اگر بردهی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.
اگر هنگامی که با شغلت، با عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیات ورای مصلحتاندیشی بروی...
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری
پابلو نرودا - ترجمه: احمد شاملو
کلمهها و ترکیبات تازه:
نداریم! اما توضیحی عرض کنم بر اینکه چرا میگویم اینگونه حرفها بسیار سطحینگری است، و با سخنان فریبنده و دلربا آراسته شده است. و البته بسیار هم پرطرفدار و محبوب عامه هستند.
انسانی که ظواهر برایش اهمیت دارد، این ظواهر فقط در لباس پوشیدن، اینکه دوست و همسرش چه کسی باشد، ماشین و شغلش چه باشد، سواد و رشتهٔ تحصیلی و مدرکش چه باشد، چه لباسی بپوشد، و همهٔ موارد فوق خلاصه نمیشود. در بند ظاهر و سطح بودن حتی - در یک کلمه - میتواند به "در بند رفتار بودن" معنی شود. یعنی انسان، خوشبختی و سعادتش را به این ببیند که چطور رفتار کند! این سطحی بودنی است که از آن حرف میزنیم.
زندگی سالم، بودن در کیفیت روانی عشق است، همان قلب سلیم. در غیر اینصورت هر قدر هم زندگیاش را ژینگول فنگول کند، هیچ رضایت و آرامش و غنایی نخواهد داشت.
حالا حرف غنی و پرمایه و مفید در این رابطه چه میتواند باشد؟ یعنی سخنی که بتواند مرا که در عشق نیستم، در غنا و بینیازی روانی نیستم از این سرگردانی و پوچی و سطحی بودن درآورد، چه سخنی است؟ آیا در حالیکه آن جوهر اصلی در زندگیام نیست، بیایم "روزمرگی را تغییر دهم" و مثلاً تعدادی از عادات زندگیام را عوض کنم، یا "با افراد ناشناس صحبت کنم" یا "عشقم(دوست یا همسر) را عوض کنم" یا "لباسی با رنگ متفاوت بپوشم" انصافاً زندگیام بطور ریشهای و بنیانی تغییر میکند؟!
روشن است که منظورم بد دانستن تنوع نیست. حرف چیز دیگریست. منظور اینست که تا وقتی آن خمیرمایهٔ زندگی نباشد، هیچکدام از این کارها به انسان حس زنده بودن و طراوت اصیل را نمیتواند بدهد و اثرشان بسیار موقتیست. مانند این است که به کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن ندارد توصیه کنیم "خودکارت را عوض کن"، "رنگ دفترچهیادداشتت را تغییر بده"، "اگر از این خودنویس خوشت نمیآید، چرا عوضش نمیکنی؟"!
اصل حرفم تمام است. اما در حاشیه عرض کنم که وقتی متن مورد اشاره را دیدم، رفتم در مورد نویسندهٔ آن هم کمی خواندم، پابلو نرودا. آنطور که زندگینامهاش نشان میدهد، فردی بوده که در فعالیتهای سیاسی دستی و سری داشته و ظاهراً قسمت بزرگی از زندگیاش به این کار گذشته. و روشن است که ذهنی که عمرش در سیاست صرف شده نمیتواند درکی از عمق و ژرفای زندگی داشته باشد. ذهنی که تمام عمر از پنجرهٔ "قطار خالی سیاست" و برچسبگذاری دنیا را مینگرد، چطور میتواند خروجی(سخن) پرمایهای داشته باشد؟ همانطور که "اگر کاروان شترها از سوراخ سوزن رد شوند، آدم ثروتمند هم میتواند در عشق زندگی کند."
حاشیهٔ دوم: دوستی وبلاگی را به بنده معرفی کرد که بنظر میرسد خانم نویسندهاش تمامی مشکلات روحی و روانی انسان را در سرکوب شدن امیال جنسی میداند. لذا معتقد است اگر این سرکوب نباشد و اظهار تمایل بصورت آزاد وجود داشته باشد، دیگر فرد از همهٔ مشکلات آزاد است و رها. این حرف هم به همان اندازه سطحیست. انسان خالی از حس و شور زندگی(عشق) هزارها برابر هم که در بروز تمایلات جنسیاش آزاد باشد، همچنان گرفتار پوچیست. این چه ربطی به آن دارد؟
لُب کلام اینکه تغییر ظواهر و رفتارها کاری است صوری و سطحی. رفتار اصیل، یک بروز و ظهور خودبخودی ناشی از کیفیت زیبا و درونی عشق است. لذا نمیتوان با تغییر در پوسته، در جوهر انتظار تحول داشت. زندگی غنی و بامعنا چه ارتباطی به توجه به ظواهر دارد؟ حکایت آن آشپز است که ادعا کرد برای اینکه نان پیتزای شما خوب دربیاید، بهتر است وضو داشته باشید!
---