میدانم میگویی: "همه اینطور نیستند، همه که پدر مادرشان را خانه سالمندان نمیگذارند." قبول! و باز میگویی: "بیشتر، کسانی این کار را میکنند که والدینشان در جوانی رفتار خوبی با آنها نداشتهاند. اگر والدین در طول زندگی و تعامل با فرزندانشان انسانهای دلنشین و خوشرفتاری بودند، فرزندان هم دلشان نمیآمد که آنها را خانه سالمندان بگذارند." و باز هم قبول! اینها جای خود.
اما فرزندی که پدرش را میبرد خانه سالمندان معمولاً به علت پرمشغلهگی و کار و زندگی بهانه میکند که فرصت رسیدگی به پدر را ندارد و در آنجا بهتر به او میرسند. حالا نگاهی به پدری بیاندازیم که علیرغم پرمشغلهگی و گرفتاری (آن هم برای گذران معیشت خانواده و فرزند) بچهاش را به پارک و ددر میبرد. در نهاد بشری او چیزیست که چنان شوق برای به تفریح بردن کودکش دارد که گرفتاری زندگی را اصلاً مانعی نمیبیند برای گرداندن کودک. به چشمش نمیآید. و خودش هم متوجه نیست. این شور زندگیست، ذاتیست، و نه اکتسابی.
یا حضرت عباس، این ورژن حیات را که ما بهش گند زدیم رفت، اما اگر، اگر یک وقت خدایناکرده تصمیم گرفتید عالمی دیگر بسازید و از نو آدمی، بد نیست در فرزند آدمیزاد هم بطور درونی و built-in عشق به پدر و مادرش را لحاظ فرمایید. طوری که اکتسابی و وابسته به طرز رفتار والدین با او، نباشد.
آمین، یا اباالفضل!