شور عشق



- ساعت چنده مسعود؟

- تاریکه. نمی‌بینم. صبر کن الان از روی گوشیم میگم... یازده و نیم تقریباً.

- چه خوب اومدیم بالا. دو هفته پیش، از عمران تا کارا نیم ساعت طول می‌کشید بیایم. الان تقریباً یک ربعه رسیدیم. اون هم با کوله‌های پر.

- و این خربزه که دستته!

- گمونم از همین پایین اگه صداشون کنیم بشنوند. 

- نترسند یک وقت.

- (با فریاد) ما اومدیـــــم!

چشمهایش



   دو مطلب در این رابطه. مطلب دوم را اول می‌گویم و مطلب اول را دوم!

   دو سه روز پیش، عزیزی می‌گفت: "وقتی چند ماه پیش، از استرالیا خارج شده بودی، اتفاق ناگواری در سیدنی افتاد که از آن بی‌خبری." گفتم: "همین است دیگر. دو سه ماه مملکت‌تان را رها می‌کنم، اینطوری می‌شود! حالا بگو چه اتفاقی؟" گفت: "مردی به زنی تجاوز کرده بود. دستگیرش کردند و بعد از تحقیقات فهمیدند این مرد سابقه‌دار است و قبلاً هم از اینجور کارها می‌کرده. از خودش که پرسیده‌اند چرا دوباره این کار را کرده‌ای، گفته: "وقتی از زندان آزاد شدم، هیچ کار و باری نداشتم و هر جا رفتم کار گیرم نیامد. این بود که خواستم باز برگردم زندان. برای همین، این کار را کردم." 

   خانواده و فردی که به او تجاوز شده بوده، از دولت استرالیا شکایت کرده‌اند که چرا چنین کسانی را در جامعه رها می‌کنید، در حالیکه هیچ فکرش را نمی‌کنید که اینها بعد از آزادی، نیاز به کار و حقوق دارند تا دوباره به وضع سابقشان برنگردند؟ فرد متجاوز هم از دولت شکایت کرده که اگر شما بعد از آزاد شدنم از زندان، بمن کار داده بودید، این وضع پیش نمی‌آمد! خلاصه اینکه همهٔ کاسه کوزه‌ها سر دولت شکسته شده و باید غرامت به هر دو طرف بپردازد. خیلی از نهادهای دفاع از حقوق شهروندان هم از این دو طرف دعوی حمایت کرده‌اند."

    گفتم: "نمی‌دانستم مردمان دو سرزمین ایران و استرالیا تا این حد شباهت فرهنگی دارند!". +
   

هما



   خدا یک "شخص" یا "کس" نیست، که ترسیدن از "او" معنی داشته باشد. کیفیت و حالتی درونی از انسان است، عالی‌ترین کیفیت. لذا اگر "ترس از خدا" را بمعنی رایج "ترسیدن از کسی" بفهمیم، اشتباه است.

   این تمثیل مولانا در مثنوی، شاید گویاترین بیان از معنی (اصطلاحی) "ترس از خدا" باشد:

حاصل عمر



رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم

ایست



   ذهن(و بمصداق آن، بعضی افراد) طالب مطالبی بیش از آنچه گفته شده است(هستند)، در حالیکه به آنچه تاکنون گفته شده توجه جدی(تجربی) نکرده‌(اند). می‌خواهند موضوعاتی بررسی شود، اما بررسی آن موضوعات موقوف درک شخصی(وجودی، تجربی) مطالب قبلی است. خوب، روشن است که اگر انسان وضعیت روحی-روانی‌اش آماده و مستعد پذیرش محتوای جدید نباشد، پس از دریافت مطالب فرای توانایی‌اش، دچار مشکل خواهد شد. 

طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر

توهم دلخواه



تو به این وبلاگ اصلاً سر نزن، ای عزیز!

   دوستی(خانم، و جالب است که یک خانم) این جمله را از مرحوم مغفور آلفرد هیچکاک(رضی الله عنه) برایم نقل کرده است که: "زن‌ها تا وقتی عاشق نشده‌اند بهترین روانکاوها هستند. ولی وقتی عاشق می‌شوند، تبدیل می‌شوند به بهترین بیماران روانی!".(دروغ و راستش گردن خودش.) بنده هم آن را دو جا صرفاً نقل کردم و برخوردهای متفاوت و متنوعی را مشاهده کردم. بیشتر افراد، خانم و آقا، تأیید می‌کردند و بعضی خانم‌ها سریعاً جواب مردان‌شکن(بر وزن دندان‌شکن) می‌دادند! بنده هم مظلومانه عرض می‌کردم که "نقل کفر که کفر نیست"!

   اما بعد. با خواندن آن جملهٔ هیچکاک خلد‌آشیان یاد تمرین جالبی افتادم که اخیراً دوستی پیشنهاد کرد انجام بدهم و نتیجهٔ آن، تعجب‌آور و تأمل‌برانگیز بود. تمرینی ساده است برای آزمایش تعادل بدن با چشم‌های بسته: در اتاقی بایستید. چشمهایتان را ببندید و یک پایتان را از زمین بلند کنید. ببینید چند ثانیه می‌توانید تعادلتان را حفظ کنید. شاید تعجب کنید که بار اول بسختی بتوانید بیشتر از ده ثانیه متعادل بمانید! همین الآن امتحان کنید.

هم‌کاسهٔ سلطان



   غزل شمارهٔ ۳۱۷۱ دیوان شمس به شرح خانم پری‌سیما

خشم مرو خواجه! پشیمان شوی                   جمع نشین، ورنه پریشان شوی

   روی سخن مولانا با انسان اسیر نفس و هویت پنداری‌ست. می‌گوید: ای انسان، برای کسب ارزشهای توهمی اینقدر حرص نورز، خشمگین نشو وگرنه پشیمان می‌شوی. انسان کی و از چه چیز خشمگین می‌شود، گرفتار رنجش می‌شود، دچار حسادت و بدخواهی می‌شود؟ زمانی که اوضاع بر وفق مراد هویت نمی‌چرخد، ارزش‌های اعتباریش را از دست داده، دیگر کسی به‌به‌اش را نمی‌گوید، تأییدش نمی‌کند. و یا زمانی که انسان در جریان خودشناسی و سیر و سلوک دچار تلون مزاج می‌شود و مرتب افکار او را به خود می‌کشند و او از این موضوع یا می‌ترسد یا ناامید می‌شود و یا خود را سرزنش می‌کند.

   آنکسی که از این اعتراض و خشم پشیمان می‌شود باز همان نفس و یا شخصیت خیالی‌ست. چرا که نفس خودش را به دو قسمت بد و خوب تقسیم می‌کند و زمانیکه رفتاری خلاف آنچه که بظاهر در نظر جامعه ارزش است نشان می‌دهد، از این امر پشیمان شده و خودش را ملامت می‌کند. "جمع نشین" به این معناست که روان انسان یکپارچه است و یکپارچه‌نگر، یعنی وقتی انسان در کیفیت سکوت(درونی) است امور و پدیده‌ها را جدا از هم نمی‌بیند. ذهن آرام است، مقایسه‌ای در کار نیست تا بین خود و دیگران جدائی ببیند، اما وقتی در ذهن از این فکر به فکر دیگر، از این موضوع به موضوع دیگر می‌پرد و در میان هزاران تصاویر ذهنی خودش را گیج و گول می‌کند در واقع روانش را پراکنده و پریشان می‌کند، روح و روانش را تکه پاره می‌کند. از حالت سکون و آرامش خارج می‌شود. مولانا در جائی می‌گوید: هوش را توزیع کردی بر جهات / می‌نیرزد تره‌ای از ترهات!

نقد حال ما


  
   چند روز پیش ویدیویی در وبلاگ محمدجعفر مصفا منتشر شد که در آن، حکایت "علی بهانه‌گیر" را ایشان نقل می‌کند و ارتباط آن با ذهن دائماً بهانه‌گیر ما را بیان می‌کند. این حکایت دو جنبه و وجه تشابه با وضعیت ما دارد: یکی همینکه ذهن از هر چیزی بهانه‌ای می‌سازد برای ناآرام بودن و احساس کمبود، نقص و بدبختی کردن، و دوم و مهمتر اینکه ذهن، خود را آن کسی می‌پندارد که نیست! و برای آن کسی که نیست، غصه می‌خورد! یعنی اصلاً او سید نیست، ("حسن آقا" نیست!) ولی خودش را سید می‌پندارد و برای جد نداشته‌اش غصه می‌خورد!

   آقا مرتضی دیانتدار این حکایت را بخوبی به نظم درآورده و برایمان نوشته است:

بشنوید ای دوستان این قصه را
تا چه باشد نفس ما این عرصه را

مزخرف



برای زیستن دو قلب لازم است،

   قلبی که دوست بدارد،

   قلبی که دوستش بدارند ...

                                        احمد شاملو