دیوار



   داشتم از خیابانی در منطقه‌ای بنام Bonnyrigg گذر می‌کردم که پدیدهٔ جالبی دیدم. ما هم که نخورده مست و فضول، همینطوری سرمان درد می‌کند برای موضوعات عرفانی، چه برسد به اینکه ابوالفضل هم یاری‌مان کند و چیزی پیش پایمان بگذارد برای اینجور صحبتها. ویدیوی زیر را گرفتم تا درباره‌اش مطلب یا شاید مطالبی بگویم. ببینیم چه می‌آید.



چند موضوع در رابطه با محتوای این ویدیو:

۱. بنظرم اگر یک انسان سالم، مثلاً یک کودک، این ساختمانها را ببیند، فقط ساختمانهایی را ببیند!

۲. در این وانفسای جنگ و دعوای «من اینم، تو آنی» کردن انسان و تفرق دنیای انسانها همین هم غنیمتی است. اینکه چند دین بتوانند بظاهر هم که شده کنار هم زندگی کنند. حداقل به ضرب و زور قانون و نظم اجتماعی هم که شده، ما انسانها یاد بگیریم می‌شود با عقاید متفاوت کنار هم بود و یکدیگر را تکه پاره نکرد! همدیگر را آزار نداد و اذیت نکرد.

۳. آن دو بیت شعر از گلستان سعدی، این است:

دو صاحبدل نگهدارند مویى
همیدون سرکشی و آزرم‌جویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند

می‌گوید اگر دو نفر آدم سالم بین‌شان اختلاف عقیدهٔ زیادی هم باشد، آنها بر آن نقطه اشتراکی که حتی اگر خیلی کم(باندازهٔ مویی) هم باشد، توافق و مصاحبت می‌کنند. اما انسانهای نادان حتی اگر نقطه‌اشتراک‌های عقیدتی زیادی هم داشته باشند(بقدرت زنجیر)، می‌زنند و همین نقاط مشترک بین‌شان را پاره می‌کنند!

   سخن ساده و درستی است. یعنی مهم نیست انسانها عقایدشان چه باشد، مهم اینست که دل‌شان سالم باشد! اگر دل انسان مریض باشد، حتی اگر عقایدی زیبا و فرشته‌گون هم داشته باشد، خروجی‌اش خواه‌ناخواه شر است و نزاع و ستیز. یعنی دل مهم است، روح و روان و بتعبیر قرآن «قلب سلیم» برای زندگی بکار می‌آید، نه جمع‌آوری دانش اخلاقیات و جملات قصار خوشگل خوشگل در مغزمان.

۴. تاریخ زندگی انسانها بوضوح همین حرف سعدی را تایید می‌کند که اگر انسانهای ناسالم(دل‌خراب) و باورمند به یک سیستم و مجموعه عقاید خاص(چه دینی و چه غیر دینی)، دور دستشان بیافتد، دیگران و حتی خودشان را قلع و قمع می‌کنند. مثلاً همین چند وقت پیش(پارسال) انسانهایی که معتقد به بودیسم هستند(بودایی‌ها) در کشور برمه، «کودکان مسلمانان»* را در آتش انداختند و سوزاندند! باور می‌کنی؟! آیا می‌دانیم که یکی از باورهای دین بودایی، اصلی است بنام اهیمسا به این معنی که هیچ جانداری را نباید آزار داد؟! آنوقت همنوع خودش، آنهم کودک را در آتش سوزانده‌اند!

(*کودک دین ندارد. عقیده ندارد. خودش در عین دین و پاکی‌ست. از سخنان پیامبر اسلام(ص) است که «حتی گریهٔ کودک، گفتن لا اله الا الله است(توحید)». بنابراین اینکه ما خودمان برچسب دین(عقیده) خاصی به کودکان می‌چسبانیم، از طرف ماست، نه در واقعیت کودکان.)


   انسانهای معتقد به مسیحیت(مسیحی‌ها)، با وجود تمام توصیه‌ها به مهر و محبت در آئین مسیح، این همه جنگهای صلیبی و کشتار و دوران تفتیش عقاید در سالهای دور راه انداختند و چه آزارها که ندادند و چه کشتارها که نکردند. اسلام عزیزمان هم که، قربانش بشم، در این زمینه پُکونده! نیازی به ذکر نیست.

   پس اصل و باطن موضوع را اگر دقیق شویم، می‌بینیم که در حقیقت این دین و عقیده نیست که عامل خونریزی انسان است. این خود انسان است که چنان مسخ می‌شود که در هر دین و عقیده و آئین و مکتبی که باشد، گرگ می‌شود و به هیچکس و هیچ چیز رحم نمی‌کند. پس این قلب یا همان روح و روان اوست که راهبر زندگی اوست، نه عقاید‌ و دانش اخلاقی‌اش.

۵. اما نگاهی عرفانی و در عین حال سورئالیستی(فراواقعی) هم به ویدیوی مورد بحث بیاندازیم. این سه عبادتگاه بودایی، مسلمان و مسیحی چرا در عین حال که کنار هم هستند، با آن دیوارها از هم جدا شده‌اند؟! اصلاً حتی اگر این دیوارها وجود نداشته باشد، همین که کسی خود را این دینی بداند و کسی آن دینی، در باطن یعنی دیوار! یعنی جدایی و تفرق.

   آیا اصل دین(پاکی) به این معنی نیست که همه از یک ذات و حقیقت و فطرت پاک منشاء داریم؟

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند (حافظ)

   دیوار یعنی این طرفی وجود دارد و آن طرفی. بی‌دیواری یعنی اصلاً نه اینطرف هست نه آنطرف! دقت کنیم که بی‌دیواری به این معنی نیست که این طرف و آن طرف با هم دوستند، بلکه وقتی دیوار نباشد یعنی اصلاً این طرف و آن طرفی وجود ندارد! تو و من اصلاً مطرح نیست که آشتی‌شان معنی داشته باشد! نه اینکه «تو هستی و من هم هستم، ولی با هم آشتی هستیم»!


   ادیان بجای اینکه هویت‌زدا، من‌زدا باشند، هویت‌ساز شده‌اند! انسان چون خودش(دلش، روانش) مسخ شده، هر امر مفید دیگری هم که در زندگی‌اش می‌توانسته برایش فایده داشته باشد(دین) را نیز مسخ کرده است و از کارکرد اصلی‌اش انداخته است.

   لذا اموری مانند «گفتگوی ادیان»(هرچند در این بلبشوی جنگ و خونریزی بین انسانها غنیمتی‌ست اما) به درد همان موسسه زدن و دک و پز می‌خورد و خلاص. چطور ممکن است تا وقتی تو هستی و من هستم، تا وقتی من خود را (بلحاظ روانی) چیزی می‌دانم و تو چیزی، صلح و آشتی وجود داشته باشد؟!

   اینها(گفتگوی ادیان) کار بنیادی و اساسی نیست، بساطی‌‌ست صوری و تزئینی. کار بنیادی این است که انسان(یعنی هر انسان) عمیقاً متوجه مخرب بودن و ویرانگری هستی و هویت، اینکه «این منم و آن تو» و اینکه «من چیزی هستم» تا چه حد فاسد‌کننده است، بشود. آگاه بشود که هستی، ناگزیر تفرق و فرقه فرقه شدن انسان را در پی دارد.

منبسط بودیم یک جوهر همه
بی‌سر و بی‌پا بدیم آن سر همه
(این «بودیم» از نظر زمانی نیست. نه اینکه در گذشته‌های تاریخی دور. اسطوره‌ای‌ست، فرازمانی.)

یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی‌گره بودیم و صافی همچو آب

چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق

   بوسیلهٔ منجنیق آگاهی است که این کنگره‌های تفرق،(که چیزی جز فکر نیست)، از بین می‌رود. اگر نه تو باشی و نه من(بلحاظ روانی)، صلح و آشتی هم معنی ندارد! اصلاً مسئله‌ای نخواهد بود که حل آن، موضوعیت پیدا کند! اصلاً نیازی به آشتی و صلح وجود ندارد. و همهٔ این دم و دستگاههای بیرونی مانند سازمان ملل و صدها سازمان دیگر نیز موضوعیت نخواهند داشت. و این زیبایی حقیقت است، نه صلح و نه جنگ، بی‌کنگره بودن، منبسط بودن بقول مولانا. آیا متوجه اصل قضیه هستیم؟

   همانجا در Bonnyrigg که بودم، با خودم می‌گفتم که اگر اینجا این ساختمانها نباشد، یک پارک یا دشت گسترده باشد، و انسانها بیایند در آن دراز بکشند و آسمان را تماشا کنند، چه ساده و زیباست.

   خوب، این البته همان بیان فراواقعی از آن ویدیو و آنچه دیده بودم است. روشن است که منظورم واقعیت این ساختمانها نیست و نمی‌گویم که ای کاش این بناهای فیزیکی نبودند. مسئلهٔ انسان که این ساختمانها یا آن دیوارها و سیم‌خاردارها نیست. روشن است که حتی اگر مکانی باشد برای تأمین آرامش انسان برای عبادت و وصل به حق، خیلی هم مطلوب است و خوب و مفید. منظور اینست که چه اینها(ساختمانها) باشند و چه نباشند، درون انسانها باید دشتی ساده و فراخ باشد.

   این تفرق ساختمانها تجلی درون انسانهاست. همین تفرق و جدایی و تکه پاره بودن درون و روان ماست که باعث بوجود آمدن این مرزها و سیم‌خاردارهاست. ما چون درونمان متفرق و جداشده است اینطور در بیرون نیز اینیم و آنیم. هستیم!

موضوع اینست که ما این جریان تفرق درونی‌مان را متوجه شویم. ببینیم.

همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است (بندی = زندانی)

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی خوشترست

این انسان‌های همدل(دلهای سالم) هستند که ارتباط حقیقی با هم دارند. هر چه که دو نفر با هم همزبان و هم‌عقیده و حتی هم‌کیش و آئین باشند، تا وقتی همدل نباشند هیچ ارتباط و حرف و کلامی بین آن دو، از نظر حقیقت، وجود ندارد. و تنها، ساحت «نبودن»، ساحت بی‌حرفی است که در آن همدلی و ارتباط دلها بطور خودبخوی و طبیعی هست. بدون هیچ تقلا و اجبار کردنی.