سالها پیش که با دوستان و احباب بسیار صمیمی دور هم جمع میشدیم و گاهی تا صبح بیدار مینشستیم به صحبت و ساز زدن و بازی و گل گفتن و گل شنیدن، یکی از دوستان، بواسطهٔ صمیمیتی که بینمان بود، اشعاری میخواند که جزو ژانرها و لطایف ادبی است.
این اشعار میان اهل ادب به نام "زشت و زیبا" شهرت دارد. ماجرایشان هم از این قرار است که مصرع اول هر بیت، مفهومی "زشت" و رکیک (بلحاظ عرف اجتماعی) به ذهن متبادر میکند اما وقتی مصرع دوم خوانده میشود، خواننده متوجه میشود مفهوم کلی بیت و از جمله مصرع اول، مفهومی ادبی، عاشقانه و زیباست.
البته داستانهایی هم حول و حوش این اشعار هست. از جمله اینکه نوشتهاند مثلاً فلان سلطان، جمعی از شعراء را در باغش جمع کرد و گفت: "من از این پلههای عمارت وسط باغ میخواهم بالا بروم. میخواهم در پلهٔ اول که پا میگذارم یک مصراع گفته شود که هجو من باشد و شاعرش مستحق قتل. اما در پلهٔ بعد که پا مینهم مصراع دوم گفته شود که معنای مصراع اول را کامل کند طوریکه تمام آن بیت، مدح و ستایش من باشد."
در ادامهٔ این یادداشت سه تا از بهترین "زشت و زیبا"هایی که شنیدهام را میآورم. البته "زشت و زیبا"های دیگری هم در ایمیلها و وبلاگها دیدهام، اما از نظر بار ادبی و بکار بردن صنایع و نیز لطافت و چیرگی شاعر بر شعر، چنگی به دل نمیزنند و دارای فخامت نیستند. لذا آنها را ذکر نمیکنم.
توجه: این اشعار 16+ هستند! اگر فکر میکنید خواندن آنها موجب توهین و ناراحتی شما میشود، میتوانید ادامهٔ مطلب را نخوانید.
اولین "زشت و زیبا" را از ادیب الممالک فراهانی انتخاب کردهام، که بنظرم از همهٔ "زشت و زیبا"هایی که تابحال شنیدهام، هنریتر است:
اولین "زشت و زیبا" را از ادیب الممالک فراهانی انتخاب کردهام، که بنظرم از همهٔ "زشت و زیبا"هایی که تابحال شنیدهام، هنریتر است:
تصویر بالا گزیدهای از شعر "زشت و زیبا"ی ادیب الممالک فراهانیست. شعر کامل آن اینطور است:
بیا که میکنمت ای نگار حور جمال
نثارْ جان، نبود لایق تو گر زر و مال
هزار بار فزون کردهام ترا شب و روز
دعا به دولت و حمد و ثنا به جاه و جلال
شبی بیا تو که من بر درت نهم تا صبح
سر ارادت و تسلیم و عجز و بنده مثال
به شب نمیبردت هیچ خواب تا ندهی
گرسنگان ستمدیده را نوال و منال
شبی نمیشوی آسوده تا ترا نکنند
خبر ز راحت ایتام و سیری اطفال
تو خوش بخواب که من کردهام برای تو راست
قد شجاعت و مردانگی چو رستم زال
چه میشود که بگیری بمالی از سر مهر
مرا تو دست و بسر دستم ای خجسته خصال
همه قبیلهٔ تو بودهاند یکسره پشت
برای عالی و دانی بگاه تنگی حال
خوش آن ادیب که او میکند برادر تو
ادب که چون تو شود در سخا و فضل و کمال
بده به مستحق و خوش بخواب تا بکند
خدا تلافی آن را به ذرة المثقال
غفرالله لکاتب، انشاء الله
دومی از اسدی طوسی، که میگویند در رثای سلطان محمود سروده است:
خواهم اندر تو كنم ای بت پاكیزه خصال
نظر از منظر خوبی، شب و روز و مه و سال
خفته باشی تو و من می زده باشم همه شب
بوسهها بر كف پای تو و لیكن به خیال
غرق شد تا به پر، القصه كه نتوان بكشید
تیر مژگان كه زدی بر دل ریشم فی الحال
وه كه بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوش است
كاكل مشكفشان از طرف باد شمال
یاد داری كه تو را شب به سـحر میكردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
عاشقانت همه كردند چرا ما نكنیم
بر سر كوچه، تماشای قد و قامت و خال
مادرت كان كرم بود بداد از پـس و پیش
به فقیران لب نان و به یتیمان زر و مال
بكشم از تو و با دامن خود پاك كنم
موزه از پای تو ای سرو خرامان احوال
طوسی خسته اگر در تو نهد منع مكن
نام معشوقی و عاشقكشی و حسن و دلال
سومین "زشت و زیبا" را از کتاب "چنتهٔ درویش" یا "کلبهٔ درویش" (درست بخاطر ندارم از کدامیک بود) که نویسندهٔ آن دکتر محمدعلی احسانی طباطبائی است، برگزیدهام. (کتاب "کلبهٔ درویش" را قبلاً در پادکستی معرفی کردهام و قسمتی از آن را خواندهام.) شاعر این "زشت و زیبا" دکتر ناوی است:
دوستان ترکزبان نیز میگویند در زبان ترکی هم شاعری بنام کریمی مراغهای "زشت و زیبا"یی دارد.
غفرالله لپابلیشر هذا الپست، أیضاً!