با دوستی صحبت میکردم(خانم)، میگفت: «دخترها امروز بطور معمول در چند رابطه میشوند تا بالاخره یکی از آنها نتیجه دهد»!!
وقتی کسی برای حصول نتیجه وارد رابطه میشود، بروشنی مشخص است که در چنین رابطهای صمیمیت و عشق جایی ندارد و آن رابطه سالم نیست. عشق و دوستی سالم هیچوقت برای حصول چیزی(نتیجه) عمل نمیکند. هر چند ممکن است در تبع، چیزی هم حاصل شود ولی اصل و بنیان رابطه و دوستی سالم اگر برای کسب یا حصول نتیجهای باشد، آن رابطه و دوستی از بنیان و اساس سست و بیپایه است.
یکی از فاکتورهای رایج در ارتباطات امروز، احساس نیاز شدید به دوست داشته شدن است. اینکه «کسی باید باشد که به من توجه کند، من مرکز ثقل توجه او باشم و مرا دوست بدارد». و برای رفع عطش توجه، یعنی برای دوست داشته شدن، خدا میداند که به چه ذلتها و خواریها تن نمیدهیم. چه ناهنجاریها و ظلمها و سختیها را متحمل میشویم تا فقط یکی باشد که بمن بگوید «دوستت دارم»، یا به شکلهای متفاوت و متنوع مرا مورد توجه خود قرار دهد.
تا وقتی نیاز و احتیاج(چه مادی و چه معنوی مانند احتیاج به دوست داشته شدن و توجه) در رابطه وجود داشته باشد، آن رابطه سالم نیست و نمیتواند به سلامت پیش رود.
نمیدانم ماجرای سهیلا در کتاب «زندگی و مسائل» مصفا را خواندهای یا نه. خلاصهاش اینست که خانمی بعلت اینکه از دوران کودکی پدرش به او خیلی توجه میکرده و دائماً میگفته «سهیلای من از همه برام عزیزتره، از همه بیشتر دوستش دارم» و اینگونه توجهها، معتاد جلب علاقه و شنیدن «دوستت دارم» شده بوده تا این حد که در دوران بزرگسالی هم با وجود اینکه هیچ نیاز مالی نداشته و مستقل بوده، همسر فردی معتاد میشود، کار میکند و حتی خرج هروئین و مواد او را هم میدهد و دائم هم فحش و ناسزا از او میشنود اما همهاش فقط و فقط برای اینکه از او بشنود که «دوستت دارم»! فقط برای اینکه مورد و مرکز توجه و اشتیاق او باشد!
ای ز نسل پادشاه کامیار
با خود آ وز پارهدوزی ننگ دار
یکی از اساسیترین نیازهای «خود» (یا همان نفس)، نیاز به جلب تایید و جلب توجه است. و این نیاز بوسیلهٔ مورد دوست داشتن قرار گرفتن بصورت کاذب و موقتی رفع میشود. در حالیکه همهٔ این جریان بر باد است. هیچ ثبات و عمق و ریشهای ندارد. انسانیکه زندگیاش را بر پایهٔ سیر کردن این گرسنگی همیشگی درونی نهاده باشد، تا آخر عمرش بازیچهٔ دیگران است. کاش این حرف در پادکستی گفته میشد تا بتوان هی زد، داد زد، فریاد زد که هوش دار ای انسان! بخودت بیا! تا کی میخواهی بازیچه باشی؟ خودت را بشناس.
ما معمولاً فکر میکنیم اصلاً وابستهٔ توجه دیگران نیستیم، در حالیکه در خلوت و تنهاییمان کوچکترین توجهها و اظهار علاقههایی که در طول روز دیگران به ما کرده باشند را در ته ذهنمان مرور میکنیم، آنهم نه یک بار دو بار.
آیا میتوانم بنشینم و در اعماق ذهن و فکرم این را ببینم که مجموعهٔ تربیت و فرهنگی که به ذهن من از کودکی القاء شده این وابستگی به دوست داشته شدن را به من یاد داده طوریکه من ذلیل شنیدن «دوستت دارم» هستم؟ میتوانم این واقعیت وابستگیام به هروئین «دوستت دارم» را در درون خودم ببینم؟ آیا میتوانیم دقیق شویم در اعماق فکرمان و ببینیم که چقدر به توجه دیگران و اینکه کسی باشد که به من شوق داشته باشد و دوستم داشته باشد، محتاج، گدا و نیازمند شدهایم؟ و این ذلالت، نیاز و احتیاج چقدر ما را مورد بازیچه شدن احساساتمان و تمام ابعاد زندگیمان قرار میدهد؟