جای شما خالی روز دوم فروردین امسال زدیم به طبیعت. سفری یک روزه به خطهٔ روحپرور(!) غارهای جنولان، حدود دویست کیلومتری سیدنی، کمی آنطرفتر از منطقهٔ "سه خواهرون" یا کوههای آبی(Blue Mountains) که فکر میکنم معرف حضور انورت باشد. دشتها و درههای بسیار زیبایی در مسیر بود و خوشبختانه بسیار خلوت، طوریکه ترسی زیبا آدم را برمیداشت.
تصویر فوق پانوراماست. دکمهٔ زیر تصویر را بسمت چپ و راست بکشید.
در طول مسیر لابلای درختهای جنگل مترسکهای سفید که تداعیکنندهٔ روح بودند گذاشته شده بود و روی تکه کاغذی کنار آنها نوشته شده بود: "قتلهای اسرارآمیز"! آدم را یاد فیلم "پروژهٔ جاودگر بلر" میانداخت. بعد که "یاحضرتعباسکنان" به دهکده یا منطقهٔ اصلی غارها عز شرف پیدا کردیم کاشف به عمل آمد که حکایت این "ارواح قاتل" در حقیقت جزئی از اسطورههای رایج مردم آن منطقهٔ جنولان بوده و برای اینکه این داستانها و اسطورهها را زنده نگه دارند چنین ابتکار جالبی کرده بودند.
تصویر فوق نیز پانوراماست. دکمهٔ زیر تصویر را بسمت چپ و راست بکشید.
بعد از حدود سه ساعتی طی طریق و عبور از درههای سرسبز و مرتفع، تقریباً شبیه به... شبیه به هیچ کجا، شبیه خودش، به ناحیهٔ غارهای جنولان گام نهادیم. چند کوه که در دل آنها غارهایی دارای قندیل یا همان استالاگمیت و استالاگتیت بود. فکر میکنم حدود هفت هشت غار بود در آن محوطه. گشتن داخل هر کدام حدود دو ساعتی وقت میبرد.
جالب آنکه وقتی وارد غار میشوی در سطح حرکت نمیکنی بلکه بیشتر در عمق و بسوی زیر زمین میروی. گاهی مسیر بسیار تنگ میشود اما چون همه جا را بخوبی پلهکشی کردهاند، برای حرکت مشکلی پیش نمیآید. آب زیادی در غارها نبود. بعضی غارها که اصلاً آب نداشت و یکی از آنها فقط در حد یک حوض بزرگ آب داشت و از این نظر اصلاً به شکوه غار علیصدر همدان نمیرسید. اما حرکت در عمق زمین تجربهٔ خوبی به انسان میداد.
غارها اکثراً بصورت تالار تالار یا دهلیز دهلیز بودند. و پر از قندیلهای زیبا. در یکی از دهلیزها، راهنما لامپها را خاموش کرد و از بازدیدکنندهها خواست کسی صدایی ایجاد نکند. چنان سکوتی وجود داشت که تابحال هیچ کجا نشنیده(!) بودم. راهنما میگفت اگر این تاریکی و بیصدایی ادامه داشته باشد، کم کم حسهای دیگر انسان هم از کار میافتد. نمیدانم آیا واقعاً اینطور است یا نه. اما سکوت(بیرونی) بسیار خالصی بود.
غار اول که حدود یک ساعتی در آن به تفحص میپرداختیم را راهنمای میانسال و بسیار مطلعی برایمان توضیح میداد. که مثلاً قدمتش چقدر است، جنس قندیلها چیست، هر کدام از دهلیزها را چه کسانی برای اولین بار پیدا کردهاند و از اینجور اطلاعات. معمولاً هم انسانها بجای دیدن واقعیت آن محل، دوست دارند اطلاعات را بشنوند اوه اوه کنند و چشمهایشان را گرد و خودشان را هیپنوتیزم و متعجب کنند. (یادم باشد دربارهٔ موضوع "حیرت" بعداً چیزی بگویم. هر چند شاید در پادکستها گفته باشم قبلاً.) خلاصه آنکه راهنمای اول با آب و تاب کلی اطلاعات در میکرد. اما در غار دوم راهنما جوان بود و خیلی هم تنبل و کم حرف و باحال!
مثلاً میرسیدیم به یک قندیل بزرگ و سفید. همه دورش جمع میشدند و منتظر بودند راهنما با آن چراغقوهاش نور بیاندازد و توضیح دهد که مثلاً این قندیل چند میلیون سال طول کشیده تا تشکیل شده تا بگویند: "!Wow". اما این راهنما رفته بود یک گوشه ایستاده بود و توی حال خودش بود! ازش سئوال کردند: "این قندیل چند سالشه؟" گفت: "بر طبق تحقیقات، زمینشناسان و محققان طی چندین سال پژوهش و بررسی به این نتیجه رسیدهاند که عمر این استالاگمیت باید حدود خیلی باشه!"
ویدیوی سیزده چهارده دقیقهای زیر شامل تعدادی عکس و فیلم است که آن روز گرفتم.
---
مرتبط با این یادداشت: