آری شود




چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت


  

جواب الاحمق



   پاسخ کسی که حرف حساب نمی‌زند و منطقی رفتار نمی‌کند، چیست؟ چه راهکاری برای تعامل با فرد یاوه‌گو مفید می‌تواند باشد؟ 

   اینکه ذهن از مقداری تصویر و خاطره و لفظ بیاید شخصیت، خوب یا بد، برای خودش بسازد، عین غیرمنطقی بودن و یاوه‌گی و حماقت است. 

   حال جواب این یاوه‌گوی وراج احمق چیست؟


مسجد مهمان‌کش



    طی سفر تابستانی گروه خمر کهن، هر شب جلسه‌ای داشتیم. یا مثنوی می‌خواندیم یا دربارهٔ موضوعی صحبت می‌کردیم. شب دوم اقامتمان در اصفهان موضوع جلسه، داستان "مسجد مهمان‌کش" از مثنوی معنوی بود. آن شب اصل داستان و ابیات آن را از مثنوی خواندیم و دربارهٔ نکاتی از آن گفتگو کردیم.

   همان شب، جای شما خالی، آقا نبیل هم آمد و دو قطعه دف و آواز برایمان اجرا کرد که بسی به دلمان نشست. هر دو قطعه غزلیاتی از دیوان شمس بودند. اولی به مطلع:

ای عاشقان! ‌ای عاشقان! دیوانه‌ام، کو سلسله؟!
ای سلسله‌جنبان جان! عالم ز تو پر غلغله

و دومی غزل محبوب:

گریز




کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست         هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه                       شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود         مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر          که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
آدمی نیست مگر کالبدی بی‌جانست                آنکه گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای                صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم                  چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید             خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر                     که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
                                   سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
                              سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
 


جالینوس



    اصفهانیم، در گل‌گشت خمر کهن. به همراه عده‌ای از دوستان از ورودی میدان نقش جهان داریم بیرون می‌زنیم به سمت هتل عباسی تا عصرانه‌ای بزنیم و تازه شویم. راهنمای ما خانم سوگند عزیز است. درست نزدیک ورودی میدان یادم می‌افتد چند سال پیش که اینجا بودم عطاری‌ کوچکی را دیده بودم که روی شیشهٔ ویترین آن پر از برچسب و یادداشت دربارهٔ انواع گیاه‌ها و دارو‌ها بود. حتماً دیده‌ای.

نیوزین




   ۱. سلام! بحمد الله و المنة از سفر ایران برگشته‌ام و انشاالله تبارک و تعالی از این به بعد با حرافی‌هایم سرت را درد خواهم آورد.

    البته نمی‌دانم این لفظ «برگشتن» شامل حالم می‌شود یا خیر. چون آدم وقتی به وطنش می‌رود می‌گویند «برگشته است». حالا من نمی‌دانم آیا وطنم این طرف است یا آن طرف. الان در سفرم یا در سفر بودم و تمام شده سفرم! خلاصه این ذهن هم با برچسب‌گذاری‌هایش پاک آدم را دیوانه می‌کند. (بگو "نه که نبوده‌ای!")

توبه





   من می چو برای خوشدلی می‌خوردم
   اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم