بگذار خاطرهای را برایت تعریف کنم. سال دوم راهنمایی بودم، معلمی داشتیم برای درس قرآن بنام آقای رحیمی، که «هر کجا هست، خدایا بسلامت دارش». قدی نسبتاً کوتاه، تپل و دوستداشتنی، صدایی بسیار آرام و لطیف، و وجناتی بسیار مطبوع و دلنشین داشت.
روزی قرار بود از ما امتحان قرآن بگیرد. دوستانم من رو شیر کردند که اگر جرأت تقلب کردن داری، سر امتحان قرآن تقلب کن. من خب کلاً درسم خوب بود و علی رغم شیطون بودن چون درسها را سر کلاس خوب میگرفتم، نیازی به درس خواندن در خانه یا تقلب کردن سر امتحان نداشتم. ولی خب، بچهها تحریکم کردند که تو میترسی تقلب کنی و از این حرفها، و من هم گفتم قبول، سر امتحان قرآن این هفته تقلب میکنم.
روز امتحان جزوهٔ قرآنم را گذاشتم در جاکیفی داخل میز و هر وقت آقای رحیمی پشتش به من میشد، جزوه رو بیرون میکشیدم و ورق میزدم که دوستانم ببینند که یعنی دارم تقلب میکنم. (در حالیکه اصلاً نیازی هم نداشتم.)
وقت تمام شد و آقای رحیمی برگهها را جمع کرد و آمد نشست پشت میزش. بدون اینکه به من یا هر کس نگاه کند، فقط گفت: «من از بعضیها که انتظارش را نداشتم چیزهایی دیدم که باورم نمیشد.»
آب شدم. مُردم. دلم میخواست زمین دهن باز کند و من رو ببلعد. این اولین و آخرین تقلبم بود.
(هفتهٔ بعد که نمرههای امتحان را آورده بود، نمرهام را بیست داده بود.)
بنظرم این عکس، که کودکی را نشان میدهد در حالت تسلیم، بیچارگی و استیصال از جنگ و ناامنی، و این حالت خاصی که در نگاه اوست، تکاندهندهترین هشدار به انسان است. به من و تو. بله، به من و توی واقعی، نه نوعی. من و تو مسئول بالا بردن دست این کودکیم. من و تو مقصر این نگاهش هستیم. ما فکر میکنیم فقط کسانی تقصیر دارند که در جنگ و خونریزی شرکت میکنند. اما تا وقتی من در اسارت «هستی» و «چیزی بودن» و خواستن «چیزی شدن»، داشتن هر نوع هویت اعم از ملیت و قومیت و ... هستم، بطور بالقوه که نه، بطور عملی و واقعی هیچ فرقی با عاملان ایجاد جنگ و ناامنی ندارم.
تا وقتی من بوسیلهٔ مقایسه خودم با دیگران، ملامت و سرزنش خودم، آزار و اذیت خودم، زورگویی بخودم، ایجاد ترس و نگرانی برای خودم، و ... برای خودم ایجاد عدم امنیت روانی و عدم صلح درونی میکنم، بخودم ظلم میکنم، مسلماً در بیرون هم بر سر همنوعانم همینها را میآورم. در رابطه و روابطم هم همینطور هستم. آیا غیر از اینست؟ پس حال که من این بلاها را بر سر خودم میآورم، آیا مسئول جنگها و خونریزیها و ناامنیها نیستم؟
چشمهایش، لبهایش... من و تو مسئولشانیم.
چشمهایش، لبهایش... من و تو مسئولشانیم.