ارتباط ذهنی



   می‌گویند این تلفن‌های باصطلاح هوشمند انقلابی در ارتباطات کرده‌اند که بیا و ببین. اخیراً هم که محصولی معرفی شده بنام عینک گوگل یا همان گوگل گلاس که بنا به ادعاهایشان نوعی انقلاب است در صنعت ارتباطات مبایل. اگر تابحال چیزی دربارهٔ عینک گوگل نشنیده‌ای، این مطلب را می‌توانی بخوانی و یا این ویدیو را تماشا کنی:

بهار جان



   اینجا در سیدنی اوایل پاییز است و قاعدتاً باید رو به سردی برویم. اما هوا بهاری و دلپذیر است و طبیعت سرسبز. طبیعت در عین لطافت و زیبایی‌اش جلوه‌های "هولناکی" هم برای ما انسان‌ها دارد. وقایعی همچون بهار، شکوفه‌ها و گل کردن درخت‌ها، جوانه زدن سبزه‌ها، نسیم‌های لطیف بهاری و خرمی دشت‌ها در کنار پدیده‌هایی همچون زلزله، سیل، سونامی و طوفان همه از جلوه‌های طبیعتند. وقتی آنها را در ارتباط با خودمان(انسان) می‌سنجیم، آنوقت است که "خوشایند" و "ناگوار" می‌بینیم‌شان. 

   اگر خارج از دید محدود انسانی بتوانیم این مجموعه را درک کنیم، دنیایی دیگر برویمان باز می‌شود. اما بهرحال چه کنیم که انسانیم و محدود. حال اگر همین محدودیت‌مان را بتوانیم درک کنیم، گویی نقبی بناگهان زده می‌شود از این محدود بودن به نامحدودی! 

ممتاز



محسن: این روزنامه رو ببین! چه تشویق خوبی این معلم از شاگردش کرده. با اینکه معدل بچه شده ۱۰/۲۵ عکسش رو داده توی روزنامه انداخته‌اند. (فقط نمی‌دونم چرا نوشته «شاگرد ممتاز»!)

ابراهیم: ببینمش. می‌دونی با این آگهی چه زهری در جان و روان این بچهٔ معصوم با اون صورت نازنینش می‌کنند؟ (تازه سوای چیز مهمی از "روزنامه" ساختن.) معلم به خیال خودش داره کار خوبی می‌کنه اما بی‌خبر از اینکه چه بلایی سر کودک داره درمیاره. 

محسن: تو هم شده‌ای پانویس ها. هی فرت و فرت هر چی بهت می‌گیم ربطش می‌دی به هویت و شخصیت. آخرش هم می‌زنی به صحرای عرفان و خود‌شناسی و میگی بچه‌ها توی ذاتشون هستند و از این حرف‌ها. آخه چه اشکال داره بجای تحقیر و یا حتی نادیده گرفتن بچه، اون رو تشویق کنیم؟ اینطوری امیدوار میشه و با شوق بیشتری درسهاش رو می‌خونه و خدا رو چه دیدی شاید معدلش یه روز به بالای ۱۸ هم رسید و توی زندگیش موفق بود.

حقیقت



   این موضوعی ساده و روشن است که بسیاری از چیزهایی که ما فکر می‌کنیم واقعیت عینی دارند، صرفاً ذهنی هستند و واقعیت ندارند. مثلاً مفهومی با عنوان «مردم» امری ذهنی است. موجودی واقعی به اسم «مردم» نداریم. انسان و تک تک انسان‌ها هستند که موجوداتی واقعی هستند، اما «مردم» پدیده‌ای ذهنی است. روشن است؟ این را داشته باش. 

   به همین سیاق، موجودی بنام «جنگل» وجود ندارد. بلکه درخت واقعیت دارد. تک تک درخت‌ها هستند که وجود واقعی دارند. یا مثلاً «کشور» مفهومی ذهنی است، اما سرزمین و کوه و تپه و دشت واقعیت دارد. 

چون بوی تو دارد جان


برای تماشای تصویر در اندازهٔ اصلی، روی آن کلیک کنید


شرح غزلی از دیوان شمس بقلم خانم پری‌سیما را می‌خوانیم:

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم 
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

هر لحظه با توهمات، القائات و افکار، در ذهن نقش‌ها و تصاویر خلق می‌کنم و از آنها "من" می‌سازم و همچون بت آنها را می‌پرستم. سپس از آنها خوشی و خوشبختی طلب می‌کنم، با آن نقشها و تصاویر زندگی می‌کنم. اما در کیفیت سکوت و بی‌اندیشه‌گی، همهٔ این صورتها که آفریده بودم می‌گدازند و آب می‌شوند. و صدها نقش و نگاری که بر صفحهٔ ذهن نقش شده و از دم ذهنی خود در آن دمیده و جان داده بودم، یعنی با حرکت ذهن به گذشته و آینده آنها را زنده تصور کرده بودم، در کیفیت سکوت و توقف فکر و با مشاهدهٔ از موضع بی‌"خود"ی، ذوب می‌شوند.

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری 
یا آنک کنی ویران هر خانه که می‌سازم

در کیفیت سکوت و ورای افکار، تو ساقی خمار و مست و بی"خود" هستی که مستی و شراب جان می‌بخشی و انسان را از غم و غصه می‌رهانی. یا دشمنی هشیار و آگاه هستی که وقتی حضور داشته باشی، "خود"ی و اشعار را از سر آدم می‌پرانی. وقتی برای خودم از شخصیت و "خود" خانه می‌سازم که بخیالم در آن دمی بیاسایم، امان نمی‌دهی و می‌زنی و ویران می‌کنی.

   در واقع انسان در حین خودشناسی و سیر و سلوک، در تجربهٔ سکوت و حالتهای زیبای آن قرار می‌گیرد. در ذهن که باشد برای خود از اوهام و تصاویر و آمال و آرزوها خانهٔ "من" یا شخصیت می‌سازد و سرگرم لذتهای سطحی و تخدیرکنندهٔ آن می‌شود. چون شخصیت همیشه ناراضی و سیری‌ناپذیر است، سراغ خانه‌های ارزشی دیگر می‌رود که به خود اعتبار بیشتری ببخشد. اما به علت اینکه این کارها خلاف ذات و فطرت انسان است، انسان هر خانهٔ خوشی که از موضع فکر بخواهد برای خود بسازد، قانون فطرت آن را ویران می‌کند.

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم

شقیقه



اگر برده‌ی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...

اگر روزمرگی را تغییر ندهی،

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی،

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.

اگر هنگامی که با شغلت، با عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‌ات ورای مصلحت‌اندیشی بروی...

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری

پابلو نرودا - ترجمه: احمد شاملو 


کلمه‌ها و ترکیبات تازه: