«کریشنامورتی و سفسطه‌هایش»



   نوجوان که بودم، یعنی همین یکی دو سال پیش!، یک کتاب مثنوی معنوی پاره پوره در کتابخانهٔ پدر بزرگ بود که گاهی سراغش می‌رفتم و می‌خواندم. هر چند چیزی نمی‌فهمیدم و برایم اسرارآمیز بود، ولی همین اسرارآمیز بودنش جذابیت داشت. تا اینکه بعدها فهمیدم بر این کتاب شرحهایی هم نوشته شده. از جمله شرحی بنام «نقد و تحلیل و بررسی مثنوی معنوی مولوی» توسط «علامه» محمد تقی جعفری. (توجه فرمایید که «مولوی»، نه «مولانا». چون اهل تشیع، جلال‌الدین را که سنی مذهب بوده به دیدهٔ خوش نگاه نمی‌کرده‌اند، او را «مولانا» بمعنی «سرور ما» نمی‌خوانده‌اند.)

   تنها کتابخانهٔ نزدیک محل زندگی‌مان کتابخانهٔ رازی شهرری بود. عضو بودم و کتاب چهارده جلدی تحلیل مثنوی محمدتقی جعفری را از ابتدا شروع بخواندن کردم. خب، می‌دانی دیگر، آن موقع‌ها (و البته الان هم همینطور) اینطور فکر می‌کردیم که هر چه تعداد جلدهای کتابی بیشتر باشد، محتوای غنی‌تری هم لابد دارد و از این حرفها. من هم با چشمهای گشاد ذهنم به این کتاب نگاه می‌کردم.

   سرت را درد نیاورم، دریغ از چهار تا کلمه حرف مفید که در چهارده جلد بی‌زبان نوشته شده باشد. البته ما بچه بودیم و شاید بخاطر صغر سن حالیمان نبود! کتاب پر بود از نقل قولهای «دانشمندان» و «اندیشمندان». چند بیت از مثنوی آورده بود، و بعد کلی نقل قول و باز کلی بیت دیگر بدون توضیح محتوای خود ابیات. بگذریم.

   خدا رحمتش کند محمدتقی جعفری را، با آن لهجهٔ آذری‌اش و آن فرم خاصی که موقع صحبت کردن با عمامه‌اش بازی می‌کرد. گاهی آن را به راست و گاهی به چپ می‌داد. بعضی وقتها هم از پشت می‌زد زیرش و عمامه از جلو می‌آمد روی پیشانی‌اش را می‌گرفت و دیگر هم جابجا و تنظیمش نمی‌کرد و تا چند دقیقه شکلش همینطور می‌ماند و همینطوری حرف می‌زد. خیلی بامزه!

   «علامه» بودن بد چیزی‌ست آقا! بد! چه چیزی بدتر از اینکه کلهٔ آدم بشود پر از نظریه‌های «مختلف» و جورواجور؟ سواد انسان را کور می‌کند. دانش مانع دیدن حقیقت است. شکر خدا الان دیگر علامه گوگل هست و نیازی نیست انسان کله‌اش را از انواع اطلاعات اشباع کند.

   از آن طرف، ساده‌لوحی چقدر مفید است و بینش‌آور. آن بنده خدا که کسی را «شیخ ساده‌لوح» معرفی کرده بود، «خودش نمی‌دانست که چه تعریف و تمجیدی از او کرده است»!

   باری، عرض می‌شود که یک کتابی از آثار همین علامهٔ مرحوم جعفری هست بنام شرح نهج البلاغه. این کتاب هم بیست و شش هفت جلد است. یکی از موسسات انتشاراتی قسمتهایی از این کتاب را بصورت کتاب جیبی چاپ کرده. از جمله، قسمتی که مربوط به نظر مرحوم جعفری دربارهٔ قسمتهایی از کتاب «رهایی از دانستگی» جیدو کریشنامورتی است.

   این کتاب را سالها پیش بنده گرفتم و مطالعه کردم. راستش را بخواهی سه چهارمش را خواندم و رهایش کردم چون خیلی واضح بود برایم که کسی که از دیدگاه دانش و تحلیل دانشمندانه به حرفهای کریشنامورتی نگاه می‌کند، نمی‌تواند حرف او را دریابد. اصولاً اهل تفکر و فلسفه را راهی به بینش نیست.

فلسفی خود را از اندیشه بکشت
گو بدو کاو راست سوی گنج پشت

گو بدو چندان که افزون می‌دود
از مراد دل جداتر می‌شود

ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته

هر که دوراندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر

عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست

خامشند و نعرهٔ تکرارشان
می‌رود تا عرش و تخت یارشان

درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نه زیاداتست و باب سلسله

سلسلهٔ این قوم جعد مشکبار
مسلهٔ دورست لیکن دور یار!

بد چیزی‌ست دانش، بد! و خدا نکند ارتزاق و معیشت انسان هم به حمل دانش گره خورد، که دیگر قوزی‌ست بالای قوز.

   القصه، سال گذشته که در منزل مادر مشغول بررسی کتابهای دوران نوجوانی بودم و باصطلاح کتاب‌تکانی می‌کردم، چشمم به کتاب مذکور خورد. گفتم آن را روی سایت معرفی کنم تا هم پزی داده باشم که «بله، ما اینقدر نقدپذیر و روشنفکر هستیم که سخن مخالفان را هم منتشر می‌کنیم» و هم، نه «هم» دومی در کار نیست، صرفاً جهت همین ژست نقدپذیر بودنش است.

   باور بفرمایید که انسان اسیر نفس هیچ چیزش جز برای اینکه بگوید «این منم»، «من اینطوری‌ام» نیست، هیچ حرکتش. حتی رفتارهای ظاهراًخیرخواهانه‌اش.

   خلاصه اینکه این شما و این نیمی از کتاب «کریشنامورتی و سفسطه‌هایش» اثر مرحوم محمدتقی جعفری. چرا نیمی؟ کل کتاب صد و ده صفحه است. بنده وقت کرده‌ام و ۴۱ صفحهٔ آن را با تلفنم دستی عکس گرفته‌ام و ویرایش کرده‌ام. حالا شما همین ۴۱ صفحه را بخوان، اگر حضرت عباسی مایل بودی بقیه‌اش را هم بخوانی، بگو تا آن را هم تهیه کنم و روی سایت بگذارم.