کن هکذا حبیبی




   اخیراً ترجمه‌ای از غزلی زیبا از مولانا جلال الدین در گروه اینترنتی Sunlight  به انگلیسی منتشر شده است(اینجا) و دوستانی می‌خواهند بدانند متن اصلی این غزل به فارسی چیست. 

   بنده این سئوال را از دکتر گمارد پرسیدم و پاسخ ایشان این بود که غزل مذکور در نسخهٔ ویرایش‌شده توسط مرحوم فروزانفر به شمارهٔ ۳۲۲٠ است. این غزل به عربی است، نه فارسی. متن ترجمهٔ انگلیسی(توسط Nevit O. Ergin) و سپس اصل متن عربی را ذیلاً می‌آورم:


The flames that dance with love -
O Beloved, be like that to me.
The burning heat within the fire -
O Beloved, be like that to me.
My candle burns with longing.
It cries with tears of wax.
Like the wick of a melting candle -
O Beloved, be like that to me.
Now that we've joined the path of love
we cannot sleep at night.
At the drunken tavern, the drummer beats the drum -
O Beloved, be like that to me.
The night is dark, the lovers are awake.
Don't bother them with thoughts of sleep.
They want only to be here with us -
O Beloved, be like that to me.
Union is a raging river running toward the sea.
Tonight the moon kisses the stars,
Majnun becomes Layla -
O Beloved, be like that to me.
God has become everything.
He has graced this poet with kindness.
Everything I touch and see becomes the fire of love -
O Beloved, be like that to me.


لاقی الفراش نارا کن هکذا حبیبی
فی النار قد تواری کن هکذا حبیبی

ذاق القراش ذوقا و الشمع ذاب شوقا
و الدمع منه سارا کن هکذا حبیبی

فی العشق مذرجعتا باللیل ما هجعنا
فی مجلس السکاری کن هکذا حبیبی

العاشقون قاموا، ذا اللیل لاتناموا
لا تنفروا فرارا کن هکذا حبیبی

الوصل سال سیلا مجنون صار لیلی
لیل غدا نهارا کن هکذا حبیبی

الشمس فی ضحاها و القلب قد یراها
و العقل فیه حارا کن هکذا حبیبی

من الکلیم دلا و لرب قد تجلی
انی آنست نارا کن هکذا حبیبی

   اگر کسی از دوستان می‌تواند ترجمهٔ روانی(به فارسی) از این غزل بدست دهد، ارسال کند تا بگذاریم در همین یادداشت.


---
ذیلاً ترجمه‌های دوستان می‌آید. سعی همگی مشکور:



منصور بنانی:
نه شاعر خوبی هستم و نه مترجم خوبی ولی به عشق حضرت مولانا و پانویس و بقیه دوستان، این ترجمه را تقدیم می کنم!
این گونه باش عزیزم
زآن شعله های رقصان
از عشق داغ وسوزان
با رقص و پای کوبان
بگذر چو مرد میدان
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
آن ذوق شمع گریان
محو جمال جانان
از خود گذر چو آن شمع
بی خود شو و پریشان
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
در راه عشق لنگان
گاهی چو گوی غلطان
هرگز مباد غفلت
یا خواب شامگاهان
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
در میکده مستان
چون طبل شود کوبان
پلک بر هم ننهد سالک
بی خود بود و حیران
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
رودی رها به دریا در لا یتناهی
مجنون نه! اوست لیلا در لایتناهی
بوس و کنار ماه نور افزا
با آن ستاره ها در لایتناهی
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
روز است یا شب است این
بالاست یا که پایین
آن شاه فرد بی کین
در ذره ذره ها بین
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
شب و فوج این سالکان
شوق لحظه و این مکان
کنار یار خوب مهربان
پریده خواب و غفلت نهان
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
شمس در همه فروزان
رقصد چو شمع سوزان
گاهی زبان شاعر
گه گریه های باران
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان
هرآن چه حس شود لمس کنان
یا که نظری بیفتد بر آن
آتش عشق می شود
سیلان عشق سوزان
این گونه باش عزیزم در راه عشق جانان

---

سان شان:
سلام
این ترجمه را که مثل کامنتهایم به انشای اول ابتدائی ها می ماند تقدیم می کنم
ای جان چون شعله رقصان عشق باش برای من
ای جان چون گرمای سوزان آتش باش برای من
چون شمع باش که با شوق می سوزد و می نالد و آب می شود
اکنون که دل به عشق نهاده ام
خواب شبانگاهی را بر چشمانم راه نیست
ای جان چون طبل زن میکده مستان باش که بر طبل می کوبد و گوید
شب تاریک است و عشاق بیدار
ای خواب آنها را میازار
بگذار که بر ما باشند امشب
ای جان چون رود بیقرار به دریای جانان وصل شو و ارام گیر
همچون مه که امشب برستارگان بوسه زند
همچون مجنون که لیلا شود
جان ذرات سرشار از دوست است
این سروده نظرگاه دوست است
خوب بنگر که مکان و لامکان آتش عشق است
ای جان برای من این گونه باش

---

tabkom:
با سلام خدمت آقای پانویس و همه دوستان .....
البته بنده هم عربی را با قرآن میشناسم اما به ضرب و زور دیکشنری‌های آنلاین و آفلاین ، کمی تا حدودی مطلب به دستم آمد و برای اینکه لبیکی به درخواست آقای پانویس گفته باشم و عریضه بیش از این خالی نماند ، با اجازه از محضر مولانا و دوستان جسارتا چند بیتی سرهم کردم ......

در آتش‌ام بسوزان ای آفت دل و جان
کن محو ، عقل پرسان ، ای ساقی فقیران

چون شمع در فراقت ، آتش به سر گرفتم
بنگر به اشک و آهم ، ای مقتدای ایمان

در محفل شبانه ، چنگ و می و چَغانه
هان تا عبث نمانی ، هُشدار از حریفان

ای عاشقان برآیید ، وَز خواب برتر آیید
زیر سپر چرائید ؟! بزم شه و تو پنهان ؟!

مجنون‌تر از جنونم ، لیلاست در درونم
غافل مشو ازامروز، فرداست از تو پنهان

شمس الشموس عالم ، یک نقطه در دل توست
عقلی از آن بسوزان ، عشقی از آن بر افشان

موسی به راه طور است ، هنگامۀ ظهور است
گر چون خلیل باشی ، آتش شود گلستان

ممنون

---

morteza.deyanatdar:
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

آتش عشقت مرا همبستر شده تو هم چنین باش ای معشوقه من
براستی در آتش عشقت محو و ناپدید شده ام تو هم چنین باش ای معشوقه من

و این آتشی را که بر جانم افتاده با رغبت میپذیرم همانگونه که شمع با اشتیاق آب شده و می سوزد
و آثار آن سوختن، این اشک زلال و خالص من است تو هم چنین باش ای معشوقه من

مرا در عشق راه برگشتی نیست و شبها خواب بر چشمانم حرام شده
ای که در جمع مستان بی خبری، تو هم چنین باش ای معشوقه من

عاشقانی که در عشق قیام کرده اند هرگز به شب خواب ندارند
ترا هم گریزی نیست پس سرکشی را کنار بگذار و تو هم چنین باش ای معشوقه من

همانگونه که سیلاب به رود خانه وصل می شود مجنون هم در لیلا محو شده است
بدان که پایان شب تیره روشنایی روز است پس تو هم چنین باش ای معشوقه من

در عالم عشق همانگونه که خورشید حقیقت بسیار واضح و روشن است هر چیز تقلبی هم قابل رویت است
و عقل در مقوله عشق چون کوره ای سوزان است پس تو هم چنین باش ای معشوقه من

و این بود موعظه و دلیلی از جانب موسای کلیم و تجلی حقیقت که بر زبان من جاری شد
من آن آتش عشقی را که گفتم اکنون مشاهده می کنم پس تو هم چنین باش ای معشوقه من

همین!!!

---

شهاب:
سلام، یک ترجمه دست و پا شکسته ای از «کن هکذا حبیبی» نوشته ام، لطفا بررسی کنید.

شعله ها با عشق می رقصند؛ معشوق من این گونه باش.
او در آتش فنا شد؛ معشوق من این گونه باش.
شمع مدام می سوزد، اشکش جاری می شود؛ معشوق من این گونه باش.
راه ما راه عشق است، پس شب ها ما بیداریم.
در بزم می­گساری، معشوق من این گونه باش.
عشاق به پا خاسته اند، در طول شب بیدارند.
از بر ما جایی نروید، معشوق من این گونه باش.
عشاق به وصل معشوق رسیده اند، مجنون خودِ لیلی شده است.
فردا، شب صبح می­ شود، معشوق من این گونه باش.
خورشید، شبانه می درخشد؛ دل ها او را می بینند
این تجلی خدا است.
هر چیزی که لمس می­کنم و می ­بینم تبدیل به آتش عشق می­شود؛ معشوق من این گونه باش.

---
پایان ترجمه‌ها.