این موضوعی ساده و روشن است که بسیاری از چیزهایی که ما فکر میکنیم واقعیت عینی دارند، صرفاً ذهنی هستند و واقعیت ندارند. مثلاً مفهومی با عنوان «مردم» امری ذهنی است. موجودی واقعی به اسم «مردم» نداریم. انسان و تک تک انسانها هستند که موجوداتی واقعی هستند، اما «مردم» پدیدهای ذهنی است. روشن است؟ این را داشته باش.
به همین سیاق، موجودی بنام «جنگل» وجود ندارد. بلکه درخت واقعیت دارد. تک تک درختها هستند که وجود واقعی دارند. یا مثلاً «کشور» مفهومی ذهنی است، اما سرزمین و کوه و تپه و دشت واقعیت دارد.
روشن است؟ این موضوع را تابحال به هیچ شکلی (جز آن اشارهٔ مختصر در شرح حدیث قدسی «لو لاک لنا لما خلقت افلاک») نگفتهایم. نیاز به ریز شدن و دقت عمیقی دارد. ببین، میخواهم بگویم همانطور که پدیدهٔ «مردم» یک امر ذهنی و فکری است، پدیدهٔ «حقیقت» هم همینطور است. اما «حقیقت» در اینجا بمعنای یک امری که برای جمع مطرح است. یعنی مثلاً من الان وقتی به حقیقت فکر میکنم و آن را چیزی میدانم در رابطه با همهٔ انسانها، این فکرم اشتباه است. این «حقیقت» وجود واقعی ندارد. آن را خودم دارم متصور میشوم و میسازم.
بقدری این موضوع لیز است که ذهن هر وقت تلاش میکند آن را بفهمد، از دستش سر میخورد. شاید کسی بتواند این موضوع را بهتر از زبان الکن من توضیح دهد.
ساده و خلاصه کنم:
مردم: وجود ندارد. مفهومی ذهنی است.
انسان: وجود دارد. موجودی واقعی است.
جنگل: وجود ندارد. مفهومی ذهنی است.
درخت: وجود دارد. موجودی واقعی است.
حقیقت به عنوان امری عمومی و قابل درنظر گرفتن (توسط من) برای همه: وجود ندارد.
حقیقت به عنوان امری برای تک تک انسانها: وجود دارد.