یکی از بحثهای اخیری که در گروه خودشناسی مطرح شد، موضوع «تعارف از دیدگاه خودشناسی» است. در جریان این پدیدهٔ فرهنگی خاص، دو طرف وجود دارند. یکی تعارفکننده، و دیگری تعارفشونده. هر دوی این اطراف(جمع طرف است!) درگیر «خود»ند.
من که به تو پیشنهاد خوردن غذایم را میدهم - در حالیکه قلباً مایل نیستم غدای مرا بخوری(یا مردد هستم) - ، در حقیقت در بند قضاوت تو هستم که نسبت به من چه فکر میکنی. یعنی نگران «هستی» و هویتی که میپندارم دارم. آیا بر اساس نُرم و روال جامعه رفتار کردهام؟ و آدم «خوبی» و اجتماعیئی «هستم»؟ شخصیت قابل پسندی به تو را ارائه میدهم؟ «با ادب» و «با نزاکت» و «ملاحظهگر» و «مهربان» هستم؟
و اما تو که تا دو بار باید پیشنهاد مرا رد کنی و دفعه سوم مُجاز هستی که بپذیری نیز در بند «خود» هستی. اگر همان دفعه اول بپذیری، از خودت تصویر «بیشخصیت»، «هَلو»، «لاشخور»، «بینزاکت» و ... خواهی داشت. بنابراین، برای اینکه شامل این تصویرها نشوی، دفعه اول و دوم ِ پیشنهاد من، طبق آنچه رسم و نُرم است، باید پیشنهادم را رد کنی و فقط دفعه سوم مُجاز به پذیرفتن آن هستی. بنابراین، در بند «هستی» هستی. یعنی هنوز «هستی» وجود(البته فکری و خیالی) دارد.
و کل این جریان یعنی تعارف، تعارفی که ما انسانهای اسیر «خود» داریم.
فایل صوتی زیر حاوی قسمتهایی از صحبتهای دوستان در گروه خودشناسیست دربارهٔ موضوع مذکور: