یادآوری
میدانم این موضوع را بارها و بارها تکرار کردهام. اما از سر اهمیت آن، باز بارها جای یادآوری دارد. من(نوعی) که در حال مطالعهٔ مطالب خودشناسی هستم، هوشیار باشم که از رهایی و عشق و سکوت، مدینه فاضله نسازم.
از کسانیکه مطالب خودشناسی بیان کردهاند، اتوریته و مرجعیت نسازم. خودم را در حسرت رسیدن به سکوت و رهایی و عشق گرفتار نکنم. هیچ جایی و چیزی برای رسیدن وجود ندارد. اینگونه افکار، مرا بیشتر و بیشتر غرق در احساس بدبختی و حسرت و نارضایتی از وضع موجودم میکند.
این افکار همه یاوه است.
موضوع:
خودشناسی،
ذهن،
سکوت،
عرفان،
لم خودشناسی
حرکت آهسته
«ذهن ما رفتار کسانی که ما باعث آزار ما هستند را آهستهتر از آنچه واقعیت دارد، میبیند.» این نکتهٔ ساده و جالبیست در مورد نحوهٔ برخورد ذهن با عوامل خطر. البته قاعدتاً تمام موجودات اینطور باید باشند که حرکات آنچه تهدیدشان میکند را با جزئیات دقیقتری میبینند و زیر نظر میگیرند. و چنان است که گویی زمان در مورد آن عامل خطر، کش میآید.
یکی از تجربیات جالب برای کسانیکه خودشناسی میکنند، کش آمدن زمان است. مثلاً واقعه یا پدیدهای، مانند پرواز یک پرنده، را آدم میبیند و روی دوربینش فیلمش را ضبط میکند. بعد، در زمانی دیگر همان فیلم را میبیند. آدم تعجب میکند که چرا سرعت پرواز پرنده وقتی در آسمان دیدش خیلی کندتر از زمانی است که روی دوربین ضبط شده.
قیامت
یک نفر با لحنی اعتراضآمیز بمن میگفت: «شما سوزنت روی مولانا گیر کرده؟»! و من ماجرای ملا نصرالدین را برایش تعریف کردم. که روزی یک تار دستش گرفته بود و دائم روی یک سیمش مینواخت. از او پرسیدند: «ملا، نوازندهها دستشان را روی پردهها حرکت میدهند و نتهای دیگر را هم مینوازند». ملا گفت: «آنها چون سرگشتهاند، و نت اصلی را پیدا نکردهاند، چنین میکنند. من نت اصلی را گیر آوردهام! خودش است!»
غزل شمارهٔ ۱۱۲۱ از دیوان شمس به تأویل و تفسیر خانم پریسیمای عزیز را میخوانیم. پرانتزها فضولیهای بنده است.
موضوع:
خودشناسی،
زندگی،
سکوت،
شعر،
ضربالمثل،
طبیعت،
عرفان،
غزلیات شمس تبریزی،
مطالب دوستان،
ملا نصرالدین،
مولانا
کرامت!
پارسال تابستان با عدهای از دوستان سفری کردیم به کردستان و در روستای قروه، شهر سنندج و روستای کومایین سیر و سیاحت. اوقات خوشی با دوستان عزیز حمید در قروه، مختار در سنندج و کومایین، و نصیر و محمد و میکائیل و کوروش بسر شد. طبیعت کردستان دیدنی و دهانبند بود. هر چند بقول نصیر، «هیچ زمانی برای گردش در طبیعت کردستان مانند اردیبهشت نمیشود»!
سنندج خانقاه رفتیم. شب جمعه بود و مراسم ذکر، دف و سماع. روز بعدش، جمعه صبح کله سحر، از سنندج راهی روستای کومایین شدیم. مراسم سالانهٔ دراویش بود بر سر مزار بعضی از مشایخ آنها. با شیخ حسن عزیز آشنا شدم. البته اینکه میگویم «شیخ» من باب اصطلاح است، و الا ایشان بسیار جوان است. (کلمهٔ «شیخ» در عربی اصلاً یعنی «پیرمرد»، اما معنی اصطلاحی آن «مرد بزرگوار»، «رئیس طایفه» و «مرشد» است.)