سرش بر می داشتند؟
ما که چند روزی است در برابر آپاندیسیتی که درونمون پکیده تسلیم شدیم.
پزشک معالجم جناب دکتر مهاجر (که خداوند خیرش دهاد) به من گفت :
این که پدر ما را در آورد تا آن را خارج و درونت! را ضد عفونی کنیم ترا دیگر نمی دانم.

چون گریزم زانک بی تو زنده نیست
بی خداوندیت بود بنده نیست
جان من بستان تو ای جان را اصول
زانک بی‌تو گشته‌ام از جان ملول
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی
چون بدرد شرم گویم راز فاش
چند ازین صبر و زحیر و ارتعاش
در حیا پنهان شدم هم‌چون سجاف
ناگهان بجهم ازین زیر لحاف
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای
در کف شیر نری خون‌خواره‌ای

همین !!!

---
همین جان، امیدوارم بزودی بیماری‌ات برطرف شود و سلامت شوی.

سان شان گفت...

حرص به پول و دانش و غذا و سایر داشتنی ها نه به خاطر واقعیت آن امور بلکه بخاطر تعبیر و تفسیرهائی است که از آنها داریم ، برچسب هائی که به آنها میزنیم ما را نسبت به آنها حریص ساخته و تا جان در بدن داریم دنبالشان می دویم پس اگر حیوانات هم مثل ما از نیروی تخیل برخوردار بودند و قادر به تجزیه تحلیل و یا بکارگیری برچسبهای تشخص و حقارت به شکارهایشان بودند مثلا آهو را غذائی اشرافی و الاغ را غذای فقرا می دانستند حتما موقع سیری هم برای پز دادن به رفقایشان آهو را می خوردند و موقع گرسنگی اگر کسی کنارشان بود لب به الاغ نمی زدند تا زمانیکه خودم و دیگران از پول و غذای من هیچ تعبیری نکرده اند برایم اموری واقعی هستند که بقدر ضرورت از آن استفاده می کنم اما پای تعبیر که بمیان آید تا آنجا که بتوانم جمع می کنم.

امین گفت...

آقای دیانتدار آرزوی صحتمندی برایتان دارم.

مهشید گفت...

ای وای آقای دیانتدار امیدوارم زود خوی بشید.

tabkom گفت...

با عرض سلام

بنده هم بدین وسیله برای آقای دیانتدار آرزوی شفای عاجل و تندرستی قابل را دارم.

ارادتمند تبکم

یگانه گفت...

سلام خدمت همه دوستان و ارزوی سلامتی وصحت کامل اقای دیانتدار
ما عادت کردیم که دنیا رو با دید محدودیت نگاه کنیم . اینطور بهمون یاد دادند که برای فردایی بهترباید پس انداز کنیم که مبادا روزی محتاج مرد و نامرد نباشیم . البته تا یه حدودی این حرف درسته ولی حرص زدن و طمع و هویت تراشی یه چیز دیگه است . ما همیشه فردایی رو تصور می کنیم که به ایده ال هایمان خواهیم رسید از یه طرف هم از رسیدن به اون می ترسیم به همین خاطر همیشه به فکر انباشتن هستیم .تا وقتی انسان ارزش واقعی خودش رو نشناخته این طرز فکر و حرص زدن ها طبیعی است تا وقتی که ارزش انسان به ماشین و خونه و شغل و همسر و موقعیت اجتماعی است باید انتظار بد تر از اینها را هم داشت .
واقعا اگر انسان وحدت و یگانگی با خالقش رو درک کنه و تبدیل به اون در روی زمین بشه باز از دید محدودیت به دنیا نگاه می کنه؟

ناشناس گفت...

واقعیت اینه که این برادران خوشتیپ اگه یخچال فریزر داشتند الان این آهوی نازنین به شکل یخزده در فریزر خوابیده بود

ایکیا گفت...

تو این که شکی نیس ک حیوانات به اندازه نیازشون از طبیعت مصرف میکنن
ولی ظاهران این یوز پلنگها بعد از بازی با این آهوی زیبا ترتیبشو دادن و نوش جونشون کردن
البته این هم جزیی از طبیعتشونه که قبل از خوردن طعمه مخصوصا زمانی که سیر باشن باهاش بازی میکنن
اینجارو ببینید
http://www.denis-huot.com/sujets/index.asp?Rub=1957&LeTheme=1033

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

دوستان این عرض تخصیص شما
مرتــضی را بـــــــــرد تا اوج سـما
مستیــی برجـان او افتــاد زفـــت
کـه هــمه آلام از جـانـش برفــت

ضمن تشکر از تمام دوستانی که بنده نوازی فرموده و این مریض همیشه در حضیض را مورد تفقد و دلجویی قرار داده آرزوی توفیق و سلامتی تک تک شما همراه با خانواده محتترمتان را دارم و انشاء الله که هیچوقت سر و کارتان به طبیب و دوا خانه نیافتد.

ملتمس دعا مرتضی دیانت دار

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

وجه تسمیه عنوان این پست(ویــــــــــــــــل)
ویل چاهی است بس عظیم در جهنم و یا از جنس جهنم که هر چیز درون آن بریزند باز هم جا دارد و دنبال بقیه آن می گردد

يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ
روزی به دوزخ میگویند: که آیا پر شدی؟ می گوید زیاد تر از این هم هست؟(قرآن)

و چه خوب عنوانی جناب پانویس انتخاب کردند بسیار بجا و پر محتوا و این انسان خیره سر همان ویلی است که هیچ وقت سیر نمی شود.

سعدی بوستان
باب ششم در قناعت
سر آغاز
خدا را ندانست و طاعت نکرد
که بر بخت .....................
خنک نیکبختی که در گوشه‌ای
به دست آرد از معرفت توشه‌ای
بر آنان که شد سر حق آشکار
نکردند باطل بر او اختیار
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور
چه دیدار دیوش چه رخسار حور
تو خود را ازان در چه انداختی
که چه را ز ره باز نشناختی
بر اوج فلک چون پرد جره باز
که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟
گرش دامن از چنگ شهوت رها
کنی، رفت تا سدرةالمنتهی
به کم خوردن از عادت خویش خورد
توان خویشتن را ملک خوی کرد
کجا سیر وحشی رسد در ملک
نشاید پرید از ثری بر فلک
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن
تو بر کرهٔ توسنی بر کمر
نگر تا نپیچد ز حکم تو سر
که گر پالهنگ از کفت در گسیخت
تن خویشتن کشت و خون تو ریخت
به اندازه خور زاد اگر مردمی
چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟
درون جای قوت است و ذکر و نفس
تو پنداری از بهر نان است و بس
کجا ذکر گنجد در انبان آز؟
به سختی نفس می‌کند پا دراز
ندارند تن پروران آگهی
که پر معده باشد ز حکمت تهی
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ
تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ
چو دوزخ که سیرش کنند از وقید
دگر بانگ دارد که هل من مزید؟
همی میردت ...................

والبته از مولوی هم دراین مقال بسیار آمده که دوستان همه خود استادند ومتبحر.

همین!!!

Silent گفت...

به احترام فطرت عزیز از دست رفته مان یک دقیقه سکوت کنیم...
شاید برگردد...

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.