سالها بود شعر آلبوم «آتشی در نیستان» را میشنیدم. بارها و بارها. هیچوقت با آن، ارتباط برقرار نمیکردم. در حقیقت اصلا نمیفهمیدم شعر چه میگوید! بهمین سادگی! واقعا معنی این شعر را متوجه نمیشدم.
کافر یعنی پوشاننده، میگویند عربها به کشاورز میگفتهاند «کافر» به این معنی که دانه و بذر را در زمین پنهان میکند. ذهن، یک کافر به تمام معناست. حقایقی را که درست جلوی چشم ماست را اجازه نمیدهد ببینیم و متوجه شویم.
پانویس سالها اگر چه نه بطور مستقیم ولی بطور غیرمستقیم و زیرکانه «دعوی بیمعنی» داشته. سالها آن شعر را هم میشنیده ولی متوجه نمیشده که مصداقش خود اوست، چون ذهن این حقیقت که «پانویس بیمعنیست و صرفا مدعی»، را از او مخفی میکرده. حرفها میزده و ادعاهای غیرمستقیم میکرده که از معنی و حقیقت آنها در خودش خبری نبوده. فقط برای اینکه دیگران را گول بزند و شخصیتی مشعشع از خودش بنمایش بگذارد.
چرا فردا سرائر آشکار شود؟ همین امروز. حال که آتشی افتاده و سوزانده. و البته روشنی بخشیده.
و زیاد مطمئن نباش که این حرفش هم از سر صدق باشد. چه بسا برای دریافت تحسینی دیگر. (و متاسفانه همیشه هم عدهای هستند که دائم بدنبال تحسین کردن هستند.)
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختهام
دعوی بیمعنیات را سوختهام
زانکه میگفتی نیام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود