نامهها و پیامهایی در طول این سالها از دوستانی دریافت کردهام که در آنها مطالبی پرسیده شده که بارها در جلسات و مباحث به آن پرداختهایم. هر چند ممکن است طرح اینگونه نامهها برای دوستانی که مطالب را بخوبی درک کردهاند و همراه بودهاند ملالآور باشد، اما برای بعضیها که ممکن است بتازگی به این کاروان خودشناسی پیوستهاند مفید باشد.
در ادامه، نظر یکی از دوستان را که ذیل پادکست «مراقبت» با نام «گیج شده»(!) نوشته است میخوانید و نظری مختصر بر آن را.
«گیج شده»:
سلام
من که حسابی گیج شدم.
میدونید تاثیر حرفهای شما روی من اینطور بود که آدم برای روح و روانش هیچ کاری نباید بکنه چون هر کاری شدنی در پی داره.
کاری نکردن که باعث رکود و پذیرش هر زشتی درون آدم میشه.
مثلا ادم معتادی رو در نظر بگیرید.که مثلا به سکس یا چیزی که ماده فیزیکی نداره اعتیاد داره.
اگر این ادم خودشو بپذیره باید به اعتیادش ادامه بده؟؟
اگر هم نپذیره دست به تغییر خودش میزنه و اعتیادشو ترک میکنه.
حرفهای شما باعث میشه که آدم فکر کنه که بد و خوب در دنیا باهم برابر و یکسانه.حتی در جاهایی من از آقای مصفا هم اینو شنیدم که در مورد خیلی از کارا اون کار رو زشت نمیدونه.
من تمام جلسات شما و تمام سخنرانیهای مصفا رو گوش دادم ولی سردرگم شدم.
بعد حالا شما میان و این مقایسه رو انجام میدین که درسته ولی قبلش خودتون نفی اش میکردین.
یک کلام جواب بدین
آیا خوب و بد در جهان هست؟؟؟
اگر بد نیست پس اعتباد تجاوز کشتن و.... خوبن؟
اگر خوب نیست خوش اخلاقی سادگی محبت و راستگویی بدن؟؟
وقتی همه اینها خنده دار میشه که شمایی که دین و اینها را به عنوان یک ایدیولوژی میدونید و صرفا اونارو دستوراتی میدونید اما خودتون دایما برای رهایی از نفس دستوراتی رو ارایه میکنید.
بگذار بی رو درواسی بگم به نظر من شما دینی رو برای خودتون ساختین که ترکیبی باشه از همه دینها به اضافه علایق و گاهی هم هوسهای خودتون.
بعد برای جلب توجه دیگران و اینکه مردم به خاطر سخت بودن دین دلشون یه راه و روش ساده میخان که بهشون اجازه هر کاری رو بده و در عین حال روح تشنه خوبی و پاکیشونم ارضا کنه.حرفایی ضد دین و انکار فرشته و تجربی بودن وحی میکنید.
آقای پانویس محترم بنده به نوبه خودم به خاطر گنگ و موهوم حرف زدن شما شمارو نخواهم بخشید. اینجور که از حرفهای شما فهمیدم به دنیایی جز این هم اعتقادی ندارید.مهم نیست که داشته باشید یا نه ولی من منتظر آنروز خواهم ماند.
واضح حرف زدن و جداشدن از لفافه راهگشای افرادی بود که به حرفهای شما گوش کردن.
اما شما همیشه جوری حرف زدید که بتوانید هر چیزی را به تفکراتتون وارد کنید.
به نظر من حرفهای شما یک کپیه بسیار ضعیف و دستمالی شده از جهاد با نفس دین اسلام بوده وهست.
چه اینکه اون تهش اگر به خوبی اجرا بشه به یه سرانجام و رهایی میرسه ولی از شما انسان رو در خلا و هوا نگه میداره.
آقای پانویس گرامی انسان همواره سر دوراهی خوب و بد قرار داشته و داره و انتخاب هر کدام از این راه ها بستگی به رها بودن هر شخص از خودش داره.و رها شدن از خود با پذیرش احمقانه و کودنانه و ندیدن کاستیهای اخلاقی و اعتیادهای روحی نیست.رها شدن از خود تلاش مستمر و حضور دایمی نیاز داره که آدم همواره مراقبت کنه و خودش رو رصد کنه تا ببینه ورودی و خروجی روانش چیه.
نکته آخری هم که لازمه حتما بگم اینه که شما چیزی که هست و قابل وصف نیست را قابل وصف و بسیار کوچکش کردید.
از طرفی میگویید خدا درون انسان است ولی از طرف دیگر عاشق میشوید.
آیا عاشق خودتان میشوید؟؟ (خیر، عزیز من. عاشق یک خانم!)
عاشق چه چیز خودتان میشوید؟
عاشق چیزی که تعریفی ازش وجود نداره؟
حرفهای سردرگم من به اندازه سردرگمی حرفهای شماست
حرفهایی که از روی دریافتهای شخصی گفته شده .
امکانش زیاده که شما در وضعیت خوب روانی و روحی قرار داشته باشید.
اما حداقل این را بدانید بسیاری از انسانها همینگونه چون من سردرگم شده اند.
من اعتیاد به عکسهای سکسی و خود ارضایی داشتم ولی حرفهای شما به من گفت خودم را قبول کنم و از انجام اینکار اصلا ناراحت نباشم.
اما نمیشد من هر بار که انجامش دادم روانم به انفجار رسید.نه از ترس گناه از اتفاقی که درونم میافتد و مرا از خودم متنفر میکند.
آقای پانویس میدانم که جوابی نخواهی داد اما من سخن خویش را گفتم که بدانی
---
به احتمال زیاد هم پانویس از سر لجبازی فقط بخاطر همین جملهٔ آخریات دارد جواب میدهد! یعنی «دیدی جواب دادم؟!»، «روت کم شد حالا؟»!
خب، اول اینکه بنده از فرصت پیشآمده کمال استفاده را کردم و ژستی مد روز و انتقادپذیر گرفتم و در همان بخش کامنت برای ایشان نوشتم: دوست عزیز «گیجشده»، اول ممنون از انتقاد و اشکال و طرح ایراد. چرا که این کار خیلی خوب است و مفید میتواند باشد. دوم، همهٔ مطالبی که گفتهاید، در جلسات و صحبتها و روی سایت دربارهاش صحبت شده است. امیدوارم با دقت بیشتری تأمل کنید. اگر فرصتی شد، در پادکستی یا یادداشتی به بعضی از موارد اشاره خواهم کرد. شادکام باشید.
اما سوای شوخی، واقعاً نظرهای انتقادی برکت دارند. این را صمیمانه عرض میکنم. خیلی مفیدتر از «به به» و آفرین هستند. البته اگر انتقاد واقعاً صائب باشد، یا حداقل در آن استیضاح مطرح باشد، یعنی طلب توضیح و روشن شدن مطلب. نه اینکه کسی برداشت خودش را به حساب گفتهٔ آدم بگذارد و حالا ایراد بگیرد! خیلی وقتها ما بدون آنکه چیزی را درست فهمیده باشیم، آن را به خیال خودمان مورد انتقاد قرار میدهیم.
اما بعد. متاسفانه موضوعات پراکنده و ضد و نقیضی در نظرت هست، «گیجشده» عزیز. از جمله اینکه جایی نوشتهای آقای پانویس محترم گنگ و موهوم حرف میزند و چند خط بعدش از واضح حرف زدن پانویس و جدا شدن از لفافه تعریف کردهای. جاهایی هم موضوعاتی را با هم قاطی کردهای. اما برای اینکه حرفمان سر و ته داشته باشد، به چند موضوع اصلی که احتمالاً برایت ناروشن است، بپردازیم. خیلی مختصر. (مفید بودنش بستگی به تو دارد!)
این موضوعات: «کاری نکردن» و «شدن»، «پذیرش خود»، «وجود بد و خوب در دنیا»، در مورد «دین، فرشته، وحی»، «موهوم بودن حرفها»، «اعتقاد به دنیای دیگر»، «کپی از جهاد با نفس» و «اعتیاد به سکس و خودارضایی و ناراحت نبودن!».
اما جواب، تلگرافی البته.
«کاری نکردن» و «شدن»: مثال آدم معتاد را زدهاید که اگر خودش را بپذیرد، تغییری در او بوجود نمیآید. دوست عزیز، همین است که عرض میکنم مباحث را نگرفتهاید! دو موضوع را با هم قاطی کردهاید. بارها ضمن مباحث گفته شده که یک وضعیت بیرونی داریم، یعنی وضعیت زندگی بیرونی آدم، و یک وضعیت درونی، روحی و روانی. آنچه مباحث بر آن متمرکز بوده، درون انسان است. وضعیت روحی و روانی فرد. زندگی بیرونی تابع و دنبالکنندهٔ اتوماتیک وضعیت درونی انسان است.
خب، حالا همان مثال آدم معتاد را در نظر بگیریم. مادامیکه فرد معتاد(معتاد به هر چه) از نظر درونی آزاد نشود، هزار بار هم که اعتیادش را ترک کند، باز آن کیفیت درونش او را بسمت اعتیاد خواهد کشاند. نمونههایش دور و بر ما پر است. حتی اگر موفق به ترک دائمی نوع خاصی از اعتیاد هم شود، باز شکلهای متنوع دیگرش را طلب خواهد کرد. پس کار اساسی و بنیادی این است که فرد از درون آزاد شود. ریشهای.
اما ارتباط «کاری نکردن» و «شدن» با اعتیاد. روشن است: وقتی انسان خودش، یعنی روانش، را آنطور که هست بپذیرد، یعنی دیگر نمیخواهد چیزی «بشود»، دیگر اضطراب و تنش و نگرانی درونی ندارد که بخواهد بوسیلهٔ چیزهایی خودش را تخدیر کند و سراغ اعتیاد برود. و اگر اعتیاد دارد، یعنی عوامل اضطراب و نگرانی، که ریشه در اندیشهٔ «شدن» دارند، همچنان هستند در درون او. روشن است؟
«پذیرش خود» را که گفتیم. موضوع بعد، «وجود بد و خوب در دنیا»: خواستهای که پانویس واضح بگوید آیا بد و خوب در جهان هست یا نه. منظورت از «جهان» چیست؟! جهان فیزیکی، یعنی همین کره زمین و کهکشانها؟ اگر اینطور است، نمیدانم. احتمالاً نه بد وجود داشته باشد و نه خوب، خنثی. اما اگر منظورت در درون هر انسان است، بله، با قید تاسف!
انسانی که با فکر زندگیاش را ارزشگذاری میکند، دنبال بد و خوب کردن است. آنچه را ما میگوییم «خوب» یا «بد» عمدتاً با توجه به ارزشهای فکری ماست. کسی بدنبال خوب و بد کردن است که بدنبال یک نظام فکری است برای زندگی کردن. مانند فردی که دنبال عصا میگردد برای حرکت در خیابان، در حالی چشم دارد! عصا همین نظام فکریئی است که ما دنبال گرفتن آن از پانویس و فلانی و بهمانی هستیم. میخواهیم پانویس بما یک مجموعه خوب و بدهایی بدهد تا دیگر بر اساس آنها زندگی کنیم، نه اینکه خودمان چشممان را باز کنیم و زندگی کنیم! ما از زندگی کردن میترسیم. متوجه این فاجعه هستیم؟!
حال اگر خوب و بد کردن را بگذاریم کنار و خانه ذهنمان را از اینها پاک کنیم، نور فطرت و سرشت اصیل ذات انسانیمان است که راهنمای خودبخودی ما در زندگی خواهد بود.
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانهام پر گشت از نور احد
اما برای اینکه خیالت را راحت کنم، (چون خیلی از کسانیکه مانند شما به پانویس چنین پیامهایی میفرستند، طالب شنیدن شهادتین از او هستند)، عرض میکنم که چیزهایی مانند صداقت، وفاداری، پاکی و طهارت درون، تعهد، دوری از ناپاکیها و یاوهگیها چرا بقول شما «خوب» نباشند؟ چه اشکال دارد انسان این کیفیتها(و نه تصویر فکریاش از اینها) را در درونش داشته باشد؟
اما اگر خانهٔ درونش را از نیک و بد بروبد، چیزی خواهد داشت بنام «عشق» که همهٔ اینها، آنهم از نوع اصیلش، را شامل میشود. بدون آنکه خودش بر این داشتنشان اشعار داشته باشد! بقول مولانا «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست».
ما مشکلمان این است که اگر مثلاً ارزش «صداقت» را هم داشته باشیم در درونمان، میخواهیم به آن اشعار داشته باشیم. یعنی بدانم که من صداقت دارم. یعنی آن را به حیطهٔ اندیشه، به حیطهٔ «خود» درآوریم. «من صداقت دارم»، «من صادقم»، «من چیزی هستم». و این بما آرامش پفکی میدهد. در حالیکه هر چه در حیطهٔ اشعار درآید ابداً عشق نیست. کسی عشق دارد که نمیداند عشق دارد. اینها را ذیل داستانهای مثنوی گفتهایم.
در مورد «دین، فرشته، وحی»: بنظرم بهتر باشد این موضوعات را، بقول آقای مصفا، بسپاریم به «علمای اعلام» و از آنها کسب فیض کنیم. بخصوص موضوع «وحی» را. بمن که تابحال وحی نشده. اگر شد، سوری میدهم و دعوتتان میکنم بصرف آبگوشت. فقط در مورد «فرشته» شنیدهام یکی از همین علمای اعلام بنام ملاصدرای شیرازی از عالم اعلام دیگری بنام میرداماد در مورد چیستی فرشته و شیطان سوال کرده بوده، و او هم گفته عقل مفید همان فرشته است و عقل جزوی همان شیطان. نقل بمضمون. دیگر نمیدانم. حالا شما میتوانی بیرون هم دنبال «فرشته» بگردی و پیدا کنی. دنیا پر از فرشته است، سلام و ارادت ما را هم برسانید!
«موهوم بودن حرفها»: این موضوع جالبیست. آنچه الان میخواهم بگویم را گمان نکنم قبلاً در مباحث گفته باشم. و آن اینکه بطور کلی اگر حرفی واقعاً معنوی باشد، کیفیت عجیبغریب دوسویه عملکردن را دارد! یعنی چی؟ یعنی بسته به اینکه فرد دریافتکننده چه کیفیتی داشته باشد، آن حرف هم عملکرد خاصی در او خواهد داشت!
اگر فردی بدون پیشداوری و با محتوینگری به سراغ حرف معنوی برود، و نه از روی جدل و عناد، آن حرف برایش مفید و سازنده خواهد بود. کیفیت شراب را دارد. یعنی دقیقاً همینکه مولانا میگوید:
باده نه در هر سری شر میکند
آنچنان را آنچنانتر میکند!
اگر انسانی گرفتار اوهام باشد و از سر لجاجت، ایراد، خصومت و نپذیرفتن سراغ سخن اصیل معنوی برود، وهمش افزایش خواهد یافت. این موضوع بگمانم در قرآن هم آمده. آنجا که میگوید «هادی بعضی، و بعضی را مضل». جالب است که یک چیز میتواند دو اثر متفاوت داشته باشد! نه؟ اگر درون و محتوی را توجه کنیم، بهرهٔ مفید میبریم. پس کیفیت فرد دریافتکننده مهم است.
«اعتقاد به دنیای دیگر»: چی بگویم؟! اینها چه حرفهاییست؟! شما فرض کن پانویس به دنیای دیگر اعتقاد دارد یا ندارد، چه دخلی بشما دارد؟! فعلاً همین دنیایی که در آن هستیم را سالم و پاک زندگی کنیم، دنیای دیگر پیشکش!
اما اگر میخواهی از بنده شهادتین بشنوی: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله. خوب شد؟
«کپی از جهاد با نفس»: بنده بارها گفتهام و باز هم عرض میکنم که هر کس خودش مسئول پیدا کردن راه صحیح و سالم زندگی کردن است. هیچ مسئولیتی گردن پانویس و امثال او نیست و بر عهده نیز نمیگیرد. اگر کسی یا کسانی هم این نگاه لیدری و اتوریتهگی را به او یا به هر کس دارند، مشکل آنهاست. هر کس توانست راهش را در زندگی پیدا کند و بر آن استوار بماند، زهی سعادت و خوشبختی.
«اعتیاد به سکس و خودارضایی و ناراحت نبودن!»: موضوع «ناراحت نبودن» و «پذیرفتن» را در بالا عرض کردهام و گمانم دیگر نیازی به توضیح نیست که وقتی گفته میشود «خودت را بپذیر» منظور کیفیت درونی است، نه اینکه به عمل خودارضاییات ادامه بده. دربارهٔ خودارضایی جنسی و استمناء در پادکست «نامهها و حرفها» (دقیقهٔ ۵۰ به بعد) بطور مشروح صحبت شده. همچنین در ایـن یادداشت.
اما در حاشیه عرض کنم که سوال دربارهٔ خودارضایی را بنده زیاد دریافت میکنم. بعضیها سر جواز حلیت آن با پانویس بنده خدا چانه میزنند! مثلاً بنده گفته بودم که «خودارضایی جنسی، از دیدگاه خودشناسی، به علت سر و کار داشتن روان فرد با تصویرات ذهنی، که چیزی جز وهم نیستند، تاثیر مخرب دارد»، شخصی نامه داده که «حالا اگر با فیلمهای پورنو این کار را بکنیم چطور؟ آن که دیگر با خیال کسی نیست»!
عزیز من، با کسی که دوستش داری و دوستت دارد اقدام کن.
شادکام باشید و شاداب.
---