تو به این وبلاگ اصلاً سر نزن، ای عزیز!
دوستی(خانم، و جالب است که یک خانم) این جمله را از مرحوم مغفور آلفرد هیچکاک(رضی الله عنه) برایم نقل کرده است که: "زنها تا وقتی عاشق نشدهاند بهترین روانکاوها هستند. ولی وقتی عاشق میشوند، تبدیل میشوند به بهترین بیماران روانی!".(دروغ و راستش گردن خودش.) بنده هم آن را دو جا صرفاً نقل کردم و برخوردهای متفاوت و متنوعی را مشاهده کردم. بیشتر افراد، خانم و آقا، تأیید میکردند و بعضی خانمها سریعاً جواب مردانشکن(بر وزن دندانشکن) میدادند! بنده هم مظلومانه عرض میکردم که "نقل کفر که کفر نیست"!
اما بعد. با خواندن آن جملهٔ هیچکاک خلدآشیان یاد تمرین جالبی افتادم که اخیراً دوستی پیشنهاد کرد انجام بدهم و نتیجهٔ آن، تعجبآور و تأملبرانگیز بود. تمرینی ساده است برای آزمایش تعادل بدن با چشمهای بسته: در اتاقی بایستید. چشمهایتان را ببندید و یک پایتان را از زمین بلند کنید. ببینید چند ثانیه میتوانید تعادلتان را حفظ کنید. شاید تعجب کنید که بار اول بسختی بتوانید بیشتر از ده ثانیه متعادل بمانید! همین الآن امتحان کنید.
خوب، میپرسی این تمرین چه ربطی به حرف هیچکاک(ع) داشت؟ می گویم. دندان به جگر بگیر و با من پیش بیا. بگمانم ذهن از طریق بینایی و دریافتن خطوط عمودی و افقیئی که در اتاق میبیند، محاسبات فیزیکیاش را انجام میدهد، سپس با یافتن فرمول حفظ تعادل در آن محیط، به عضلات پا و بدن پیامهای مناسب میفرستد تا چگونه تعادل ارگانیسم حفظ شود. این پدیدهای شگفتآور است که مغز تا چه حد جالب کار میکند. وقتی هر دو پا روی زمین نیست تا فرمول تعادل از روی آنها محاسبه شود و چشمها هم بسته است و از طریق آنها هم نمیتواند اطلاعاتی دریافت کند، دیگر ذهن نمیتواند مثل همیشه خطوط محیط را دریابد و تعادل را محاسبه کند. چرا که ذهن بر اساس تجربیاتش عادت کرده که اطلاعات تعادل را عموماً از این دو طریق(دو پا یا چشم) بدست آورد. این است که حفظ تعادل دشوار میشود.
(در مثنوی معنوی هم مولانا تمثیل جالبی مرتبط با همین موضوع آورده. ابیاتش یادم نیست اما میگوید: اگر روی زمین مسطح برایت عرض مشخصی را تعیین کنند که "از این خطوط خارج نشو و بجلو راه برو"، مشکلی برای تعادل نداری و براحتی راه میروی. اما اگر بگویند "در بالای دیواری به همان عرضی که روی زمین مشخص کرده بودند راه برو"، هر چند عرض و پهنای دیوار به همان اندازه و بحد کافی باشد، مشکل خواهی داشت برای راه رفتن. چرا که ذهن دائماً ارتفاع دیوار را در نظر میگیرد و خیالاتش باعث عدم تعادل خواهد بود. این تمثیل از این جهت به تمرین فوق(تمرین تعادل) مرتبط است که ذهن عادت به بازسازی اتوماتیک محیط را دارد، تصوراً البته.)
دوستی به درستی میگفت: ما وقتی وارد یک محیط تازه، مثلاً اتاقی یا سالنی میشویم، ذهن خیلی جزئیات را عمداً نمیبیند و خودش حدس میزند و ذهناً بازسازی میکند. از روی تجربههای قبلیاش خطوط و اشکال و اشیاء را حدس میزند و پیش خودش آنها را کامل میکند. مثلاً این تصویر را عنایت بفرما:
چهار دایره هست که یک چهارم از هر کدامشان بریده شده، همین. اما ما مربعی را هم در وسط آنها فرض میکنیم، تصور میکنیم! در حقیقت مربعی کشیده نشده. ذهن این مربع را بر اساس حدس و تجربیات قبلیاش میآفریند(تصوراً).
یا این چند خط عمودی و افقی را ببینیم:
چند زاویهٔ قائمه(نود درجه) است، خطوط افقی و عمودی. اما ذهن، بر اساس تجربیات و دانشش، حرف E را در آن تصور و توهم میکند.
ذهن در همه جا و از جمله در روابط انسانی هم از این ویژگیاش استفاده میکند. و متأسفانه مانند همهٔ دخالتهایش در امور معنوی، در روابط انسانی نیز این ویژگیاش نه تنها کارآمد نیست، بلکه ممکن است مخل و مخرب باشد.
در نظر بگیریم دو نفر با هم آشنا میشوند و بنا به شرایطی امکان رابطه از نزدیک را ندارند. یکی در این شهر است و دیگری در شهر یا سرزمینی دیگر. این روزها، بخصوص، اینجور روابط کم نیست، با پیامک یا تلفن یا اینترنت. خوب، کافی است جرقهٔ آشنایی زده شود، و الباقی را ذهن آنطور که دوست دارد و میخواهد، خواهد ساخت! فشار رویاپردازی، فانتزی و خیالات بحدی قوی است که تقریباً غیرممکن است دو طرف از همدیگر تصویرسازیهای دلخواه نداشته باشند.
در بطن این رابطههای از راه دور، هرچه فردی نامتعادلی روانی و نیاز عاطفیاش بیشتر باشد، نیاز به تکمیل کردن(ذهنی) شخصیت معشوق و تصویرسازی دلخواه از او، بیشتر است.
اینجایی؟!