دوست مسنی دارم که سالهای سال بود سیگار میکشید. چندین بار برای ترک اقدام کرده بوده اما زمان زیادی نتوانسته بوده طاقت بیاورد و دوباره رو به سیگار آورده بود. تا اینکه اخیراً دکتر به او گفته وضع ریه و سینهات طوری شده که اگر به سیگار کشیدن ادامه بدهی، مدت زیادی زنده نخواهی بود.
علاوه بر این، ایشان مدت زیادی از جوانیاش را در یکی از کشورهای اروپا زندگی کرده و به آن سرزمین خیلی علاقه دارد و همیشه حرف از سفر و برگشت به آنجا را میزند. همان دکترش به او گفته که ادامهٔ سیگار کشیدنت باعث میشود قلبت هم آسیب ببیند و لذا اجازه نخواهی داشت هواپیما سوار شوی و پرواز کنی. این موضوع حتی بیشتر از خطر مرگ برایش اهمیت دارد. بهمین خاطر خیلی زود سیگار را قطع و ترک کرد.
تا وقتی ما شخصاً به این درک نرسیم که افکار بیهوده چه رنجی و عواقبی برای زندگی و روان سالم ما دارند، به همین بازی بازی کردن ادامه میدهیم. اما وقتی خطر را از نزدیک ببینیم و متوجه شویم چطور این یاوهافکار مانع پرواز و سبکی درونمان میشوند، در ترک کردن آنها لحظهای درنگ نمیکنیم.
اگر ترکش نمیکنیم، برای این است که درکمان در سطح دانستن و شنیدن و یاد گرفتن است، نه حس و بینش شخصی.