دوران انقلاب بود و زمانی که مردم عاشق امام خمینی بودند. حدود پنج شش سالم بود. شبها با یکی از عموهایم میرفتیم سر کوچه و اعلامیه و یک مشت کاغذ، که من نمیدانستم تویش چی نوشته بود، با سریش میچسباندیم به دیوار سر چهارراه فرجی. سریش درست کردن را خیلی دوست داشتم. یک بوی خاصی داشت و وقتی آب می ریختیم روی پودرش، مثل گِل میشد و از بهم زدنش لذت میبردم.
آن روزها حال و هوای جوانهای محل، خاص و شورانگیز بود. جمع میشدند زیرزمین منزل پدربزرگ و از این کوکتلمولوتوفها درست میکردند، با شیشه نوشابه و نفت و بنزین و اینجور چیزها. گاهی هم نمیدانم سر چی با هم دعوایشان میشد شیشهنوشابهها را سر همدیگر خورد میکردند! بعضی دیگر، اسلحه دستشان افتاده بود. توی اتاق مشرف به ایوان منزل پدربزرگ مینشستند و تفنگهایشان را باز میکردند و روغنکاری میکردند. عمو بهمن از رفیقش(غلام) فشنگ کش میرفت و غلام از او سوزن تفنگ(ژ3) را. من که نشسته بودم به تماشایشان، هر دو را میدیدم. هر کدام چیزی از دیگری برمیداشت و متوجه نظارهگری من میشد، بمن چشمک میزد و لب میگزید که یعنی "هیچی بهش نگیها!".
یادم هست هر چند وقت یک بار، حرفی در دهان مردم میافتاد که مثلاً "عکس امام توی ماه افتاده" یا "موهای امام لای صفحات قرآنها آمده". بخوبی آن روز را بیاد دارم. پدربزرگ آمد خانه و با شور و شوق خبر آمدن موهای امام خمینی به قرآن را در خانه اعلام کرد و همه(عمهها و عموها) بدنبال پدربزرگ رفتیم سراغ طاقچه. قرآن بزرگ را برداشت و از جلدش درآورد و نشست روی زمین، گذاشت داخل رهل و بازش کرد. کودک همچنان نظارهگر رفتار دیگران بود. پدربزرگ ورق میزد و چیزی پیدا نمیکرد. عمو وسطی را دیدم که بالای سر همه ایستاده و بدون اینکه کسی متوجه شود، دارد موهای سر و ابروهایش را از آن بالا میتکاند روی قرآن!
شب ماجرای افتادن عکس امام در ماه هم خوب خاطرم هست. نه از روی پشت بام، اما از داخل پنجرهٔ اتاق کوچک مادربزرگ ماه را تماشا کردیم. هر چه بیشتر دیدیم، عکس امام را کمتر یافتیم. هر از گاهی عمه کوچکه یا وسطی میگفتند: "اونهاش، اونهاش. من دیدم. اون ریشش، اونم عمامهش." و تازه ما رو هم راهنمایی میکردند که امام را در ماه ببینیم.
بنظر شما، وجود کشورها و این خطوط فرضیئی که انسانها بنام مرز متصور شدهاند، با دیدن عکس امام در ماه فرقی دارد؟! اگر عکس امام در ماه هست، "ایران" و "فرانسه" و "امریکا" و ... هم روی زمین هست!
میدانی فرقش چیست؟ فرقش این است که بس که گفته شده و "همه"(بعنوان یک اتوریته، مرجعیت، جمع) قبول دارند و هر روز هم گفته میشود و تکرار میشود، ما "ایران" و "افغانستان" و "عراق" و "امریکا" را پذیرفتهایم.
تازه، اینکه توهم "امام در ماه" همان توهم "ایران" است یک طرف قضیه است. قضیه وقتی جالبتر و فجیعتر میشود که میگوییم: "من "امام-در-ماه"ی هستم"! و بابت این نسبت چه بادها که نمیکنیم، چه حرصها که نمیخوریم و چه عواقبی را که متحمل نمیشویم!