عکس فوق از جلسهٔ پنجاه و چهارم گروه خمر کهن است. در پارک طالقانی و روی زیراندازی بیادماندنی که دیگر یکی از اعضای گروهمان شده بود. آن فلاسک چای سفیدقرمز، جلد اول شرح مثنوی کریم زمانی و دیوان حافظ جیبی با آن عکسهای مینیاتوری کج و معوجش که آدم را از هر چه حور و پری است فراری میداد و به احسنالخالقین بودن ارباب، شک!
عکاس این عکس علی آقای پاداش که آنوقتها "عکاسباشی" صدایش میکردیم، حالا "بابا علی"، همیشه کولهٔ کوهنوردیاش به دوشش بود و وقتی آن را باز میکرد مثل اتاقی که تخته سیاه سهبُعدی آقای ووپی در آن بود، همهٔ محتویاتش بیرون میریخت و از تخم مرغ تا خود مرغ در آن پیدا میشد.(تحول در ضربالمثل ناشی از جبر زمانه است.) باور نمیکنی اما حتی بالشت خواب هم در کولهاش بود! و بعد از جلسه به لطف و لطافت آن، چرتی هم میزد.
باری، همانطور که در عکس بالا ملاحظه میفرمایی ساقی هندوانهمان آقا مصطفای علیزاده در حال پر کردن پیالههای خونی، هر چند نه از خمر کهن، بل از محبوبیِ تازه و شیرین است. جای شما خالی.(من شاهعبدالعظیمی هستم. تعارفم را زیاد جدی نگیرید!) ناگفته هم پیداست که در عکس، شکل و فیگور دستهای دوستانی که دور هندوانه نشستهاند حکایت از صابون و دل دارد! فرم چهرهها براحتی قابل حدس است!
چند عکس دیگر از خمر کهن:
عکس فوق ممکن است برای بعضی تکراری باشد، اما بهر تأکید هندوانه مکرر شده است. که "إن نفعت الذکری"!
چای دودی کار خود خود آقا رضا و بابا علی است. مخصوصاً آقا رضا که آتشبپاکنیست!
این هم گوشهچشم بالشت مذکور، معروف و محبوب بابا علی!
صفحهٔ مثنوی بر "در نعت رسول(ص)" باز است، و دوستان مشغول به نعت هندوانهاند! آدم را یاد آن حکایت شیرین و خواندنی از مثنوی میاندازد که سه مسافر مسلمان، مسیحی و یهودی با هم همسفر شدند و در شهری کسی حلوایی به آنها داد. مسلمان گفت امشب بخوریمش، مسیحی و یهودی گفتند امشب نه، بگذاریم برای فردا. خلاصه خوابیدند و صبح بلند شدند نماز و عبادتشان را بجا آوردند و گفتند: خوب، بریم سراغ حلوا. اما بیاییم هر کس خوابی را که دیشب دیده، تعریف کند و خواب هر کس بهتر بود، کل حلوا برای او.
قبول کردند. یهودی گفت دیشب خواب دیدم با موسی در کوه طور بودم. آنجا اتفاقات خداگونهٔ زیادی افتاد. انوار الهی تابید. صاعقهها زده شد و حالاتی بر من و موسی رفت که نگو و نپرس. نوبت مسیحی شد. گفت من هم عیسی را در خواب دیدم. دیدم که با او به آسمان چهارم رفتهام و عجایبی در آنجا دیدم بسیار عالیتر.
نوبت مسلمان شد. گفت والله من هم دیشب محمد را خواب دیدم. ایشان آمد و به من گفت بندهٔ خدا چه نشستهای؟ که همسفر یهودی تو در کوه طور چه نصیبها که از حال و احوالات روحانی میبرد و همراه مسیحیات در آسمان چهارم چه بهرهها. پس:
خیز ای پسماندهی دیده ضرر باری آن حلوا و یخنی را بخور!
آن دو فاضل فضل خود دریافتند با ملائک از هنر دربافتند
ای سلیم گول واپسمانده هین! برجه و بر کاسهٔ حلوا نشین
پس بگفتندش که والله خواب راست تو بدیدی وین به از صد خواب ماست
خواب تو بیداری است ای بو بطر که به بیداری عیانستش اثر
(تفسیر داستان فوق در جلسه ٣۴ شرح مثنوی)
آقای علیزادهٔ عزیز، مدیر گروه خمر کهن، امسال هم به سنت هرسالهاش مشغول قاچ کردن هندوانهٔ دیگری برای دوستان است. سفری دسته جمعی به چند شهر، روستا و جنگل. اطلاعات بیشتر گلگشت حلوایی امسال را میتوانید در این صفحه بخوانید.